مشخصات شعر

مشک ام کلثوم

وارسی کرد آن حوالی را

پشت هر تپه سنگ، بوتۀ خار

خیمه در خیمه، گوشه در گوشه

بچه‌ها را شمرد چندین بار

 

ایستاد و کمی تأمل کرد

با همه خستگی شد آماده

چشم‌هایش به دور و بر چرخید

هیچ کس از قلم نیفتاده

 

کاروان را شکسته‌بندی کرد

روی هر زخم مرهمی پیچید

گاه‌گاهی میان این همه سوز

سر بر نیزه رفته‌ای می‌دید

 

شانه‌ها دائماً تکان می‌خورد

گریۀ بی‌صدا چه سوزی داشت

بچه‌ها را کمی تفقد کرد

خودش اما چه حال و روزی داشت

 

تند می‌رفت و تند برمی‌گشت

در نظر داشت طول قافله را

بچه‌ها را یکی‌یکی می‌گفت:

کم کنید ... کم کنید فاصله را

 

با تمام وجود می‌زد شور

روبرویش سیاهی شب بود

دور تا دور کاروان می‌گشت

نگران غرور زینب بود

 

غیرت حیدریش رو شده بود

چادر مادرانه بر سر داشت

هم حواسش به چشم خواهر بود

هم هوای سر برادر داشت

 

مثل مادر چه غربتی دارد

مثل بابا چقدر مظلوم است

چه کسی گفت آب می‌خواهم؟

مشک بر دوش ام کلثوم است ...

 

مشک ام کلثوم

وارسی کرد آن حوالی را

پشت هر تپه سنگ، بوتۀ خار

خیمه در خیمه، گوشه در گوشه

بچه‌ها را شمرد چندین بار

 

ایستاد و کمی تأمل کرد

با همه خستگی شد آماده

چشم‌هایش به دور و بر چرخید

هیچ کس از قلم نیفتاده

 

کاروان را شکسته‌بندی کرد

روی هر زخم مرهمی پیچید

گاه‌گاهی میان این همه سوز

سر بر نیزه رفته‌ای می‌دید

 

شانه‌ها دائماً تکان می‌خورد

گریۀ بی‌صدا چه سوزی داشت

بچه‌ها را کمی تفقد کرد

خودش اما چه حال و روزی داشت

 

تند می‌رفت و تند برمی‌گشت

در نظر داشت طول قافله را

بچه‌ها را یکی‌یکی می‌گفت:

کم کنید ... کم کنید فاصله را

 

با تمام وجود می‌زد شور

روبرویش سیاهی شب بود

دور تا دور کاروان می‌گشت

نگران غرور زینب بود

 

غیرت حیدریش رو شده بود

چادر مادرانه بر سر داشت

هم حواسش به چشم خواهر بود

هم هوای سر برادر داشت

 

مثل مادر چه غربتی دارد

مثل بابا چقدر مظلوم است

چه کسی گفت آب می‌خواهم؟

مشک بر دوش ام کلثوم است ...

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×