دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
خضرا و غبرا

 

ای ز داغ تو روان، خون دل از دیده‌ی حور!

بی‌تو عالم همه ماتمکده تا نفخه‌ی صور

 

خاک‌بیزان به سر، اندر سر جسم تو بنات

اشک‌ریزان به بر از سوگ تو، شَعرای عبور

آهوان حرم

 

چون کاروانِ دشتِ بلا، رو به شام کرد

صبحِ امید اهل حرم، رو به شام کرد

 

قوم یهود از پی تأیید کیش خویش

سجّاد را به بستن دست، اهتمام کرد

 

میر کاروان

 

ای خفته خوش به بستر خون! دیده باز کن

احوال ما ببین و سپس خوابِ ناز کن

 

ای وارثِ سریرِ امامت! به پای خیز

بر کشتگان بی‌کفنِ خود، نماز کن

 

یا ایّها العزیز!

 

اندر جهان، عیان شده غوغای رستخیز

ای قامت تو، شور قیامت! به پای خیز

 

زینب بَرَت بضاعت مزجات، جان به کف

آورده با ترانه‌ی «یا ایُّها العزیز!»

سایۀ هما

 

داد آسمان به بادِ ستم، خانمان من

تا از کدام بادیه پرسی، نشانِ من

 

دور از تو، از تطاول گلچین روزگار

شد آشیانِ زاغ و زغن، گلستانِ من

قمر در عقرب

 

اگر صبح قیامت را شبی هست، آن شب است، امشب

طبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است، امشب

 

فلک! از دورِ ناهنجارِ خود، لَختی عنان در کش

شکایت‌های گوناگون مرا با کوکب است، امشب

 

عذرجویان

 

نیک‌پی اسب! چرا بی‌رخ شاه آمده‌ای؟

پیل بودی تو، چرا مات ز راه آمده‌ای؟

 

برگ برگشته و تن خسته و بگْسسته لگام

هوش خود باخته با حال تباه آمده‌ای

 

ارکان حرم

شد قطار غم، روان سوی حجیز

با دل پُرخون و چشم اشک‌ریز

 

یوسف آل پیمبر با «بشیر»

گفت کای فرزانه‌ی روشن‌ضمیر!

 

دیبای سیاه

صبح‌گاهان، خیمه بیرون زد ز شام

اختران برج عزّ و احتشام

 

شد روان آن بانوان سوگ‌وار

سوی یثرب با دو چشم اشک‌بار

 

ماتم اسلام

 

دور گردون بس که دشمن‌کام شد

ماتم اسلام، عید عام شد

 

شد چو در شام، اختران برج دین

آسمان گفتی فروشُد بر زمین

دیری باصفا

 

داد چرخ توسن معکوس‌سِیر

جای خاصان حرم، در پای دیر

 

دیری امّا در صفا «بیت‌الحرام»

کعبه‌ای، در وی خلیلی را مقام

شور رستخیز

از جفای کوفیان کفرکیش

شد به سوی کوفه، آن جمع پریش

 

ز ازدحام آن گروه بی‌تمیز

شد عیان در کوفه، شور رستخیز

 

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×