مشخصات شعر

به سقای کربلا

کنار علقمه

دستی که طرح چشم تو را مست می‌کشید
صد آسمان ستاره از این دست می‌کشید


برد بلند شرقی پیشانی‌ات به روز
خورشید را به کوچۀ بن بست می‌کشید


دست هزار عاطفه در کارگاه عشق
هرجلوه به نام تو در بست می‌کشید


عاشق‌ترین، قشنگ‌ترین، باوفاترین
انگار هرچه در خور عشق است، می‌کشید


اما...کنار حلقۀ دستان روزگار
تصویر یک شجاعت بی دست می‌کشید


مَشک پر آب ِ چشم مرا ریخت بر زمین
تیری که خصم خونی بد مست می‌کشید


خون می‌گرفت صورت عباس و او هنوز
شرمنده کز برادر خود دست می‌کشید

به سقای کربلا

کنار علقمه

دستی که طرح چشم تو را مست می‌کشید
صد آسمان ستاره از این دست می‌کشید


برد بلند شرقی پیشانی‌ات به روز
خورشید را به کوچۀ بن بست می‌کشید


دست هزار عاطفه در کارگاه عشق
هرجلوه به نام تو در بست می‌کشید


عاشق‌ترین، قشنگ‌ترین، باوفاترین
انگار هرچه در خور عشق است، می‌کشید


اما...کنار حلقۀ دستان روزگار
تصویر یک شجاعت بی دست می‌کشید


مَشک پر آب ِ چشم مرا ریخت بر زمین
تیری که خصم خونی بد مست می‌کشید


خون می‌گرفت صورت عباس و او هنوز
شرمنده کز برادر خود دست می‌کشید

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×