- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۵/۱۴
- بازدید: ۱۷۴۴
- شماره مطلب: ۳۴۹
-
چاپ
جعفر خدا
مردی غروب کرد وقتی افق شکست
خورشید دیگری جای پدر نشست
او یک امام بود هر چند بی قیام
او یک رسول بود، جبریل شاهد است
در آخرین کلام حرفش نماز بود
او جعفر خداست، پیری که بود و هست
از ترس، بشکند دشمن نماز او
این یک نماز نیست؛ تیغی است روی دست
از پای منبرش بستند دست او
قومی عبا به دوش، جمعی قلم به دست
آتش چه میکند با خانۀ خلیل
کاذب چه میبرد از صادق الست؟
حرف از ثواب شد تشییع آمدند
ای دهرِ نا به کار ای روزگار پست
زیر جنازهاش جمعند عدهای
فامیل بینماز یا با نمازِ مست
کاش از ره ثواب جمعی به کربلا
تشییع شاه را بودند پای بست
وقتی افق شکست رأسی طلوع کرد
منبر، سنان شد و واعظ بر آن نشست
-
سلطان کربلا حسن است
دعای زندهدلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بیصدا حسن است -
شور و شیرین
به یاد آن لب شیرین که مصطفی بوسید
ز پا درآورد آخر سرشک شور مرا
-
حاصل عمر
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم:
یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد
-
بساط گریه
«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد»
شنیدهام که گدا موج میزند به درت
سرای جود تو خالی ز مستمند مباد
جعفر خدا
مردی غروب کرد وقتی افق شکست
خورشید دیگری جای پدر نشست
او یک امام بود هر چند بی قیام
او یک رسول بود، جبریل شاهد است
در آخرین کلام حرفش نماز بود
او جعفر خداست، پیری که بود و هست
از ترس، بشکند دشمن نماز او
این یک نماز نیست؛ تیغی است روی دست
از پای منبرش بستند دست او
قومی عبا به دوش، جمعی قلم به دست
آتش چه میکند با خانۀ خلیل
کاذب چه میبرد از صادق الست؟
حرف از ثواب شد تشییع آمدند
ای دهرِ نا به کار ای روزگار پست
زیر جنازهاش جمعند عدهای
فامیل بینماز یا با نمازِ مست
کاش از ره ثواب جمعی به کربلا
تشییع شاه را بودند پای بست
وقتی افق شکست رأسی طلوع کرد
منبر، سنان شد و واعظ بر آن نشست