- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۶/۰۳
- بازدید: ۵۶۷۱
- شماره مطلب: ۲۱۲۳
-
چاپ
راهی خاک کرب و بلایم نمیکنی؟
با اینکه پر شده قلم از واژههای تو
طبعم نمیکشد چه بگویم برای تو
لکنت گرفته است زبان قصیدهام
ماندم چگونه شعر بریزم به پای تو!
جامانده از شتاب تو این پای ناتوان
دستم نمیرسد به غبار عبای تو
این بار کرم کن و مضمون نو بده
تا یک غزل شوم، بپرم در هوای تو
از آن سوی ضریح به سویم اشاره کن
شبهای تار شعر مرا پر ستاره کن
امشب دوباره شور تغزل گرفتهام
حس شروع نغمه بلبل گرفتهام
مثل نسیم روی چمنها دویدهام
هر جا رسیدهام خبر از گل گرفتهام
بر دامن همیشه بهاری و سبز تو
با نور اشک دست توسل گرفتهام
از آسمان برای همه ناز میکنم
تا گنبد طلای تو پرواز میکنم
نقارهها ز اوج مناره وزیدهاند
مردم صدای آمدنت را شنیدهاند
این زائران خسته، به عشق ولادتت
با عرض تهنیت به حضورت رسیدهاند
زیباتر از همیشه شده آستان تو
آقا چه قدر ریسه برایت کشیدهاند!
بوی غذای حضرتی و این همه گدا
مهمان نوازهای حرم سفره چیدهاند
ای کاش در ضیافت تو دعوتم کند
امشب خدا نگاه تو را قسمتم کند
من با تو از حصار غم آزاد میشوم
با خواندن سرود تو دل شاد میشوم
یک بار از خرابۀ دل بگذر و ببین
از برکت قدوم تو آباد میشوم
تا آن زمان که بیشه پر از رد پای توست
آهوی دل سپردۀ صیاد میشوم
از سنگ هم گذشتم و آهن شدم ولی!
دارم ز جنس پنجره فولاد میشوم!
عمری است زیر سایۀ دستت نشستهام
جز تو رضا به هیچ کسی دل نبستهام
هرگز ز عشق خویش جدایم نمیکنی
محتاج بندههای خدایم نمیکنی
گفتی سه بار دیدن زوار میرسی
یا ایها الرئوف رهایم نمیکنی
دل تنگ روضههای حسین و محرمم
راهی خاک کرب و بلایم نمیکنی؟
این حرف آخری است که من با تو میزنم
مهمان سفرۀ شهدایم نمیکنی؟
خورشید من بتاب و دلم را سفید کن
وقت زیارت است، مرا هم شهید کن
-
کاش قرآن به سر بگیرم من
سفرهدار خدا، امام زمان
دگر امشب بیا امام زمان
شب قدر است هر کجا هستی
التماس دعا، امام زمان
-
مژدۀ سحر
وقت عشق است، چشم تر بدهید
شمعها مژدۀ سحر بدهید
کار دل گیر یک نگاه شماست
بر مناجات من اثر بدهید -
یادگاری ز لالههای عطش
تو که بر چشم خلق جا داری
نوری و جلوۀ خدا داری
نور چشمان حضرت سجاد
ریشه در باغ هل اتی داری
راهی خاک کرب و بلایم نمیکنی؟
با اینکه پر شده قلم از واژههای تو
طبعم نمیکشد چه بگویم برای تو
لکنت گرفته است زبان قصیدهام
ماندم چگونه شعر بریزم به پای تو!
جامانده از شتاب تو این پای ناتوان
دستم نمیرسد به غبار عبای تو
این بار کرم کن و مضمون نو بده
تا یک غزل شوم، بپرم در هوای تو
از آن سوی ضریح به سویم اشاره کن
شبهای تار شعر مرا پر ستاره کن
امشب دوباره شور تغزل گرفتهام
حس شروع نغمه بلبل گرفتهام
مثل نسیم روی چمنها دویدهام
هر جا رسیدهام خبر از گل گرفتهام
بر دامن همیشه بهاری و سبز تو
با نور اشک دست توسل گرفتهام
از آسمان برای همه ناز میکنم
تا گنبد طلای تو پرواز میکنم
نقارهها ز اوج مناره وزیدهاند
مردم صدای آمدنت را شنیدهاند
این زائران خسته، به عشق ولادتت
با عرض تهنیت به حضورت رسیدهاند
زیباتر از همیشه شده آستان تو
آقا چه قدر ریسه برایت کشیدهاند!
بوی غذای حضرتی و این همه گدا
مهمان نوازهای حرم سفره چیدهاند
ای کاش در ضیافت تو دعوتم کند
امشب خدا نگاه تو را قسمتم کند
من با تو از حصار غم آزاد میشوم
با خواندن سرود تو دل شاد میشوم
یک بار از خرابۀ دل بگذر و ببین
از برکت قدوم تو آباد میشوم
تا آن زمان که بیشه پر از رد پای توست
آهوی دل سپردۀ صیاد میشوم
از سنگ هم گذشتم و آهن شدم ولی!
دارم ز جنس پنجره فولاد میشوم!
عمری است زیر سایۀ دستت نشستهام
جز تو رضا به هیچ کسی دل نبستهام
هرگز ز عشق خویش جدایم نمیکنی
محتاج بندههای خدایم نمیکنی
گفتی سه بار دیدن زوار میرسی
یا ایها الرئوف رهایم نمیکنی
دل تنگ روضههای حسین و محرمم
راهی خاک کرب و بلایم نمیکنی؟
این حرف آخری است که من با تو میزنم
مهمان سفرۀ شهدایم نمیکنی؟
خورشید من بتاب و دلم را سفید کن
وقت زیارت است، مرا هم شهید کن