- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۳
- بازدید: ۱۵۴۸
- شماره مطلب: ۳۷۲۰
-
چاپ
مدحش از من که بر نمیآید
امشبم را سحر نمیآید
خواب در چشم تر نمیآید
مدحش از من که بر نمیآید
چون سکینه دگر نمیآید
دختر شاه، گوهر نایاب
بی قرینه، درست مثل رباب
روضه میخواند، روضه با احساس
روضهاش داشت عطر و بوی یاس
شرم یک مرد، روضهای حساس
وای از مشک پارۀ عبّاس!
روضۀ دست و چشم و مشک عمو
روضۀ قطره قطره اشک عمو
روضه خوان چشمهای خود را بست
مادرش دست میزند بر دست
رأس اصغر به روی نیزه نشست
پای نیزه قد سکینه شکست
خواهر اصغر است حق دارد
به خدا خواهر است حق دارد
به روی ناقه خواند نافله را
دور ناقه شنید هلهله را
چه کند خندههای حرمله را
چشم دشمن به سوی قافله را
مثل یک مرد، مثل عمۀ خود
صبر میکرد، مثل عمۀ خود
قلبش از غصهها کباب شده
بعد سقا فقط عذاب شده
مثل او از خجالت آب شده
وارد مجلس شراب شده
خیزرانِ یزید پیرش کرد
حرف مردی پلید پیرش کرد
دختر بی قرینۀ پدرش
روضه خوان مدینۀ پدرش
همه جا شد سکینۀ پدرش
یادش افتاده سینۀ پدرش
زیر پای سوارها افتاد
روی گل، ردِ خارها افتاد
یادش افتاد آه آهِ حسین
غرق در خون همه سپاه حسین
بود یک نیزه تکیه گاه حسین
داد می زد که قتلگاهِ حسین…
پر شد از خونِ زخمهای تنش
پر شد از تیر و نیزهها بدنش
وسط حجرۀ محقر خود
چشم گریان، میان بستر خود
باز در لحظههای آخر خود
یادش افتاد داغِ خواهر خود
کنج ویرانه خواهرش جان داد
سر بابا برابرش جان داد
-
اصلاً به غیر از کربلا چیزی نمیخواهم
گاهی میان عاشقی حیران شدن خوب است
گاهی دچار غصۀ هجران شدن خوب است
اصلاً در اینجا بیسر و سامان شدن خوب است
وقتی وصالی نیست، پس گریان شدن خوب است
-
او غصهدار روضۀ شیب الخضیب بود
وقتش رسیده است که عرض ادب کنیم
وقتش رسیده حال بکایی طلب کنیم
وقت عزا و گریه و اندوه و ماتم است
امشب عزای اشرف اولاد آدم است
-
از دست نوکرهات مرهم را نگیری
یک وقت از ما نوحه و دم را نگیری
سینهزنی و شور و ماتم را نگیری
خیلی میان روضههایت سود کردیم
یک موقع از ما روضه و غم را نگیری
-
گریه برای روضۀ کرب و بلا کم است
باید شکست ساغر و از می وضو گرفت
باید ز دست بانی باده سبو گرفت
از عرش آمده است، زمین آبرو گرفت
هر عاشقی که بادۀ خود را از او گرفت،
مدحش از من که بر نمیآید
امشبم را سحر نمیآید
خواب در چشم تر نمیآید
مدحش از من که بر نمیآید
چون سکینه دگر نمیآید
دختر شاه، گوهر نایاب
بی قرینه، درست مثل رباب
روضه میخواند، روضه با احساس
روضهاش داشت عطر و بوی یاس
شرم یک مرد، روضهای حساس
وای از مشک پارۀ عبّاس!
روضۀ دست و چشم و مشک عمو
روضۀ قطره قطره اشک عمو
روضه خوان چشمهای خود را بست
مادرش دست میزند بر دست
رأس اصغر به روی نیزه نشست
پای نیزه قد سکینه شکست
خواهر اصغر است حق دارد
به خدا خواهر است حق دارد
به روی ناقه خواند نافله را
دور ناقه شنید هلهله را
چه کند خندههای حرمله را
چشم دشمن به سوی قافله را
مثل یک مرد، مثل عمۀ خود
صبر میکرد، مثل عمۀ خود
قلبش از غصهها کباب شده
بعد سقا فقط عذاب شده
مثل او از خجالت آب شده
وارد مجلس شراب شده
خیزرانِ یزید پیرش کرد
حرف مردی پلید پیرش کرد
دختر بی قرینۀ پدرش
روضه خوان مدینۀ پدرش
همه جا شد سکینۀ پدرش
یادش افتاده سینۀ پدرش
زیر پای سوارها افتاد
روی گل، ردِ خارها افتاد
یادش افتاد آه آهِ حسین
غرق در خون همه سپاه حسین
بود یک نیزه تکیه گاه حسین
داد می زد که قتلگاهِ حسین…
پر شد از خونِ زخمهای تنش
پر شد از تیر و نیزهها بدنش
وسط حجرۀ محقر خود
چشم گریان، میان بستر خود
باز در لحظههای آخر خود
یادش افتاد داغِ خواهر خود
کنج ویرانه خواهرش جان داد
سر بابا برابرش جان داد