- تاریخ انتشار: ۱۳۹۲/۰۹/۱۸
- بازدید: ۲۷۹۷
- شماره مطلب: ۲۶۹
-
چاپ
داغ ارث
اینکه از زهر جفا جای به بستر دارد
تشتی از خون دل خویش برابر دارد
چشمهایش به در و منتظر آمدنی ست
زیر لب زمزمه «مادر، مادر» دارد
جگرش سوخته از یک غم و یک غربت نیست
داغ ارثی ست که در سینه مکرر دارد
زهر، تنها کس و کار دل او گشت اگر
یادگاری ست که از کینۀ همسر دارد
پیش چشمش که توانسته به روی منبر
رود و دست به سبّ پدرش بردارد؟!
لحظههای سفرش در بغلش میگیرد
چادری را که بوی یاس معطر دارد
آرزو داشت نمیدید در آن کوچۀ تنگ
مادرش روی زمین لالۀ پرپر دارد
گفت با گریه حسین جان... تو دگر گریه مکن
که حسن میرود و سایۀ خواهر دارد
آه... لا یوم کیوم تو، که در صحرا کیست
جسم صد چاک تو از روی زمین بردارد؟
-
دل تو لحظهای از غم جدا نخواهد شد
چنانکه درد ز مرهم جدا نخواهد شد
غم از نگاه تو یکدم جدا نخواهد شد
محرم و صفر و فاطمیه، نه هر روز
دل تو لحظهای از غم جدا نخواهد شد
-
قسم به اشک
از آن زمان که خدایم سرشت تا باشم
نوشت تا که فقط عاشق شما باشم
نوشت با همه کس غیر تو غریب شوم
نوشت تا که فقط با تو آشنا باشم
-
شاگردهای مکتبت استاد افلاکند
ای روزهای تار، ای شبهای دور از ماه
ای بیقراریهای دائم با دلم همراه
ای بغضهایی که میآیید از سفر ناگاه
باری اگر شوق سفر دارید، بسم الله
-
شب قدر و بی قراری
بازم شب قدره و بیقراری
غلط میخوره رو گونههای خیسم
بازم شب قدره و حاجتام و
یکی یکی با گریه مینویسم
داغ ارث
اینکه از زهر جفا جای به بستر دارد
تشتی از خون دل خویش برابر دارد
چشمهایش به در و منتظر آمدنی ست
زیر لب زمزمه «مادر، مادر» دارد
جگرش سوخته از یک غم و یک غربت نیست
داغ ارثی ست که در سینه مکرر دارد
زهر، تنها کس و کار دل او گشت اگر
یادگاری ست که از کینۀ همسر دارد
پیش چشمش که توانسته به روی منبر
رود و دست به سبّ پدرش بردارد؟!
لحظههای سفرش در بغلش میگیرد
چادری را که بوی یاس معطر دارد
آرزو داشت نمیدید در آن کوچۀ تنگ
مادرش روی زمین لالۀ پرپر دارد
گفت با گریه حسین جان... تو دگر گریه مکن
که حسن میرود و سایۀ خواهر دارد
آه... لا یوم کیوم تو، که در صحرا کیست
جسم صد چاک تو از روی زمین بردارد؟
زیبا بود خدا قوت