- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۰۳
- بازدید: ۶۳۰۱۵
- شماره مطلب: ۳۴۰۳
-
چاپ
نگاه صمیمانه
عمو نگاه صمیمانۀ پدر داری
شکسته بالی و اما هنوز پر داری
دوباره مثل گذشته یتیم خواهم شد
اگر هوای غریبانۀ سفرداری
اسیر هلهلۀ سایههای شمشیری
هزار فتنۀ نیزه به دور و برداری
به غیر این همه تیری که سینهات دارد
چه زخمهای عمیقی که در کمر داری
اگر چه از نفس افتاده هیبت تیغت
ولی ببین دم آخر دو تا سپر داری
عمو به جان رقیه بیا و باور کن
میان این همه دشمن، تو هم پسر داری
همین که دست من و جان تو به مو بند است
همین که سوی نگاهم نگاه تر داری
برای بردن پیراهن تو آمدهاند
مخواه پیکر من را ز سینه برداری
-
خورشید کربلا
وقتی به روی نیزه سرت میشود بلند
آه از نهاد دور و برت میشود بلندزینب مقابل سر تو میخورد زمین
گرچه دوباره پشت سرت میشود بلند -
زینب به پای تشت تو از دست میرود
گل کرده در زمین، کرم آسمانیت
آغوش باز میرسد از مهربانیت
حالا بیا و سفره مینداز سفرهدار
حالت خراب میشود و ناتوانیت
دارد مرا شبیه خودت پیر میکند
جان برده از تمام تنم نیمهجانیت
-
فکر دریا
وقتی گدایی را پناهی نیست دیگر
جز کوچۀ چشم تو راهی نیست دیگر
جز تو به حاجتها الهی نیست دیگر
این جذبهها خواهی نخواهی نیست دیگر
-
کرمِ بیان
تو تشنه میروی و زمان سفر شده
یا روزهای تیرهتر از شب سحر شده
گرم بیان خواهش خشک لبت شدم
دیدم لبت ز خون گلوی تو تر شده
نگاه صمیمانه
عمو نگاه صمیمانۀ پدر داری
شکسته بالی و اما هنوز پر داری
دوباره مثل گذشته یتیم خواهم شد
اگر هوای غریبانۀ سفرداری
اسیر هلهلۀ سایههای شمشیری
هزار فتنۀ نیزه به دور و برداری
به غیر این همه تیری که سینهات دارد
چه زخمهای عمیقی که در کمر داری
اگر چه از نفس افتاده هیبت تیغت
ولی ببین دم آخر دو تا سپر داری
عمو به جان رقیه بیا و باور کن
میان این همه دشمن، تو هم پسر داری
همین که دست من و جان تو به مو بند است
همین که سوی نگاهم نگاه تر داری
برای بردن پیراهن تو آمدهاند
مخواه پیکر من را ز سینه برداری