دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
می الست

 

آن شب که سر پدر به دستت دادند

 جامى دگر از می الستت دادند

 

اى یاد تو دلشکستگان را مونس!

 از داغ غم پدر، شکستت دادند

آیینه

 

در نام رقیّه، فاطمه پنهان است

 از این دو یکى جان و یکى جانان است

 

در روى کبود این دو پیداست خدا

 آیینه، بزرگ و کوچکش یکسان است

غزال کوچک

 

یاد تو رقیّه! نور دل‌هاست هنوز

 من می‌روم و دلم در این جاست هنوز

 

آثار بزرگى، اى غزال کوچک!

 از قبر مقدّس تو پیداست هنوز

 

عطر محمّدى

اى عطر محمّدى ز بویت! برخیز

 بر دیدن زائران کویت برخیز

 

دیگر نبُوَد شمر و سنان و خولى

 سیلى نزند کسى به رویت برخیز

 

داغ لاله

 

اى داغ غمت لاله به باغ دل ما!

 نام تو، رقیّه جان! چراغ دل ما

 

دل‌سوختگان غم خود را دریاب

 بگذار تو مرهمى به داغ دل ما

چراغ

 

عجب چراغ شگفت آوری است نور حسین!

 که هر چه باد وزد، می‌شود فروزان‌تر

 

براى زینب کبرى از آن همه غم و درد

 ز داغ مرگ رقیّه نبود سوزانتر

 

بخت مقبل

داشت شاه تشنه‌کامان، دختری

دختری خورشید‌‌رخ، فرّخ‌فری

 

با وجود کودکی، آن دردمند

بازویش در بند و گردن در کمند

 

 

 

ناز غزالان

 

پرده‌پوشان شد خرابه، جایشان

منزلی بی‌سقف شد، مأوایشان

 

شمع آن جمع پریشان، آه دل

آه دل بسته به سینه، راه دل

 

 

گل و گلاب

دختری را خانه در ویرانه بود

باده، اشک و چشم او، پیمانه بود

 

تشنه بود و سینه‌ای پُردرد داشت

در درون سینه، آه سرد داشت

 

کوکب اقبال

عمّه! امشب سر زده ماه تمام

کوکب اقبالم آمد روی بام

 

شد دو چشم نیمه‌بازم، جام اشک

کن تماشا بسته‌ام احرام اشک

 

آرزوی دیدار

گفت راوی: بود از شه، دختری

خُرد‌سالی، نازدانه‌گوهری

 

گاه‌گاه از عمّه‌اش کردی سؤال

ای تو غم‌خوار من بشْکسته‌بال!

 

یاد غریبان

 

مژده، عمّه! شام هجرم شد سحر

آمده باب عزیزم از سفر

 

بود اکنونم نشسته در کنار

می‌زدود از چهره‌ام، گرد و غبار

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×