- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۳
- بازدید: ۱۱۶۴
- شماره مطلب: ۳۶۹۷
-
چاپ
بوی سیب
مثل قدیم آمدهای باز در برم
با بوی سیب گیسوی خود در برابرم
مثل قدیم آمدی امّا نمیشود
تا سوی دامنت بِدوم، پر در آورم
این چشم وا نمیشود امّا تو باز کن
سیرم ببین و بعد بگو: وای مادرم!
دستی برای شانه زدن نیست با تو و
زلفی برای شانه شدن نیست در سرم
من را ببر کنار عمویم که حس کنم
بر روی شانههای بلندش کبوترم
باید مرا شبیه خودت بوریا کنی
از بس که زخم خوردهام، از بس که پرپرم
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
بوی سیب
مثل قدیم آمدهای باز در برم
با بوی سیب گیسوی خود در برابرم
مثل قدیم آمدی امّا نمیشود
تا سوی دامنت بِدوم، پر در آورم
این چشم وا نمیشود امّا تو باز کن
سیرم ببین و بعد بگو: وای مادرم!
دستی برای شانه زدن نیست با تو و
زلفی برای شانه شدن نیست در سرم
من را ببر کنار عمویم که حس کنم
بر روی شانههای بلندش کبوترم
باید مرا شبیه خودت بوریا کنی
از بس که زخم خوردهام، از بس که پرپرم