دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
هیهات منّا الذله

خواندی حدیث خود را، هیهات منّا الذله

پیچید بین صحرا، هیهات منّا الذله

 

تو فاطمی سرشتی، با خون خود نوشتی

در موجی از بلایا، هیهات منّا الذله

 

سلام ما به دل داغدیدۀ سجّاد

سلام ما به مدینه، به قبلۀ جانش

سلام ما به رسول الله و گلستانش

 

سلام ما به حریمی که مهبط وحی است

که جبرئیل امین خادم است و دربانش

 

دل شعله‌ور

 

از شرار دل من چشم ترم می‌سوزد

دل من بیشتر از زخم سرم می‌سوزد

 

مثل نخلی که فتاده است کنار دریا

دل گرفته شرر و چشم ترم می‌سوزد

 

علقمه عطر گل یاس گرفت

چه بلایی است خدایا به سرم آمده است؟

از ره دور غمی در نظرم آمده است

 

تا پذیرای غمی سخت شوم، باردگر

اشک غم بدرقۀ چشم ترم آمده است

غرق ستاره بود تن آسمان عشق

افتاده بود روی زمین و کفن نداشت

آن یوسف شهید به تن پیرهن نداشت

 

پیکر بدون سر به روی خاک مانده بود

سر روی نیزه بود و اثر از بدن نداشت

عشق مجنون گشت در دشت و بیابان بلا

می‌دهد از غم خبر حال خراب ذوالجناح

اضطراب افکنده بر دل، اضطراب ذوالجناح

 

عشق مجنون گشت در دشت و بیابان بلا

چرخ افتاد از نفس پیش شتاب ذوالجناح

بگذار تا کنارت، این نیمه جان دهد جان

دیروز گفته بودند، تنش کفن ندارد

بابا رسیده با سر، ولی بدن ندارد

 

این کودک سه ساله، با اشک و آه و ناله

جز گوشۀ خرابه، بیت الحزن ندارد

 

شام عزا

بر خاک کربلاست اگر پیکر حسین

امشب رسیده است به کوفه سرحسین

 

ای آسمان بنال که از ظلم کوفیان

خاکستر تنور شده بستر حسین

 

حقیقت عدل

اگرچه زخم سرش را تمام می‌دیدند

ولی ز زخم عمیق دلش نپرسیدند

 

کسی نخواست بپرسد چرا سرش بشکافت

اگرچه مردم بی درد کوفه می‌دیدند

سرود مستی

از عرش حدیث حق پرستی خواندند

یک صفحه ز دیباچۀ هستی خواندند

 

وقتی که شکفت امام باقر چون گل

در باغ جنان سرود مستی خواندند

نگین

بر چمبر علم و دین نگین بخشیدند

خورشید منوری به دین بخشیدند

 

یک دستۀ گل ز گلشن سبز بهشت

امشب به امام ساجدین بخشیدند

 

پیکر خورشید

عشق، تا آن روز در اوهام، پنهان مانده بود  

صبر، در بهت عجیبی، مات و حیران مانده بود

گر شهادت،  گل نمی‌پاشید بر روی چمن  

گلشن آزادگی، بر عطر ریحان مانده بود

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×