دسترسی سریع به موضوعات اشعار
غربت بی حساب
شهر را در نقاب میبینم
بس که اینجا سراب میبینم
روی دیوارهای آن حتی
غربت بی حساب میبینم
دو تا گلدسته
روزی اشک و روضۀ هر سال با زینب
وقت پریدن قوت هر بال با زینب
پیراهن مشکی ما هر سال با مادر
در روضهها بر روی شانه شال با زینب
قصیدۀ تازیانه
بنا نبود که گیسوی من کشیده شود
به ساعتی شب گیسوی من سپیده شود
قرار بود ببافی تو گیسوانم را
نه اینکه در اثر لخته، خون تنیده شود!
پس بدهید
وقتش شده فردای مرا پس بدهید
شیرینی رویای مرا پس بدهید
انگشتر و گوشوارهام مال شما
انگشتر بابای مرا پس بدهید
به مناسبت ولادت حضرت عباس (ع)
نخل امالبنین ثمر داده
جبریل آمده خبر داده
به همه مژدۀ سحر داده
خبر از فیض مستمر داده
نغمهای عاشقانه سر داده