کمی از دوران کودکیتان بگویید؟ اصلاً چه شد که به مداحی علاقهمند شدید؟
از کودکی علاقۀ بسیاری به خواندن اشعار داشتم. خانوادۀ پدری من، صدایشان خوب بود و این ارث به من هم رسید. پدرم در شبهای قدر در مسجد دعای جوشن کبیر میخواند و کمکم این علاقه در من به وجود آمد. یادم میآید قبل از رفتن به مدرسه به دلیل اینکه به نوحه خواندن علاقه داشتم در مراسم سینهزنی روی دوش داییهایم قرار میگرفتم و یکی دو بند از نوحههای دزفولی را میخواندم و عزاداران حسینی هم با صدای من سینه میزدند. در عالم بچگی خیلی خوشحال میشدم و سر ذوق میآمدم.
معنی ابیات را هم درک میکردید یا اینکه فقط تقلید بود؟
راستش را بخواهید درک چندانی از مطالب نداشتم. بیشتر به خواندن علاقه داشتم. حتی آن زمان چون سالها قبل از انقلاب بود، گاهی پیش میآمد صدای خوانندهها را هم تقلید میکردم. اما خوشبختانه چون خانوادۀ مذهبی داشتم کمکم این خواندنها سمتوسوی مذهبی پیدا کرد شد و از همان دورۀ نوجوانی به خواندن مرثیه و مداحی گرایش پیدا کردم. دوران ابتدایی که بودم در مدرسه هم اشعاری را میخواندم. معلم و همکلاسیهایم مرا تشویق میکردند و من هم که عشق خواندن داشتم، بیشتر سر ذوق میآمدم. تا اینکه بهتدریج در کلاس چهارم و پنجم، خودم اشعار معناداری را برای خواندن انتخاب کردم.
نخستین باری که به شکل رسمی نوحه خواندید، یادتان هست؟
به نظرم پانزده سال داشتم. در محلۀ ما هیئتی به نام «هیئت علیاصغر» بود. در این هیئت، بچههای کوچه شبهای محرم دور هم جمع میشدند و من برای آنها نوحه میخواندم. برنامۀ خیلی خوبی داشتیم. طوری که گاهی مغازهدارهای اطراف که صدای ما را میشنیدند میآمدند در مراسم ما شرکت میکردند. حتی برای تشویق به ما هدیه یا پولی میدادند. در همین هیئت بود که یک روز فردی آمد و از من خواست تا روز تاسوعا در هیئتشان نوحه بخوانم. من هم خوشحال شدم و قبول کردم. آن آقا اجازۀ مرا از پدرم گرفت و به محلهشان برد. با اینکه برای نخستین بار بود که در هیئت دیگران میخواندم، اما بهخوبی توانستم دستهها را هدایت کنم و سینهزنی خوب و منظمی هم انجام شد. طوری که از من خواستند روز عاشورا هم به آن هیئت بروم. حتی برای سال بعد هم از من دعوت کردند. دو نوحۀ خوب دزفولی را برای مراسم سینهزنی انتخاب کرده بودم و همهجا میخواندم. بعد از نوحهخوانی در این هیئت، به هیئت «مسجد چیتسازان» اهواز که هیئت فعالی بود رفتم. امام جماعت آن مسجد حاجآقا آلطیب بود و بعدازآن بهواسطۀ ارتباطی که برقرار شد در هیئتهای دیگری هم شناخته شدم تا سال 57-56 که انقلاب شد.
چه شد که شما مداحی در جبهه و جنگ را شروع کردید و این مسئولیت به دوش شما افتاد و شدید صادق آهنگران معروف؟
قبل از اینکه وارد مداحی جبهه و جنگ شوم در حسینیهها و مساجد اهواز و دزفول مداحی میکردم و مردم تا حدودی مرا بهعنوان مداح میشناختند. اما قضیۀ شناخته شدنم میان مردم شهرهای دیگر و عموم رزمندگان برمیگردد به دیدار عشایر عرب دشت آزادگان با امام خمینی که قدری هم قضیهاش مفصل است. آن زمان، صدام اعلام کرده بود که عربهای خوزستان از عراق حمایت میکنند و با جمهوری اسلامی و امام خوب نیستند. شهید علمالهدی برای اینکه به آنها بفهماند تصورشان باطل است، در تدارک جمع کردن عشایر قوم عرب بود تا آنها دیداری با حضرت امام داشته باشند. کار سخت و سنگینی بود. بسیاری از آنها زبان فارسی بلد نبودند و برخی هم حتی شهر را ندیده بودند. حسین این موضوع را با من مطرح کرد و گفت بیا برای آنها دعای توسل بخوان. در همین برنامه بود که با آقای معلمی هم آشنا شدم.
منظورتان همان کسی است که اشعار مداحی شما را میسرود؟
بله، سال 59 یعنی همان اوایل جنگ، تبلیغات جهاد سازندگی و سپاه پاسداران در یک دورهای در هم ادغام شد و من با سیفالله پسر آقای معلمی آشنا شدم. او میدانست که در جبهه مداحی و نوحهخوانی میکنم. به من گفت: «پدرم شعر میگوید، اگر تمایل داری برای شما هم شعرهایی بسرایند که در نوحهها از آنها استفاده کنی» در رودربایستی قبول کردم. او از من خواست سبکی ضبط کنم که برای پدرشان ببرند. خیلی قضیه را جدی نگرفتم. روی نوار کاست کهنه و دست چندم چند بیت ضبط کردم و اسامی چند شهید خوزستان را هم نوشتم و به ایشان دادم. سه روز بعد پسر آقای معلمی آمدند و برگهای به من داد که در آن سرودۀ پدر ایشان نوشته شده بود. نگاهی به کار انداختم، خیلی زیبا و حماسی سروده شده بود. مطلعش با این بین شروع میشد:
ای شهیدان به خون غلطان خوزستان درود
لالههای سرخ پرپر گشتۀ ایران درود
همان موقع حسین علمالهدی آمد و موضوع دعای توسل برای عشایر را مطرح کرد و من هم شعر را همراه خودم بردم.
فکر میکنم نخستین بار تصویر شما در تلویزیون با خواندن این نوحه دیده شد.
بله. البته قبل از آن برای عشایر عرب زبان خوانده بودم. در واقع همان شب که این اشعار به دستم رسید، رفتم هویزه و بعد از نماز مغرب و عشاء برای عشایر این نوحه را خواندم. آنقدر جمع حاضر منقلب شده بودند که تا بیست دقیقۀ بعد همه گریه میکردند. آن شب حسین نبود. نیمههای شب برگشته بود شهید محمدعلی حکیم ماجرا را برای او تعریف کرده بود. صبح که بیدار شدم به من گفت: حاضری این نوحه را پیش امام هم بخوانی؟» گفتم: «ای بابا! کی من را آنجا راه میدهد که نوحه بخوانم». گفت: «تو کاری نداشته باش. فقط همراه ما بیا. من هم به عشق زیارت حضرت امام با آنها حرکت کردم. اما اصلاً فکرش را هم نمیکردم بگذارند یا بتوانم در جماران این نوحه را بخوانم.
زمانی که مطمئن شدید باید نوحه را در حضور امام خمینی بخوانید چه احساسی داشتید؟
خیلی راحت خواندم، ولی شاید اگر میدانستم دوربینی که مقابلم قرار دارد در حال ضبط برنامه است تا آن را از تلویزیون پخش کند، نمیتوانستم مسلط بخوانم. چنانچه بار دوم آنقدر بد خواندم که چند بار صدایم بالا و پایین رفت. با این حال مردم خیلی استقبال کرده بودند، چون همان روز بنا به درخواست مردم سه یا چهار بار پخش شد.
پس میتوان این نوحه را آغاز معروف شدن شما بدانیم.
بله. فردای آن روز در مسیر بازگشت، به حرم حضرت معصومه (س) رفتیم. یادم میآید زمانی که وارد حرم شدم دیدم مردم مرا با انگشت اشاره میکنند و به هم نشان میدهند.
ادامه دارد...
یکی از رسالتهای «کربوبلا» اطلاعرسانی در حوزه امام حسین علیهالسلام است که در راستای این رسالت، رویدادهای خبری را پوشش میدهد و مصاحبه با افراد صاحب نظر را به صورت غیرجانبدارانه در جهت تبیین دیدگاههای مختلف منتشر میکند. در نتیجه نظر افراد مصاحبه شونده لزوما همان دیدگاه «کربوبلا» نخواهد بود.