- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۵/۲۷
- بازدید: ۲۷۶۳
- شماره مطلب: ۱۳۴۴
-
چاپ
به سقای کربلا
کنار علقمه
دستی که طرح چشم تو را مست میکشید
صد آسمان ستاره از این دست میکشید
برد بلند شرقی پیشانیات به روز
خورشید را به کوچۀ بن بست میکشید
دست هزار عاطفه در کارگاه عشق
هرجلوه به نام تو در بست میکشید
عاشقترین، قشنگترین، باوفاترین
انگار هرچه در خور عشق است، میکشید
اما...کنار حلقۀ دستان روزگار
تصویر یک شجاعت بی دست میکشید
مَشک پر آب ِ چشم مرا ریخت بر زمین
تیری که خصم خونی بد مست میکشید
خون میگرفت صورت عباس و او هنوز
شرمنده کز برادر خود دست میکشید
-
صدای جرس
تا تو بودی، نفس آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
بی تو اما، نتوان گفت که بر من چه گذشتاز دلم پرس که این گونه زمین گیر نبود
-
ورق پارههای قرآن
به شکل گیسوی زینب دلی پریشان داشت
نشسته بود و سرش، در خم گریبان داشت
بلند مثل سپیدار ـ ناگهان ـ رویید
در آن دیار که رگبار، تیغ و طوفان داشت
جهان ندید از این لاله تازهتر هرگز
اگر چه باغ، از این لالهها فراوان داشت!
-
مُهر عاشورا
هوای العطش نای گلِ اناری شد
ترانه خشک شد و آب، زخمِ کاری شد
ضریح زخم بلندش در آن تبسم سرخ
هوای بالِ هزار آسمان، قناری شد
به سقای کربلا
کنار علقمه
دستی که طرح چشم تو را مست میکشید
صد آسمان ستاره از این دست میکشید
برد بلند شرقی پیشانیات به روز
خورشید را به کوچۀ بن بست میکشید
دست هزار عاطفه در کارگاه عشق
هرجلوه به نام تو در بست میکشید
عاشقترین، قشنگترین، باوفاترین
انگار هرچه در خور عشق است، میکشید
اما...کنار حلقۀ دستان روزگار
تصویر یک شجاعت بی دست میکشید
مَشک پر آب ِ چشم مرا ریخت بر زمین
تیری که خصم خونی بد مست میکشید
خون میگرفت صورت عباس و او هنوز
شرمنده کز برادر خود دست میکشید