دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ذوالجناح

خونی که روی یال تو پیداست ذوالجناح خون همیشه جاری مولاست ذوالجناح

یک قطره آفتاب به روی تنت نشست بوی خدا ز یال تو  برخاست ذوالجناح

آن شب چراغ خیمه هم از شرم، پلک بست

خورشید،  یک شرارۀ کوچک از این غم است این آتش همیشه که در جان آدم است

غم،  دوزخی که در دل من شعله  می‌کشد صد دجله هم نشاندن یک شعله را کم است

موج نی

دشت، تشنه، خیمه، تشنه، قمقمه، تشنه

از عرق‌ریز خجالت، علقمه، تشنه

 

آن طرف خار و خسی تا خرخره سیراب

این طرف گل‌های باغ فاطمه (س)، تشنه

انگار که کهکشان به خاک آمده است

آن اسب سپید، سرخناک آمده است

از جنگل تیغ، سینه‌چاک آمده است

سرها بر روی نیزه‌ها می‌تابند

انگار که کهکشان به خاک آمده است

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×