دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
از جنس نور

یکباره از تعلق دنیا رها شدی

خاک تو پاک بود و چنین کیمیا شدی

 

در تو طلوع کرده یقین دوبار‌ه‌ای

از جنس نور بودی و محو خدا شدی

 

نگاه احمدی

 

گفت راوی: چون ز حج فارغ شدیم

با «زهیر قین» هم‌ره آمدیم

 

ما ز هر منزل که بربستیم رَخت

رَخت افکندی امام نیک‌بخت

عارض رنگین

در رجز می‌گفت: هستم ابن قین

می‌زنم شمشیر در راه حسین

 

این حسین، سبط رسول اکرم است

خود خدا را زیب عرش اعظم است

 

نماز امام

شاه گفتا با «زهیر» و با «سعید»:

باید اکنون پیش رویم ایستید

 

تا صلات خوف بنْمایم ادا

هم شما را اجر باشد با خدا

 

 

فیض‌ جان‌نثاری

سلام ما به «زُهیر» و دلاوری‌هایش!

که بود شاهد عشق حسین و مولایش

 

هر آن ‌چه خواست که سر پیچد از کمند حسین

نشد که داشت به دل، جذبۀ تولّایش

 

زهیر

لقمه‌ای نان درون دستانت

خیمه‌ات زیر بارش گرما

غرق فکر معاش و زندگی‌ات

فارغ از فکر خوب و بد حتّی

زبان حال جناب زهیر

شده در آسمان شهره، شهادت

فقط خون می‌شود مهر شهادت

 

زهیرم من که با لطف نگاهت

نصیبی دارم از ظهر شهادت

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×