- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۳
- بازدید: ۴۸۵۰۷
- شماره مطلب: ۳۶۶۹
-
چاپ
صلّی الله علیک یا اباعبدالله
آمد آن روزی که داور جلوهای دیگر کُند
جلوهای کز جلوههای دیگرش بهتر کُند
نور افشاند جمال خویش را ظاهر کُند
وز جمال خویشتن، عالم فروزان تر کُند
ز آسمان قدس نور آید دمادم بر زمین
منعکس گردد سما را، رنگ نیلوفر کُند
هم زمین زیبا نماید در نظر، هم آسمان
جلوۀ دیگر ز یکدیگر به یکدیگر کُند
رو به چرخ چارمین عیسی کُند، موسی به طور
پور آذر از شعف جا در دل آذر کُند
جمله در رقص و طرب سرگرم و سرمست سرور
آفرین بر ساز آهنگی که رامشگر کُند
بر علی و فاطمه، حق داده زیبا گوهری
صد کرشمه بر پدر، صد ناز بر مادر کُند
نام شیرینش حسین آمد، که ذات کردگار
نام او را از حسن بگرفته مستصغر کُند
از لبش بوسد محمّد، از گلویش فاطمه
روی در رویش علی، دستش حسن در بر کُند
فاطمه در بالش ناز و به خدمت جبرییل
بال بالینش گشوده، چتر از شهپر کُند
مصطفی گوید حسین از من بُوَد، من از حسین
هر زمانی کو نظر بر آن نکو منظر کُند
این حسین است آنکه کشتی نجات امّت است
نوح را کشتی نشاند، کشتیش لنگر کُند
این همان سرور که پیغمبر سر فرزند خویش
دامنش بنهاده و قربان این سرور کُند
کودکان پستان مادر در دهان گیرند و او
جای پستان در دهان انگشت پیغمبر کند
آمد آن اسپهبد میدان سربازان عشق
مشق سربازی به شمشیر و سر خنجر کُند
گر از آن دریای بی پایان رحمت قطرهای
بر چکاند آتش قهر خدا را تر کُند
طُرفه اکسیر خداوندی است کز آن ذرّهای
گر زند یک کوه زنگار گنه را، زر کُند
همچو حیدر صف دَرَد، بر هم زَنَد، لشکر کند
بچۀ شیر است، آری کار شیر نر کُند
از عجب گیرد علی انگشت حیرت در دهن
حیدر آید تا تماشای صف صفدر کُند
سر نماید نعرۀ الله اکبر را بلند
تا که با تکبیر خود دلجویی از خواهر کُند
گه رخ اکبر ببوسد، گاه روی اصغرش
گاه با اصغر نوازش، گاه با اکبر کُند
یک پسر در خدمتش باشد چراغ محفلش
یک پسر را شام بُرده، زینبش منبر کُند
گر ذبیح این است اسماعیل کی باشد ذبیح؟
جای دارد فاطمه صد ناز بر هاجر کُند
ای خوش آن روزی که شاهنشاه بیپروای عشق
یک گذر، ناز ان خرامان در صف محشر کُند
«فکرتا» گر قعر دوزخ رفتهای ، شاید حسین
دست اندازد، تورا از قعر دوزخ درکُند
صلّی الله علیک یا اباعبدالله
آمد آن روزی که داور جلوهای دیگر کُند
جلوهای کز جلوههای دیگرش بهتر کُند
نور افشاند جمال خویش را ظاهر کُند
وز جمال خویشتن، عالم فروزان تر کُند
ز آسمان قدس نور آید دمادم بر زمین
منعکس گردد سما را، رنگ نیلوفر کُند
هم زمین زیبا نماید در نظر، هم آسمان
جلوۀ دیگر ز یکدیگر به یکدیگر کُند
رو به چرخ چارمین عیسی کُند، موسی به طور
پور آذر از شعف جا در دل آذر کُند
جمله در رقص و طرب سرگرم و سرمست سرور
آفرین بر ساز آهنگی که رامشگر کُند
بر علی و فاطمه، حق داده زیبا گوهری
صد کرشمه بر پدر، صد ناز بر مادر کُند
نام شیرینش حسین آمد، که ذات کردگار
نام او را از حسن بگرفته مستصغر کُند
از لبش بوسد محمّد، از گلویش فاطمه
روی در رویش علی، دستش حسن در بر کُند
فاطمه در بالش ناز و به خدمت جبرییل
بال بالینش گشوده، چتر از شهپر کُند
مصطفی گوید حسین از من بُوَد، من از حسین
هر زمانی کو نظر بر آن نکو منظر کُند
این حسین است آنکه کشتی نجات امّت است
نوح را کشتی نشاند، کشتیش لنگر کُند
این همان سرور که پیغمبر سر فرزند خویش
دامنش بنهاده و قربان این سرور کُند
کودکان پستان مادر در دهان گیرند و او
جای پستان در دهان انگشت پیغمبر کند
آمد آن اسپهبد میدان سربازان عشق
مشق سربازی به شمشیر و سر خنجر کُند
گر از آن دریای بی پایان رحمت قطرهای
بر چکاند آتش قهر خدا را تر کُند
طُرفه اکسیر خداوندی است کز آن ذرّهای
گر زند یک کوه زنگار گنه را، زر کُند
همچو حیدر صف دَرَد، بر هم زَنَد، لشکر کند
بچۀ شیر است، آری کار شیر نر کُند
از عجب گیرد علی انگشت حیرت در دهن
حیدر آید تا تماشای صف صفدر کُند
سر نماید نعرۀ الله اکبر را بلند
تا که با تکبیر خود دلجویی از خواهر کُند
گه رخ اکبر ببوسد، گاه روی اصغرش
گاه با اصغر نوازش، گاه با اکبر کُند
یک پسر در خدمتش باشد چراغ محفلش
یک پسر را شام بُرده، زینبش منبر کُند
گر ذبیح این است اسماعیل کی باشد ذبیح؟
جای دارد فاطمه صد ناز بر هاجر کُند
ای خوش آن روزی که شاهنشاه بیپروای عشق
یک گذر، ناز ان خرامان در صف محشر کُند
«فکرتا» گر قعر دوزخ رفتهای ، شاید حسین
دست اندازد، تورا از قعر دوزخ درکُند