- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۱۶
- بازدید: ۷۴۹
- شماره مطلب: ۲۵۱۲
-
چاپ
حرای گریه
در آن سحر، خرابه هوایش گرفته بود
حتی دل فرشته برایش گرفته بود
با آستین پارۀ پیراهن خودش
جبرئیل را به زیر کسایش گرفته بود
زورش نمیرسید کسی را صدا کند
از گریۀ زیاد، صدایش گرفته بود
از ابتدای شب که خودش را به خواب زد
معلوم بود آنکه دعایش گرفته بود
حتماً نزول میکند آیات تازهای
با چلّهای که بین حرایش گرفته بود
مشغول ذکر نافلهاش شد، ولی کجاست؟
آن چادری که عمّه برایش گرفته بود
-
هر جا سخن از خاک دری هست، سری هست
تشخیص تو سخت است علی یا که رسولی؟!
پس لطف بفرما و بفرما که کدامی؟
تو مستحب الطاعه ترین واجب مایی
هر چند امامت نکنی، باز امامی
-
زهرای کربلا
«ای ماورای حد تصور، کمال تو»
بالاتر از پریدن جبریل، بال تو...غیر از حسینِ فاطمه چیزی ندیدهایم
در انعکاس آینههای زلال تونزدیک سایههای عبورت نمیشویم
نامحرمان عشق کجا و خیال تو؟ -
چقدر با سر زانو به کربلا رفتند
بدون چون و بدون چرا نمیماندند
شبیه رود، شبیه صبا، نمیماندند
چه کربلاست که عالم بههوش میآید
پس از شنیدن چاووشها نمیماندند
-
آیههای تقدیر
گاه لیلایی و گهی مجنون
گاه مجنونم و گهی لیلا
گاه خورشید و گاه آیینه
روبهروی همیم در همه جا
حرای گریه
در آن سحر، خرابه هوایش گرفته بود
حتی دل فرشته برایش گرفته بود
با آستین پارۀ پیراهن خودش
جبرئیل را به زیر کسایش گرفته بود
زورش نمیرسید کسی را صدا کند
از گریۀ زیاد، صدایش گرفته بود
از ابتدای شب که خودش را به خواب زد
معلوم بود آنکه دعایش گرفته بود
حتماً نزول میکند آیات تازهای
با چلّهای که بین حرایش گرفته بود
مشغول ذکر نافلهاش شد، ولی کجاست؟
آن چادری که عمّه برایش گرفته بود