مشخصات شعر

به مناسبت شهادت امام صادق (ع)

افتاده بود یاد خیام؛ آه عمّه جان

دارد میان هیأت خود گریه می‌کند

با اهل بیت عصمت خود گریه می‌کند

با داغ هتک حرمت خود گریه می‌کند

دارد برای غربت خود گریه می‌کند

 

آتش گرفت خانه‌اش اما سپر نداشت

بینِ چهار هزار نفر، یک نفر نداشت

 

مشعل به دست‌ها وسط خانه ریختند

یک عده بی حیا وسط خانه ریختند

تا اینکه بی هوا وسط خانه ریختند

اموالِ خانه را وسط خانه ریختند

 

بین نماز بود و مجالش نداده‌اند

حتی امان به اهل و عیالش نداده‌اند

 

بین هجوم بی خبر و یاد مادر است

دیوارهای شعله‌ور و یاد مادر است

تنها میان درد سر و یاد مادر است

افتاده است پشت در و یاد مادر است

 

شکر خدا خمیده به دیوار برنخورد

بال و پرش به تیزی مسمار برنخورد

 

این پیرِ سالخورده عصا برنداشته

آرامتر، هنوز عبا برنداشته

نعلین خویش را به خدا برنداشته

شیخِ حرم عمامه چرا برنداشته

 

او را کشان کشان وسط کوچه می‌کِشند

در پیش این و آن وسط کوچه می‌کِشند

 

آتش مسیر رفتن او را گرفته است

طفلی ز ترس، دامن او را گرفته است

چه بد طناب گردن او را گرفته است

راه نفس کشیدن او را گرفته است

 

از بس دویده، خسته شده، بی رمق شده

این پیرمردِ غمزده خیس عرق شده

 

گیرم خمیده در بر انظار رفته است

پای برهنه از سر بازار رفته است

گیرم به پای هر قدمش خار رفته است

با دستِ بسته مجلس اغیار رفته است

 

شکر خدا که پیرهنش پا نخورده است

در زیر چکمه‌ها دهنش پا نخورده است

 

می‌گفت بین ازدحام: آه عمّه جان

افتاده بود یاد خیام؛ آه عمّه جان

آه از نگاه مردم عام؛ آه عمّه جان

از ماجرای بزم حرام؛ آه عمّه جان

 

دستش به روی خاک به سردی گرفته شد

بار دگر محاسن مردی گرفته شد...

به مناسبت شهادت امام صادق (ع)

افتاده بود یاد خیام؛ آه عمّه جان

دارد میان هیأت خود گریه می‌کند

با اهل بیت عصمت خود گریه می‌کند

با داغ هتک حرمت خود گریه می‌کند

دارد برای غربت خود گریه می‌کند

 

آتش گرفت خانه‌اش اما سپر نداشت

بینِ چهار هزار نفر، یک نفر نداشت

 

مشعل به دست‌ها وسط خانه ریختند

یک عده بی حیا وسط خانه ریختند

تا اینکه بی هوا وسط خانه ریختند

اموالِ خانه را وسط خانه ریختند

 

بین نماز بود و مجالش نداده‌اند

حتی امان به اهل و عیالش نداده‌اند

 

بین هجوم بی خبر و یاد مادر است

دیوارهای شعله‌ور و یاد مادر است

تنها میان درد سر و یاد مادر است

افتاده است پشت در و یاد مادر است

 

شکر خدا خمیده به دیوار برنخورد

بال و پرش به تیزی مسمار برنخورد

 

این پیرِ سالخورده عصا برنداشته

آرامتر، هنوز عبا برنداشته

نعلین خویش را به خدا برنداشته

شیخِ حرم عمامه چرا برنداشته

 

او را کشان کشان وسط کوچه می‌کِشند

در پیش این و آن وسط کوچه می‌کِشند

 

آتش مسیر رفتن او را گرفته است

طفلی ز ترس، دامن او را گرفته است

چه بد طناب گردن او را گرفته است

راه نفس کشیدن او را گرفته است

 

از بس دویده، خسته شده، بی رمق شده

این پیرمردِ غمزده خیس عرق شده

 

گیرم خمیده در بر انظار رفته است

پای برهنه از سر بازار رفته است

گیرم به پای هر قدمش خار رفته است

با دستِ بسته مجلس اغیار رفته است

 

شکر خدا که پیرهنش پا نخورده است

در زیر چکمه‌ها دهنش پا نخورده است

 

می‌گفت بین ازدحام: آه عمّه جان

افتاده بود یاد خیام؛ آه عمّه جان

آه از نگاه مردم عام؛ آه عمّه جان

از ماجرای بزم حرام؛ آه عمّه جان

 

دستش به روی خاک به سردی گرفته شد

بار دگر محاسن مردی گرفته شد...

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×