- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۱/۲۲
- بازدید: ۳۴۸۴
- شماره مطلب: ۱۰۶۰
-
چاپ
کربلا سوخت دلم را و به خود راه نداد
بر ندارند ز پای تو بزرگان سر را
حاش لله که گذاریم ره اکبر را
سینهات خوب نخواهد شد از این گریۀ من
آب بستن نتوان قبر علیاصغر را
بست اگر راه تو را حُر، بده دشنام به من
گنه آهنگر اگر کرد، بزن مسگر را
نوکرت روز خوش از بعد تو بر خویش ندید
غصه برداشت پس از شیر خدا قنبر را
کربلا سوخت دلم را و به خود راه نداد
دادهای راه چرا پس همه این لشگر را
سر حرّاج چو داری، به من زار ببخش
مده بر سُمّ فرس بوسۀ پیغمبر را
روضهخوان شعله مذاق است چنان زینب تو
نتوان داد به هر سرد نفس منبر را
جان پروانۀ تعلیمی خود؛ فطرس عشق
خود بیاموز به من سوختن بهتر را
خواب در روضه شریف است ولیکن مپسند
که به معنی بدهی داروی خوابآور را
-
سلطان کربلا حسن است
دعای زندهدلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بیصدا حسن است -
شور و شیرین
به یاد آن لب شیرین که مصطفی بوسید
ز پا درآورد آخر سرشک شور مرا
-
حاصل عمر
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم:
یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد
-
بساط گریه
«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد»
شنیدهام که گدا موج میزند به درت
سرای جود تو خالی ز مستمند مباد
کربلا سوخت دلم را و به خود راه نداد
بر ندارند ز پای تو بزرگان سر را
حاش لله که گذاریم ره اکبر را
سینهات خوب نخواهد شد از این گریۀ من
آب بستن نتوان قبر علیاصغر را
بست اگر راه تو را حُر، بده دشنام به من
گنه آهنگر اگر کرد، بزن مسگر را
نوکرت روز خوش از بعد تو بر خویش ندید
غصه برداشت پس از شیر خدا قنبر را
کربلا سوخت دلم را و به خود راه نداد
دادهای راه چرا پس همه این لشگر را
سر حرّاج چو داری، به من زار ببخش
مده بر سُمّ فرس بوسۀ پیغمبر را
روضهخوان شعله مذاق است چنان زینب تو
نتوان داد به هر سرد نفس منبر را
جان پروانۀ تعلیمی خود؛ فطرس عشق
خود بیاموز به من سوختن بهتر را
خواب در روضه شریف است ولیکن مپسند
که به معنی بدهی داروی خوابآور را