دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
توفان بلا

 

حلال جمیع مشکلات است حسین

شویندۀ لوح سیئات است حسین

 

ای شیعه! تو را چه غم ز توفان بلا؟

جایی که سفینه النجاه است حسین

فغان‌ یتیم

این شنیدم که چو آید به فغان، طفل یتیم

افتد از ناله‌ی او، زلزله بر عرش عظیم

 

گر چنین است، چه کرده است ندانم با عرش

آه طفلی که غریب است و اسیر است و یتیم؟

 

آزردن مهمان

 

تا چند زنی ظالم! چوب این لب عطشان را؟

بردار از این لب‌ها، این چوب خزیران را

 

آخر نه تو را این سر، مهمان بُوَد؟ ای کافر!

تا چند روا داری،‌ آزردن مهمان را؟

وقت رجعت

چون که گردیدند با احوال زار

آل عصمت، عازم شهر و دیار

 

وقت شد تا عترت شاه حجاز

از اسیری در وطن گردند باز

 

غزالان حرم

دید چون زینب به دشت نینوا

مانده بی یاور، حسینش از جفا

 

کرد بهر یاری‌اش، آن ممتحن

هر دو طفل خویش را در بر، کفن

 

عشق و مستی

 

سال‌خورده نخل بستان صفا

«مسلم بن عوسجه» آن با وفا

 

دید در بازار، غوغایی به پاست

صحبت از جنگ و حدیث از نینواست

 

موج عطش

چسان به کرببلا می‌کنی گذار؟ ای آب!

مگر نه‌ای ز شه تشنه شرم‌سار؟ ای آب!

 

هنوز بهر تو گویا به خیمه‌گه دارد

سکینه در ره عبّاس، انتظار، ای آب!

 

امیر دلیر

 

میان ماه بنی‌هاشم و مه تابان

تفاوت است ز حدّ وجوب تا امکان

 

مه سپهر شود گاه بدر و گاه هلال

ولی نمی‌رسد این بدر را دمی نقصان

خبر‌ غم‌افزا

 

شاهی که بُوَد ساقی کوثر، پدر او

دردا! که بریدند لب تشنه، سر او

 

داغ پسر لاله‌عذارش، علی اکبر

داغی است که تا حشر بُوَد بر جگر او

نجوم ‌فلک

دعوی عشق کس ار کرد، رها کن سخنش

که نه دعوی کند، آن کس که بُوَد عشق، فنش

 

عشق، آن طُرفه قماری است که هر کس بازد

هیچ دیگر نبُوَد آگهی از خویشتنش

 

هجوم عام

لشگر هجوم عام نمودند بر سرش

آن یک به تیغ می‌زد و این یک به خنجرش

 

با حربه اکتفا ننمودند و فرقه‌ای

خاکم به سر! زدند ز کین، سنگ بر سرش

 

نماز مقتل

 

«الحق»، نماز، آن به در بی‌نیاز کرد

کز خون وضو گرفت و به مقتل، نماز کرد

 

عشق از شه شهید بیاموز کآن‌ چه داشت

از جان و دل به درگه جانان، نیاز کرد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×