- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۰۱
- بازدید: ۱۶۶۶
- شماره مطلب: ۳۳۳۷
-
چاپ
دو سرو
این سهم مادرانۀ عشقی نجیب که
میپرورد به دامن خود عطر سیب که
روزی سبک، بچیند و با دستهای خود
تقدیم سرخ ساحت پاک حبیب که
بوی بهشت میدهد از دستهای او
حالا میان دشت بلا دل غریب که
کی میرسند طایفه تا درک عاشقی
کی آتش زبانه کش پر لهیب که ...
دارد روانه میکند این غنچههای سیب
تقدیم سرخ ساحت دریایی حبیب
بر شانههای عون نوازش نشانده است
جز بوسه بر نگاه محمد نمانده است
فاا... خیرُ حافظهاش را دوباره خواند
برگشت و گرد بدرقه را از دلش تکاند
پشت نگاه عاشق او شوق و التهاب
در آزمون و ردّ و قبولش در آب و تاب
حالا میان شعله و دود و تب و جنون
از لابلای نیزه و شمشیر و جوی خون
بوی درخت سیب هوا را تکانده است
آن را به سوی سینۀ زینب رسانده است
این هدیههای کوچک او در حریم دوست
دارد قبول میشود این بوی عطر اوست
***
حالا گرفت سهمیهاش را دلی نجیب
پر شد تمام سمت بهشت از هوای سیب
شاد است و روسپید که از باغ عاشقی
اندازه دو سرو دلش میبرد نصیب
این سینه ایستاده سرافراز آزمون
این دل نشسته سبز پر از طاقت و شکیب
این چشم آشنا به سرازیر اشکها
جز آنچه شوق میزند عاشقترین نهیب
صبری که سخت تکیه زده بر ستون
در خود شکسته کوه از این طاقت عجیب
این سهم مادرانهاش از صحن کربلا
غیر از تمام آنچه که سهم دلی غریب
دو سرو
این سهم مادرانۀ عشقی نجیب که
میپرورد به دامن خود عطر سیب که
روزی سبک، بچیند و با دستهای خود
تقدیم سرخ ساحت پاک حبیب که
بوی بهشت میدهد از دستهای او
حالا میان دشت بلا دل غریب که
کی میرسند طایفه تا درک عاشقی
کی آتش زبانه کش پر لهیب که ...
دارد روانه میکند این غنچههای سیب
تقدیم سرخ ساحت دریایی حبیب
بر شانههای عون نوازش نشانده است
جز بوسه بر نگاه محمد نمانده است
فاا... خیرُ حافظهاش را دوباره خواند
برگشت و گرد بدرقه را از دلش تکاند
پشت نگاه عاشق او شوق و التهاب
در آزمون و ردّ و قبولش در آب و تاب
حالا میان شعله و دود و تب و جنون
از لابلای نیزه و شمشیر و جوی خون
بوی درخت سیب هوا را تکانده است
آن را به سوی سینۀ زینب رسانده است
این هدیههای کوچک او در حریم دوست
دارد قبول میشود این بوی عطر اوست
***
حالا گرفت سهمیهاش را دلی نجیب
پر شد تمام سمت بهشت از هوای سیب
شاد است و روسپید که از باغ عاشقی
اندازه دو سرو دلش میبرد نصیب
این سینه ایستاده سرافراز آزمون
این دل نشسته سبز پر از طاقت و شکیب
این چشم آشنا به سرازیر اشکها
جز آنچه شوق میزند عاشقترین نهیب
صبری که سخت تکیه زده بر ستون
در خود شکسته کوه از این طاقت عجیب
این سهم مادرانهاش از صحن کربلا
غیر از تمام آنچه که سهم دلی غریب