از خانه که خارج میشوم هرم گرما بر صورتم میخورد
گرما و آفتاب و تابستان
و این رنگ تیره چادر و حرارت خورشید طاقت را میرباید
و حالا که زبان به کام روزه شیرین کردهام تشنگی بیشتر خودنمایی میکند
و خارج از خانه و مردمی که هرکس درپی کاری به سویی روان است
گه گاه نگاهی از سر تمسخر میکنند و گاهی نگاهی از سر مهر
اما همین حال سخت عطش مرا میبرد به دشتی پربلا
تشنگی است اما این کجا و تشنگی زنی تنها در صحرایی پر از دشمن و بلا کجا؟
که دائم مسیر خیمهگاه تا میدان بلا را میرود و بازمیگردد
گرماست اما این کجا و گرمای هروله مصیبتهای پیاپی کجا؟
و نگاههایی آزاردهنده اما این کجا و نگاههای پرکینه لشگری حرامی کجا؟
اما... اما
اینجا دیگر خبری از تیغ و تیر و شمشیر نیست
خبری از تیرهای سه شعبه نیست
خبری از کف و سوت برای پرپر شدن گلهای باغ حسین بن علی نیست
خبری از گودال و آتش و خون نیست
و حمله به خیام و غارت و خار مغیلان هم در کار نیست
فقط تشنگیست که آنهم تا ساعاتی پایان مییابد اما این اشک و عطش عمه سادات است که مهرومومهای سال است پایانی بر اندوهش وجود ندارد...