- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۳
- بازدید: ۱۷۱۰
- شماره مطلب: ۳۶۷۸
-
چاپ
آمد به یاد
آب دیدم، کام عطشان توام آمد به یاد
دیدم آتش، لعل سوزان توام آمد به یاد
دوختم بر آسمان پر ستاره، چشم خویش
بر بدن، زخم فراوان توام آمد به یاد
تا شنیدم کشتی بشکستهای بر گِل نشست
پیکرِ بر خاک، عریان توام آمد به یاد
از فراز شاخهای آمد صدای بلبلی
بر سر نی، صوت قرآن توام آمد به یاد
شعلۀ شمعی در آغوش نسیم، آشفته بود
روی نی، موی پریشان توام آمد به یاد
قصّۀ سنگ و سبو در خاطرم چون نقش بست
ماجرای چوب و دندان توام آمد به یاد
گفت: در ویرانه باید جستوجوی گنج کرد
کنج ویران و یتیمان توام آمد به یاد
دیدمش در شعر خود، «تربت» تخلّص آورد
از تو و خاک بیابان توام آمد به یاد
-
راضی نمیشوم
کمتر کسی است در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
«دلهای جمع را کند آشفته یاد من
راضی نمیشوم که کسی یاد من کند»[1]
-
هفت شهر عشق
کربلا! ای در مذاق اهل ذوق!
شعرِ سرشار از شعور و شور و شوق
ای بهین مضمونِ بکرِ شعرِ ناب!
معنی آیینه و مفهوم آب
-
خوشا فرات!
سخن، هر آن چه که در باب دستهای تو شد
نماز بود و به محراب دستهای تو شد
حدیثِ مشک و علم، ای قصیده قامتِ عشق!
دو مصرع غزل ناب دستهای تو شد
-
رباعی از زبان حضرت رباب خاتون علیهاسلام
از بس که عطش ربوده تاب و تب تو
فرقی نبُوَد میان روز و شب تو
گیرم که پر از شیر شود سینۀ من
نیروی مکیدن نبُوَد در لب تو
آمد به یاد
آب دیدم، کام عطشان توام آمد به یاد
دیدم آتش، لعل سوزان توام آمد به یاد
دوختم بر آسمان پر ستاره، چشم خویش
بر بدن، زخم فراوان توام آمد به یاد
تا شنیدم کشتی بشکستهای بر گِل نشست
پیکرِ بر خاک، عریان توام آمد به یاد
از فراز شاخهای آمد صدای بلبلی
بر سر نی، صوت قرآن توام آمد به یاد
شعلۀ شمعی در آغوش نسیم، آشفته بود
روی نی، موی پریشان توام آمد به یاد
قصّۀ سنگ و سبو در خاطرم چون نقش بست
ماجرای چوب و دندان توام آمد به یاد
گفت: در ویرانه باید جستوجوی گنج کرد
کنج ویران و یتیمان توام آمد به یاد
دیدمش در شعر خود، «تربت» تخلّص آورد
از تو و خاک بیابان توام آمد به یاد