مشخصات شعر

مستطیع‌تر

میدان عاطفه ز حماسه وسیع‌تر

دست حماسه از همه دستان رفیع‌تر

 

چون عشق و اقتدار به‌هم می‌دهند دست

اقدامشان ز خیل دلیران سریع‌تر

 

میدان کارزار و همه مستطیع عشق

وز حاجیان دو تازه جوان مستطیع‌تر

 

هر چند اهل خیمه شفیعان محشرند

اما به روز حشر، گروهی شفیع‌تر

 

آل عقیل و آل ابیطالبند، لیک

ابناء زینبند، مقامی منبع‌تر

 

استاد رزمِ هر دو، علی‌اکبر حسین

هر یک به رزم خویش از آن یک بدیع‌تر

 

تا اذن حرب از سوی رهبر نیامده

در امر سلم، هر دو برادر مطیع‌تر

 

وقتی قرار شد، که به میدان روند باز

اول غلام رفت و پس از آن رضیع‌تر

 

هر دو به دست‌بوسی مادر سبب شدند

این خانواده الگوی عشق و ادب شدند

 

مادر میان خیمه بر این عاشقان مطاف

بودند گرد مادر آزاده در طواف

 

دستان مادرانۀ زینب چو شانه‌ای

بر گیسوان نرم و غزالان به انعطاف

 

آنچه برای بانوی خیمه امید بود

یوسف کند قبول از او رشتۀ کلاف

 

شرح وداع این دو برادر شنیدنی است

آئینه در برابر آئینه بود صاف

 

مادر به گوش تازه جوانان خویش گفت:

نزد امام خود بشتابید تا مصاف

 

او را به جان مادر خود می‌دهم قسم

تا یک کلام لب نگشاید ز انصراف

 

رزمی نشان دهید که رندانه جان دهید

عاشق کی از جهاد و شهادت شود معاف

 

این تیر و این کمان و زره جیرۀ شماست

شمشیرتان حمایلتان، لیک بی‌غلاف

 

عازم شوید و رزم و رجز را بنا کنید

خوب از عزیز فاطمه مدح و ثنا کنید

 

نوباوگان زینب کبری عَلَم به دست

هر یک جدا به کوفه نشان داد ناز شصت

 

یک لشگر از یسار و یمین می‌گریختند

وقتی که نور دیدۀ زینب نقاب بست

 

از تیغ عون، لشگر کوفی امان نداشت

وز رزم بی‌امان محمد ستم شکست

 

ده‌ها دلیر جنگی دشمن ز پا فتاد

امّا هنوز جبهۀ زینب سپر به‌دست

 

قلب سپاه کوفه شکافی عمیق دید

یعنی سپاه زینب عدو را ز هم گسست

 

اطفال را محاصره کردند ناگهان

وقتی تهاجم علویَون فرو نشست

 

چون شد صدای هلهلۀ دشمنان بلند

عون از نفس نشست و محمد ز پا نشست

 

گرد و غبار بود و تکاپوی نیزه‌ها

حالا رسیده نوبت این قوم شب‌پرست

 

وقتی زبان روضۀ دل باز می‌شود

اسرار زینب است که آغاز می‌شود

 

می‌خواست روضه را همه جا آبرو شود

تا از مسیر روضه خدا جستجو شود

 

می‌خواست بندگی خدا را نشان دهد

تا دیده‌اش به‌خون جگر شستشو شود

 

می‌خواست با غم تن بی‌سر شود شریک

تا قسمتش به مقتل خون گفتگو شود

 

وقتی حسین در یم خون غسل می‌کند

باید نصیب زینبش از خون وضو شود

 

می‌خواست با سر پسرانش سفر کند

تا با حسین دل دهد و مثل او شود

 

می‌خواست روبرو نشود با نگاه شرم

با آتش خیام حرم روبرو شود

 

با داغ و درد همسفر تازیانه شد

تا با حسین دربه‌در و کو به کو شود

 

می‌رفت با خطابۀ سنگین حیدری

تا بانی شکست سپاه عدو شود

 

خون گلوی خشک حسین، آبروی عشق

اشک زلال دیدۀ زینب، سبوی عشق

مستطیع‌تر

میدان عاطفه ز حماسه وسیع‌تر

دست حماسه از همه دستان رفیع‌تر

 

چون عشق و اقتدار به‌هم می‌دهند دست

اقدامشان ز خیل دلیران سریع‌تر

 

میدان کارزار و همه مستطیع عشق

وز حاجیان دو تازه جوان مستطیع‌تر

 

هر چند اهل خیمه شفیعان محشرند

اما به روز حشر، گروهی شفیع‌تر

 

آل عقیل و آل ابیطالبند، لیک

ابناء زینبند، مقامی منبع‌تر

 

استاد رزمِ هر دو، علی‌اکبر حسین

هر یک به رزم خویش از آن یک بدیع‌تر

 

تا اذن حرب از سوی رهبر نیامده

در امر سلم، هر دو برادر مطیع‌تر

 

وقتی قرار شد، که به میدان روند باز

اول غلام رفت و پس از آن رضیع‌تر

 

هر دو به دست‌بوسی مادر سبب شدند

این خانواده الگوی عشق و ادب شدند

 

مادر میان خیمه بر این عاشقان مطاف

بودند گرد مادر آزاده در طواف

 

دستان مادرانۀ زینب چو شانه‌ای

بر گیسوان نرم و غزالان به انعطاف

 

آنچه برای بانوی خیمه امید بود

یوسف کند قبول از او رشتۀ کلاف

 

شرح وداع این دو برادر شنیدنی است

آئینه در برابر آئینه بود صاف

 

مادر به گوش تازه جوانان خویش گفت:

نزد امام خود بشتابید تا مصاف

 

او را به جان مادر خود می‌دهم قسم

تا یک کلام لب نگشاید ز انصراف

 

رزمی نشان دهید که رندانه جان دهید

عاشق کی از جهاد و شهادت شود معاف

 

این تیر و این کمان و زره جیرۀ شماست

شمشیرتان حمایلتان، لیک بی‌غلاف

 

عازم شوید و رزم و رجز را بنا کنید

خوب از عزیز فاطمه مدح و ثنا کنید

 

نوباوگان زینب کبری عَلَم به دست

هر یک جدا به کوفه نشان داد ناز شصت

 

یک لشگر از یسار و یمین می‌گریختند

وقتی که نور دیدۀ زینب نقاب بست

 

از تیغ عون، لشگر کوفی امان نداشت

وز رزم بی‌امان محمد ستم شکست

 

ده‌ها دلیر جنگی دشمن ز پا فتاد

امّا هنوز جبهۀ زینب سپر به‌دست

 

قلب سپاه کوفه شکافی عمیق دید

یعنی سپاه زینب عدو را ز هم گسست

 

اطفال را محاصره کردند ناگهان

وقتی تهاجم علویَون فرو نشست

 

چون شد صدای هلهلۀ دشمنان بلند

عون از نفس نشست و محمد ز پا نشست

 

گرد و غبار بود و تکاپوی نیزه‌ها

حالا رسیده نوبت این قوم شب‌پرست

 

وقتی زبان روضۀ دل باز می‌شود

اسرار زینب است که آغاز می‌شود

 

می‌خواست روضه را همه جا آبرو شود

تا از مسیر روضه خدا جستجو شود

 

می‌خواست بندگی خدا را نشان دهد

تا دیده‌اش به‌خون جگر شستشو شود

 

می‌خواست با غم تن بی‌سر شود شریک

تا قسمتش به مقتل خون گفتگو شود

 

وقتی حسین در یم خون غسل می‌کند

باید نصیب زینبش از خون وضو شود

 

می‌خواست با سر پسرانش سفر کند

تا با حسین دل دهد و مثل او شود

 

می‌خواست روبرو نشود با نگاه شرم

با آتش خیام حرم روبرو شود

 

با داغ و درد همسفر تازیانه شد

تا با حسین دربه‌در و کو به کو شود

 

می‌رفت با خطابۀ سنگین حیدری

تا بانی شکست سپاه عدو شود

 

خون گلوی خشک حسین، آبروی عشق

اشک زلال دیدۀ زینب، سبوی عشق

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×