دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
متاع بی‌شمار

ای مدینه! در تو ما را راه نیست

ره مده ما را که با ما شاه نیست

 

رفتم از تو با حسین بن علی

بی‌برادر آمدم، «لا‌تَقبَلی»

 

داغ لاله

آن که او را نام، عبدالله بود

با عمو در کربلا هم‌راه بود

 

از گل رخسار، داغ لاله بود

لاله‌اش را از عطش، تب‌خاله بود

 

صدای آشنا

چون به خون غلتید آن درّ یتیم

گوش‌وار عرش را شد دل، دو‌نیم

 

گفت ناگه با صدای آشنا

شاه گفتا: جان فدای آشنا!

 

ریزه‌ی الماس

زینب آمد دست طفلانش به دست

کز تواَم با آن‌چه‌ام در دست، هست

 

این دو از بهر فدا آماده‌اند

دو غلام تو، نه خواهر‌زاده‌اند

 

کمند گیسو

 

در قماط آن دسته‌ی گل، بسته بود         گویی اندر دست شه، گل‌دسته بود

 

از عطش کج گشت گاهی گردنش         گاه چون سیماب لرزیدی تنش

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×