یعنی خودت باید بسوزی تا بقیه را بسوزانی.
بله، خود انسان باید یک تحولی داشته باشد تا بتواند تحول ایجاد کند. خجالت میکشم که این حرف را میزنم؛ ولی متأسفانه امروز خیلی از خواندنها بازی است. به قول حاج سعید حدادیان، حرف خوبی میزد و میگفت: مداحی علمداری است و بعضیها بهجای مداحی المشنگه ایجاد میکنند. المشنگه ایجاد کردن با سروصدا و یک ساعت رقص نور ... که مداحی نیست. البته من جرئت ندارم بگویم قبول نیست و دهانم بسته است. او شاید بیشتر از من قبول شود و فردای قیامت او را قبول کنند. من که کسی نیستم، من خاکپای آنها هم نیستم. ولی مداحی چیست؟ حرف من این است که آیا توانستیم یک عَلَمی را بلند کنیم که چند هزار جوان پای این منبر بیایند و چیزی یاد بگیرند یا نه؟ حرف من این است.
یادم هست جلساتی که با حاج مهدی سلحشور دو نفری میخواندید خیلی تأثیرگذار بود. این مسئله چطور تفسیر میشود که وقتی دو مداح موفق کنار هم یک کار مشترک را اجرا میکنند، خیلی عمق و نفوذ پیدا میکند؟ مثلاً اگر پنجاه جلسهی شما را آمده باشم، آن جلسهای که در حسینیهی آیتالله مرعشی نجفی با هم میخواندید، قبل از هر چیز در ذهنم نمودار میشود.
البته آن اتفاق هنوز هم میافتد، منتها نه در محرم، در جلسات دیگری که ما داریم. بد از فرمایش آقا که فرموده بودند در دو جبههی متفاوت کار کنید و مستمع جذب کنید، هیئت فاطمیون و هیئت رزمندگان این کار را دنبال کرد.
آقای آقا تهرانی فرموده بودند که دو مداح در یک جلسه و یک فضا باشند، اسراف است. آن هم با آن مشکلاتی که آن سالها هیئت رزمندگان داشت. ولی باز هم این اتفاق میافتد. گرچه اتفاق از پیش تعیینشدهای نبود؛ یعنی ما با هم نمینشستیم که دیالوگها را چک کنیم و هماهنگ کنیم که من کجا دیالوگ بگویم و ایشان نگوید. البته روضه را با هم میبستیم، مثلاً در چه مسیر و چه فضایی باشیم و یا اشعار را با هم هماهنگ میکردیم. ولی همهی زیبایی آن در این بد که همهی اتفاقها همانجا فیالبداهه میافتاد؛ خلاقیت خاصی میطلبید. نه آقای سلحشور و نه من نمیتوانستیم یک سازماندهی خاصی داشته باشیم. تقریباً آنقدر با هم مأنوس شده بودیم که 120 با نگاه و اشاره به یکدیگر متوجه میشدیم که من کجا باید بخوانم یا کجا ایشان باید ادامه بدهد.
یعنی واقعاً فیالبداهه بود؟
واقعاً فیالبداهه بود؛ همهی زیبایی جلسه هم به خاطر همین فیالبداهه بودن بود. من خودم همیشه وقتی با آقای سلحشور میخواندم، البته هنوز هم همین حس را دارم، همیشه سعی میکردم پشت سر ایشان بخوانم. هم به دلیل بزرگتر بودن ایشان، هم به دلیل تجربهی بالای ایشان این کار را میکردم. بدون هیچ تعارف و اغراق و نان قرض دادنها امروزی عرض میکنم که ایشان استاد بنده هستند و به گردن من بسیار حق دارند. من مطالب زیادی را در همین خواندنهای دونفره از ایشان یاد گرفتم و این مطلب را در هیچ مصاحبهای نگفتهام و برای اولین بار میگویم که بارها شده بود میدیدم علیرغم اینکه ایشان مطلب برای ادامه دادن مجلس داشت، و مطمئن بودم که در این نقطهی جلسه حرفی برای گفتن دارد، ولی ایشان حرفش را نمیزد و ادامه نمیداد؛ به خاطر اینکه در اصطلاح ما، گُل جلسه را در اختیار من قرار بدهد؛ و این میدان دادن و راه نشان دادن به من که جوانتر از خودش بودم، خیلی برای من از جهات مختلف تأثیرگذار بود.
کنترل جمعیت سیهزارنفره در مراسم شب عاشورا سخت نیست؟
سخت که هست؛ هیئت رزمندگان و مجتمع امام خمینی یک هیئتی است که از نظر استانداردهای مداحی اصلاً استاندارد نیست. سقف بلند و طول جلسه زیاد است؛ اما از نظر فنی میگویم مداح باید آخرین نفر جلسه خود را ببیند و با او ارتباط دیداری برقرار کند. کسانی که از در وارد میشوند، من را ریز میبینند و من هم قطعاً همینطور میبینم. با اینکه من تلاشم را میکنم، یعنی من از مداحهایی هستم که تا جایی که چشمم به من اجازه بدهد حواسم به جلسه هست. ولی بعضیاوقات کنترل از دست خارج میشود. گاهی اوقات در شهرستانها از ما میپرسند این کوچهی صافِ سینهزنی را خودت میچینی و منظم میکنی؟ جواب میدهم اگر من بخواهم تا آخر جلسه بروم و کوچه درست کنم که نمیتوانم بخوانم.
پس چطور مرتب میشود؟
اولاً مکان ثابت نظم ایجاد میکند؛ یعنی کمکم مستمع منظم میشود. ما هرسال سه چهار متر پیشروی میکنیم و سنگر را جلو میبریم. سال اولی که ما میخواندیم همین محدودهی خود ما همراه بودند و بقیه خیلی هماهنگ نبودند و تماشاچی بودند؛ کمکم مستمع جای خود را پیدا کرد. پس 121 هم مکان ثابت، هم مداح ثابت و هم فضایی که به وجود میآید مؤثر است. ولی بااینوجود شب عاشورا، کارگردان کسی دیگر است. سال گذشته [1390] یادم است که برای اولین بار بود که این اتفاق افتاد و اصلاً هم پشت این موضوع نقشه نبود و شاید سال بعد هم این اتفاق بیفتد. یکدفعه همانجا به ذهنم رسید که چون تعداد خانمهایی که میآیند قابلملاحظه هستند «مکن ای صبح طلوع» را دو قسمت کردیم؛ اولین دم آن را خانمها و دومین دم را آقایان جواب میدادند. این اتفاق چنین لرزهای به جلسه انداخت و همه را منقلب کرد که این اتفاق بهاندازهی یک روضه از مردم اشک گرفت. واقعاً این اتفاقات دست ما نیست و کارگردان کسی دیگر هست. یادم هست یک سال که آیتالله [سید محمود] هاشمی شاهرودی به هیئت رزمندگان آمده بودند، بعد از جلسه به من گفتند «شکوه و عظمت عزاداری سیدالشهداء (ع) را امشب دیدم»؛ یعنی گاهی اوقات من به دوستان میگویم اگر قم جایی بزرگتر از مجتمع امام خمینی برای محرم داشته باشد، من به آنجا میروم و میخوانم؛ چون احساسم این است که عظمت عزای حضرت سیدالشهداء (ع) باید مشخص شود. چون خدا هرچه داشته برای امام حسین (ع) خرج کرده و همینطور حضرت سیدالشهداء (ع) هرچه داشته برای خداوند خرج کرده است. این ادارهی جلسهای که میگویید دست خودشان است.
این شال سبز شما قصهی خاصی دارد که شما را بدون این شال ندیدهایم؟
بله، خدا رحمت کند همهی رفتگان را؛ این شال یادگار والدهی ماست و تقریباً میتوان گفت یکی از وابستگیهای من در مداحی بهحساب میآید. جدای از این موضوع که نشانهی سیادت است، ولی بهنوعی دستمال قدرت من محسوب میشود. این شال را من از ایشان به یادگاری دارم.
یعنی این شال را ایشان بافتهاند؟
خیر، ایشان از سفر حجی که رفته بودند آوردند، ولی عمر ایشان اجازه نداد که این شال را بر گردن من ببینند. البته من ایشان را حاضر میبینم و اعتقادم این است که ایشان قطعاً در جلسات ما حضور دارند. البته این شال بدل زیاد دارد. چون بعضی از شهرستانها که میرویم تبرکی از ما میگیرند و گاهی اوقات روی سر ما میریزند و یکدفعه میبینیم شال نیست. به همین خاطر بعضی جاها که میروم از بدل این شال استفاده میکنم. ولی شال اصلی که در جلسات رسمی میاندازم، یادگار مادرم است.
122 گاهی حرفوحدیثهای زیادی برای مداحها درست میکنند. شما با این حرفوحدیثها چطور برخورد میکنید؟
بله، مثلاً گاهی اوقات میشنوم که حرفهایی پشت سر من میزنند. آن هم کسانی که اصلاً توقع ندارم. مثلاً یادم هست چند سالی تهران پیش حاج منصور ارضی میرفتم و شبها و سحرها بهسختی میرفتم و میآمدم. میدیدم که این رفتوآمدها باعث هزار حرفوحدیث در بین قمیها شده که فلانی معلوم نیست چه میکند؛ فلانی تهران زن گرفته، خانه دارد و حرفهای اینطوری میزدند. خیلی به من فشار میآمد. مدتی است که اگر کسی قبل از هیئت کاغذ یا نامهای به من بدهد، یا کنار میگذارم که وقت فراغتی بخوانم یا به کسی میدهم که بخواند و اگر التماس دعا است به من بگوید؛ چون بعضیها قبل از هیئت چیزهایی مینوشتند که نظم و افکار من را به هم میریخت. اصلاً صدای من را به هم میریخت. این مسئله خیلی مستقیم تأثیرگذار بود.
قسمت قبلی این مصاحبه در این لینک
یکی از رسالتهای «کربوبلا» اطلاعرسانی در حوزه امام حسین علیهالسلام است که در راستای این رسالت، رویدادهای خبری را پوشش میدهد و مصاحبه با افراد صاحب نظر را به صورت غیرجانبدارانه در جهت تبیین دیدگاههای مختلف منتشر میکند. در نتیجه نظر افراد مصاحبه شونده لزوما همان دیدگاه «کربوبلا» نخواهد بود.