دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
لبخند وصال

 

اگر چه عمر جاویدان گرفتی

چه زود، ای عمر من! پایان گرفتی!

 

به طومار شهادت، مُهر گشتی

ز دست دوست، این عنوان گرفتی

شهیدانِ خدایی

رجز بسیار شد، مقصود گم شد

در این لا و بَلیٰ معبود گم شد

 

«کجایید، ای شهیدانِ خدایی!

بلاجویانِ دشتِ کربلایی!»

 

کنار علقمه

ناگاه، باغ سبز پیمبر، سوخت

آیینۀ شجاعت حیدر، سوخت

آتش گرفته فاطمه را، گلزار

سرو بلند قامت اکبر، سوخت

سه پردۀ عشق، پردۀ دوم

دست در دست ساغری چرمین

تشنه افتاده است روی زمین

کیست این؟ این رشادت یک دست

اینکه بی او شکست قامت دین

سه پردۀ عشق، پردۀ اول

طبع من، باز پر درآورده ست

رو به صحرای محشر آورده ست

کیست این آفتاب خون آلود

کز پس کوه، سر بر آورده ست؟

تا بسازد تغزلی خونین

خنجر آورده، حنجر آورده ست

ز سوز جگر گریست

تنها، نه خون به داغ پدر از بصر گریست

هر جا که آب دید، به یاد پدر گریست

 

چون دید گوسفند ذبیحی به هر کجا

آهی کشید و سخت ز سوز جگر گریست

اگر برخیزد!

از قهر تو، شاهین قدَر پر ریزد

وز هیبت تو، شیر فضا بگریزد

 

ماند به تو کوه، اگر به رفتار آید!

دریا به تو می‌ماند، اگر برخیزد!

 

سفینۀ خون

به گاهواره‌ات ای هُرم التهاب، بخواب!

تو خانه‌زادِ غمی، لحظه‌ای بخواب، بخواب!

 

تو را چو چشمۀ باران به دشت خواهم برد

بخواب در بَرَم ای روح سبزِ آب، بخواب!

خلسۀ خون

یک بار دیگر العطشم شعله‌ور شده‌ است

چشمانم از تراوش اندوه، تر شده‌ است

 

یک بار دیگر آمده‌ام یاد او کنم

افلاک را ز شیون خود زیر و رو کنم

دریا تشنه است ...

باز می‌گردم به کار خویشتن

گریه‌نوش و شرمسار خویشتن

 

باز می‌گردم ببینم عشق چیست؟

شیعه‌تر، شوریده‌تر در عشق کیست؟

خون خدا

می‌خواست کفر، افکند از جوش، کعبه را

تا اهل دین، کنند فراموش، کعبه را

 

بگرفت جا به دامن کرب‌وبلا، حسین

با درد و غم نمود هم آغوش، کعبه را

 

هفتاد و دو آیینۀ توحیدپرستی

 

ای گردش چشمان تو سرچشمۀ هستی

ما محو تو هستیم، تو حیران که هستی؟

 

خورشید که سرچشمۀ زیبایی و نور است

از میکدۀ چشم تو آموخته مستی

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×