- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۳
- بازدید: ۱۱۷۵
- شماره مطلب: ۳۶۶۴
-
چاپ
طلوع
مه شب کند هماره به چرخ برین طلوع
در روز کس ندیده کند بر زمین طلوع
من دیدهام ولیک که اندر زمین مهی
چون آفتاب کرده به روزی چنین طلوع
آن ماه خاندان بنی هاشم آنکه کرد
اندر زمین ز دامن ام البنین طلوع
آن نور بخش مهر و مه آن کاو نمیکنند
بی اذن وی به روز و به شب آن و این طلوع
مه را بدان جبین منور چه نسبت است
آن کش هزار ماه کند از جبین طلوع
طالع مهی ز مرتضوی آستان نگر
دیدی گرش ز مصطفوی آستین طلوع
چون خور نمود مطلع دیگر به مدحتش
«خوشدل»! ز چرخ طبع سخن آفرین طلوع:
امروز کرده است مه برج دین طلوع
حاشا که ماه چرخ کند به از این طلوع
رخشندهتر ز مهر به گاه طلوع صبح
بنمود آن شهنشه اقلیم دین طلوع
ذرّات ممکنات به رقص آمد از نشاط
کآن آفتاب رخ بنمودی چنین طلوع
امروز بیگمان بکند از فروغ وی
نوری به قلب و دیدۀ اهل یقین طلوع
دیروز شمس چرخ ولایت ظهور کرد
امروز نیز آن قمر برج دین طلوع
آری که مستنیر بود مه ز مهر و کرد
از بهر کسب نور حسینی چنین طلوع
حاشا که وی غروب نمودی به کربلا
کآن ماه راست تا به صف واپسین طلوع
باری به کربلا چو مه از برج خیمهگاه
کرد آن یگانه حامی شرع مبین طلوع
خفّاش وار رو به هزیمت نهاد خصم
چون کرد مهر عارضش از پشت زین طلوع
چون آفتاب تیغ وی از ظلمت غلاف
کردی به دفع کوردلان دوبین طلوع
گفتی که ماه دولت خصمان افول کرد
لیک آفتاب عزّت ارباب دین طلوع
آه از دمی که فرق منیرش ز کین شکست
کرد از سپهر زین مه دین بر زمین طلوع
خورشیدوار زادۀ زهرا به صد فغان
از مهر کرد بر سر آن مهجبین طلوع
جسمش کنار علقمه افتاد و روح وی
کردی چو آفتاب به خلد برین طلوع
«خوشدل»! به مدح آل پیمبر نظیر تو
هرگز سخنوری نکند این چنین طلوع
-
خضاب خون
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود، در اضطراب آوردهام
رأس خونین تو بر نی بود با من همسفر
خود تو دانی زآن چه از شام خراب آوردهام
-
عهد کودکی
گفت زینب تا مکان در دامن مادر گرفتم
چون حسینِ خویش دیدم، شاد گشتم، پر گرفتم
از ازل من با برادر همسفر بودم در این ره
بهر خود، یاری چو شاهنشاه بیلشگر گرفتم
-
نایب خاص
نایب خاص امام بیعدیل
مسلم، آن پور برومند عقیل
مسلم، آن بر شاه دین، نایبمناب
چون علی بهر رسول مستطاب
-
عجب واعجب
شد به میدان فداکاری، «وهب»
آن مسلمانخوی نصرانینصب
کاو به عکس اهل ظاهر از درون
داشت ره با آن خداییرهنمون
طلوع
مه شب کند هماره به چرخ برین طلوع
در روز کس ندیده کند بر زمین طلوع
من دیدهام ولیک که اندر زمین مهی
چون آفتاب کرده به روزی چنین طلوع
آن ماه خاندان بنی هاشم آنکه کرد
اندر زمین ز دامن ام البنین طلوع
آن نور بخش مهر و مه آن کاو نمیکنند
بی اذن وی به روز و به شب آن و این طلوع
مه را بدان جبین منور چه نسبت است
آن کش هزار ماه کند از جبین طلوع
طالع مهی ز مرتضوی آستان نگر
دیدی گرش ز مصطفوی آستین طلوع
چون خور نمود مطلع دیگر به مدحتش
«خوشدل»! ز چرخ طبع سخن آفرین طلوع:
امروز کرده است مه برج دین طلوع
حاشا که ماه چرخ کند به از این طلوع
رخشندهتر ز مهر به گاه طلوع صبح
بنمود آن شهنشه اقلیم دین طلوع
ذرّات ممکنات به رقص آمد از نشاط
کآن آفتاب رخ بنمودی چنین طلوع
امروز بیگمان بکند از فروغ وی
نوری به قلب و دیدۀ اهل یقین طلوع
دیروز شمس چرخ ولایت ظهور کرد
امروز نیز آن قمر برج دین طلوع
آری که مستنیر بود مه ز مهر و کرد
از بهر کسب نور حسینی چنین طلوع
حاشا که وی غروب نمودی به کربلا
کآن ماه راست تا به صف واپسین طلوع
باری به کربلا چو مه از برج خیمهگاه
کرد آن یگانه حامی شرع مبین طلوع
خفّاش وار رو به هزیمت نهاد خصم
چون کرد مهر عارضش از پشت زین طلوع
چون آفتاب تیغ وی از ظلمت غلاف
کردی به دفع کوردلان دوبین طلوع
گفتی که ماه دولت خصمان افول کرد
لیک آفتاب عزّت ارباب دین طلوع
آه از دمی که فرق منیرش ز کین شکست
کرد از سپهر زین مه دین بر زمین طلوع
خورشیدوار زادۀ زهرا به صد فغان
از مهر کرد بر سر آن مهجبین طلوع
جسمش کنار علقمه افتاد و روح وی
کردی چو آفتاب به خلد برین طلوع
«خوشدل»! به مدح آل پیمبر نظیر تو
هرگز سخنوری نکند این چنین طلوع