- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۱/۰۱
- بازدید: ۱۰۸۲
- شماره مطلب: ۳۳۱۸
-
چاپ
مرثیهای که ناسروده ماند
من دیده جز به سوی برادر نداشتم
آیینه جز حسین برابر نداشتم
وقتی صدای غربت «یاسین» بلند شد
در خاطرم به جز غمِ «کوثر» نداشتم
در خلوت خیال خودم اشک ریختم
اما به هیچ رو مژهای تر نداشتم
این قدر بیوفایی و این قدر بیکسی
در نیم روز واقعه باور نداشتم
دریای بیکران شهادت که موج زد
من در صدف به غیر دو گوهر نداشتم
غیر از دو نازنین، دو جگرگوشۀ عزیز
دیگر به باغ نسترنِ تر نداشتم
تا جامۀ شهادتشان را به تن کنند
چشم از جمالِ روشنشان بر نداشتم
***
ای باغبان عاطفه! از من قبول کن
غیر از دو ارغوان معطر نداشتم
سهم من از تمامِ چمن شد همین دو گل
شرمندهام که هدیۀ دیگر نداشتم
تا در رکاب عشق نگفتند ترکِ سر
از زانوی مشاهده سر بر نداشتم
من با سکوت و مرثیه ناسرودهام
جز صبر سایبانی بر سر نداشتم
در سایهسازِ خیمه نشستم پس از وداع
تابِ نگاههای برادر نداشتم
پرواز تا حضور برادر محال بود
میسوختم ز هجر ولی پَر نداشتم
چشم و دلم به باغ گل امروز روشن است
شکر خدا، دو لاله پرپر هم از من است
-
محرم و صفر عشق
با یا حسین عشق من آغاز میشود
با اربعین شکوفۀ گل باز میشود
با یا حسین میرسد از راه، عطر یاسبا اربعین بهار گل آغاز میشود
-
مرثیهای که نا سروده ماند
من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جز حسین، برابر نداشتم
وقتی صدای غربت یاسین بلند شددر خاطرم، به جز غم کوثر نداشتم
-
دختر شقایق
چون او کسی به راه وفا، یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیام آوری نکرد
زینب که مثل او کسی از داغدیدگانبا اشک چشم خویش، گهرپروری نکرد
-
سوغات
تا باد گره گشای زلف چمن است
بر سینۀ لاله، داغ گلهای من است
هجده یوسف اگر چه از دستم رفتسوغات من از سفر، همین پیرهن است
مرثیهای که ناسروده ماند
من دیده جز به سوی برادر نداشتم
آیینه جز حسین برابر نداشتم
وقتی صدای غربت «یاسین» بلند شد
در خاطرم به جز غمِ «کوثر» نداشتم
در خلوت خیال خودم اشک ریختم
اما به هیچ رو مژهای تر نداشتم
این قدر بیوفایی و این قدر بیکسی
در نیم روز واقعه باور نداشتم
دریای بیکران شهادت که موج زد
من در صدف به غیر دو گوهر نداشتم
غیر از دو نازنین، دو جگرگوشۀ عزیز
دیگر به باغ نسترنِ تر نداشتم
تا جامۀ شهادتشان را به تن کنند
چشم از جمالِ روشنشان بر نداشتم
***
ای باغبان عاطفه! از من قبول کن
غیر از دو ارغوان معطر نداشتم
سهم من از تمامِ چمن شد همین دو گل
شرمندهام که هدیۀ دیگر نداشتم
تا در رکاب عشق نگفتند ترکِ سر
از زانوی مشاهده سر بر نداشتم
من با سکوت و مرثیه ناسرودهام
جز صبر سایبانی بر سر نداشتم
در سایهسازِ خیمه نشستم پس از وداع
تابِ نگاههای برادر نداشتم
پرواز تا حضور برادر محال بود
میسوختم ز هجر ولی پَر نداشتم
چشم و دلم به باغ گل امروز روشن است
شکر خدا، دو لاله پرپر هم از من است