مشخصات شعر

ایستگاه محرم

رنگ از رخ سپید ورق هم پریده است

شعرم به ایستگاه محرم رسیده است

 

ترسیده‌ام که لب به سخن وا نمی‌کنم

تیغ سکوت و غم نفسم را بریده است

 

«سرهای قدسیان همه بر زانوی غمند»

از آسمان چشم خدا خون چکیده است

 

آخر چگونه می‌شود از آن ستاره گفت

آن کس که چشم‌های خدا را خریده است؟

 

آن گل که روی دست پدر سرخ می‌شود

زخمی‌ترین شقایق در خون تپیده است

 

دارم کنار بیت ششم گریه می‌کنم

تصویر شاه‌بیت غزل سر بریده است

 

دارد درون زخم علی گریه می‌کند

تیر سه شعبه‌ای که گلو را دریده است

 

لبخند می‌زند و پدر آب می‌شود

گویا صدای پای عمو را شنیده است

ایستگاه محرم

رنگ از رخ سپید ورق هم پریده است

شعرم به ایستگاه محرم رسیده است

 

ترسیده‌ام که لب به سخن وا نمی‌کنم

تیغ سکوت و غم نفسم را بریده است

 

«سرهای قدسیان همه بر زانوی غمند»

از آسمان چشم خدا خون چکیده است

 

آخر چگونه می‌شود از آن ستاره گفت

آن کس که چشم‌های خدا را خریده است؟

 

آن گل که روی دست پدر سرخ می‌شود

زخمی‌ترین شقایق در خون تپیده است

 

دارم کنار بیت ششم گریه می‌کنم

تصویر شاه‌بیت غزل سر بریده است

 

دارد درون زخم علی گریه می‌کند

تیر سه شعبه‌ای که گلو را دریده است

 

لبخند می‌زند و پدر آب می‌شود

گویا صدای پای عمو را شنیده است

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×