چهار هزار نفر تیرانداز او را احاطه کردند! و بین او و بین خیام حَرَمش جدائی انداختند. حضرت سیّد الشّهدا علیه السّلام فریاد زدند:
یَا شِیعَه ءَالِ أَبِی سُفْیَانَ! إنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دِینٌ وَکُنْتُمْ لاَتَخَافُونَ الْمَعَادَ، فَکُونُوا أَحْرَارًا فِی دُنْیَاکُمْ! وَارْجِعُوا إلَی أَحْسَابِکُمْ إنْ کُنْتُمْ عُرْبًا کَمَا تَزْعُمُونَ!
«ای شیعیان و پیروان آل أبی سفیان! اگر برای شما دینی نیست، و رویّه شما اینست که از معاد نیز نمیترسید؛ پس در زندگانی دنیای خود از آزادگان باشید! و اگر همچنانکه میپندارید، از طائفه عرب هستید، به حَسَبهای خود برگردید (و از اعمال ناجوانمردانه احتراز کنید.)»
حضرت فرمود: من با شما در جنگ هستم! بر زنها مؤاخذهای نیست؛ و تا وقتیکه زندهام، این لشکریان یاغی و متعدّی خود را از دستبرد به حرم من بازدارید! قالَ اقْصِدونی بِنَفْسی وَاتْرُکوا حَرَمی قَدْ حانَ حینی وَقَدْ لاحَتْ لَوآئِحُهُ
شمر، حضرت را صدا زد که: چه میگوئی ای پسر فاطمه؟!
حضرت فرمود: من با شما در جنگ هستم! بر زنها مؤاخذهای نیست؛ و تا وقتیکه زندهام، این لشکریان یاغی و متعدّی خود را از دستبرد به حرم من بازدارید! قالَ اقْصِدونی بِنَفْسی وَاتْرُکوا حَرَمی قَدْ حانَ حینی وَقَدْ لاحَتْ لَوآئِحُهُ
فرمود: «حَرَم مرا رها کنید و سراغ من بشخصه بیائید! و اینک زمان شهادت من نزدیک شده و آثار و علائم آن پدیدار گشته است.»
شمر گفت: این درخواست را میپذیریم...! و آن جماعت همگی بطرف خود حضرت روی آوردند و جنگ شدّت یافت و عطش بر آن حضرت بسیار شدید شد. و برای بار دوّم از برای وداع به خیمه آمد، و با اهل حرم وداع نمود، و سپس به مرکز مبارزه بازگشت؛ و بسیار میگفت: لاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّه إلاَّ بِاللَهِ. «هیچ حرکت و تحوّلی نیست؛ و هیچ قوّه و قدرتی نیست مگر به خداوند عزّ اسمه.»
و أبو الحُتوف جُعْفی، تیری به پیشانی مبارکش زد. آن تیر را بیرون کشید، و خون بر چهرهاش جاری شد؛ و گفت:
«اللَهُمَّ إنَّکَ تَرَی مَا أَنَا فِیهِ مِنْ عِبَادِکَ هَؤُلاَ´ءِ الْعُصَه! اللَهُمَّ أَحْصِهِمْ عَدَدًا! وَاقْتُلْهُمْ بَدَدًا! وَ لاَ تَذَرْ عَلَی الاْرْضِ مِنْهُمْ أَحَدًا! وَلاَ تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَدًا!»
«بار پروردگارا! بر این حالِ من که از ناحیه این بندگان نافرمان تو میگذرد واقف هستی! بار پروردگارا! یکایک آنان را بشمار! و آنان را متفرّقاً و متشتّتاً هلاک گردان! و یک تن از آنان را روی زمین باقی مگذار! و ابداً آنها را نیامرز!»
و با صوت بلند فریاد زد:
یَا أُمَّه السَّوْءِ! بِئْسَمَا خَلَّفْتُمْ مُحَمَّدًا فِی عِتْرَتِهِ! أَما إنَّکُمْ لاَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً بَعْدِی فَتَهَابُونَ قَتْلَهُ، بَلْ یَهُونُ عَلَیْکُمْ ذَلِکَ عِنْدَ قَتْلِکُمْ إیَّایَ! وَأَیْمُ اللَهِ لاَرْجُو أَنْ یُکْرِمَنِیَ اللَهُ بِالشَّهَادَه، ثُمَّ یَنْتَقِمَ لِی مِنْکُمْ مِنْ حَیْثُ لاَ تَشْعُرُونَ!
«ای امّت بدسرشت و بدکردار! با محمّد در عترتش به بدی رفتار کردید! آگاه باشید که شما بعد از من کسی را نخواهید کشت که از کشتنش نگران باشید و به هراس آئید، بلکه تمام کشتنها برای شما سهل و آسان مینماید! و سوگند به خدا که من از خدای خودم امید دارم که مرا به شرف شهادت برساند، و از شما انتقام مرا بگیرد از جائی که خود نمیدانید!»
حَصین گفت: ای پسر فاطمه! به چه چیز خداوند انتقام تو را از ما میگیرد؟
حضرت فرمودند: بَأس و شدّت را در میان شما میافکند، تا آنکه خونهای خود را میریزید؛ و سپس چون موجهای دریا عذاب را بر شما خواهد ریخت! پس از این جریان بقدرى قتال نمود که زخم و جراحات بزرگى بر او وارد شد.[1]
عالی بود