ارتباط مختار و محمد حنفیه
یک اشکال مهمی که طرح شده است این است که میگویند مختار مردم را به امامت محمد بن حنفیه دعوت میکرد. آقای خویی در مقام جواب میفرمایند که اصلاً امامت محمد حنیفه بعد از فوت محمد حنفیه مطرح شد؛ و مختار در حیات محمد حنفیه کشته شد. پس اصلاً قضیه از اساس منتفی است؛ و چنین چیزی نیست.
توجه به این نکته لازم است که: امام نمیتوانست مستقیماً وارد بشود و مختار را تأیید کند. امام هم میخواست کار خودش را بکند و هم میخواست بالاخره محفوظ باشد. لذا گاهی که مختار برای آنها پول میفرستاد امام زینالعابدین (ع) پول را برای استاندار میفرستاد ولی میفرمود مختار این پول برایم فرستاده نه میخواهم و نه نمیخواهم. خودتان میدانید. یعنی ما کاری به مختار نداریم. از آنطرف هم از سران کوفه میآیند خدمت محمد حنفیه سؤال میکردند این قیام کرده چهکار کنیم؟ میفرمود: برویم ببینم فرزند برادرم چه میگوید. بعد میآید خدمت امام و جریان را عرض میکنند. حضرت میفرمود: این سؤالات چیست که میکنید. هر کس پیشانیبند بست بهعنوان انتقام گرفتن از خون حسین، باید به او کمک کرد. ببینید جواب صریح ندادند. اصلاً موقعیت ایجاب نمیکرد که امام صریح پاسخ بگوید. ولی با این سیاست حرکت میکرد. لذا آقای خویی میفرماید که این قول باطل است چون محمد حنفیه ادعای امامت نکرد تا مختار مبلِّغ او بشود؛ و کیسانیه بعد از مرگ محمد بن حنفیه شکل گرفت. بعد آقای خویی یک مطلبی را از ابن داود از کشی نقل میکند. ابن داود بعد از اینکه روایات مادحه را میآورد میگوید که: روایاتی که در مذمت مختار نقل شده است آنها (عامه) این مطالب را وضع کردند. حرفها، حرفهای آنهاست. برای اینکه سیاه کنند چهره را. بعد مرحوم آقای خویی میفرماید
اولاً حرفی که ابن داود به کشی نسبت داده من ندیدم شاید در نسخههایی باشد که پیش خود ایشان بوده است. نسخهای که پیش من هست این جمله نیست ولی حرف من این است؛ و ما قبلاً گفتیم. مضافاً بر اینکه روایاتی که مختار را مذمت میکند ضعیفاند و ممکن است از امام صادر شده باشد اما حمل بر تقیه است. بر حسن حال مختار این کافی است؛ که او شاد کرده اهلبیت را. هرکسی که شنید خوشحال شد. قاتلین حسین را کشت؛ و یک خدمت بزرگی که ایشان تقدیم اهلبیت کرده است مستحق جزاء است. خدا پاداشش را میدهد. آیا اصلاً احتمال میدهید رسولالله و اهلالبیت این خدمات را ندیده بگیرند.
آقای خویی سپس میفرماید:
محمد حنفیه وقتی در جمعی از شیعه نشسته بود و گله میکرد از حرکت کُند مختار، حرفش تمام نشده بود که دو تا سر نحس عبیدالله و عمر سعد را آوردند جلوی او در مدینه. این را که دید حرفش را قطع کرد دست برد بهطرف آسمان گفت که: اللهم لاتنسی هذا الیوم للمختار… خدایا این روز، روز بزرگی است. این روز را در پرونده عمل مختار ثبت بکن؛ و بهترین جزاء از اهلبیت را به ایشان بده؛ و الله بعد از این کاری که تقدیم کرد به پیشگاه اهلبیت دیگه ما هیچ گلهای از مختار نداریم.
تلاش ذهبی در نفی شخصیت مختار
ابن داود به نقل از کشی مدعی بود که روایاتی که منافات با مدح و تعریف و تمجید مختار رسیده از جعلیات عامه است.[1] باید روی این نکته تکیه کرد اصلاً این تعبیراتی که برای مختار وضع کردهاند؛ مثل «کذاب» یا تعبیری که او میگوید «وحی بر من نازل میشود» و یا «ادعای نبوت» ببینیم ریشهاش به کجا میرسد. خواهیم دید همین حرفی است که آقای کشی نسبت به امویان درباره مذمت مختار زد.
از ذهبی دو مطلب نقل میکنم[2]؛ نخست حرفی است که رفاعه فتیانی به مختار نسبت میدهد. دوم حرفی است که شعبی به مختار نسبت میدهد. همه اینها را ذهبی نقل میکند.
1. رفاعه فتیانی میگوید:
دخلت علی المختار فألقی إلی وساده و قال: لو لا أن أخی جبریل قام من هذه لألقیتها إلیک. فأردت أن أضرب عنقه، فذکرت حدیثا حدثنیه عمرو بن الحمق قال: قال رسولالله صلی الله علیه و سلم: أیما مؤمن أمّن مؤمنا علی دمه فقتله، فأنا من القاتل بری؛
بر مختار وارد شدم. برایم بالشت انداخت. یک بالشت دیگر پیش او بود آن را نینداخت. گفت که روی این بالشت بنشین. من این بالشت را که پیش دستم بود به تو ندادم. چون جبرئیل اینجا نشسته بود. اگر جبرئیل روی این ننشسته بود همین را برای تو میانداختم. این حرف را که ایشان زد. میخواستم با این ادعا گردنش را بزنم. یعنی او ادعای نزول وحی میکند. توی خانهاش بودم میخواستم بکشمش. ولی یاد حدیث عمرو بن حمق افتادم که پیامبر فرمودهاند کسی که شما را تأمین داد و به شما مطمئن شد و به خانهاش راهت داد اگر ترورش کردی من از تو بری هستم. لذا من نخواستم بکشم مختار را من یاد این حدیث افتادم و نکشتمش.
شعبی: هیچ برنامه دیگری نداشته جز توهین به علی ابن ابیطالب (ع). به نبیذ و قماربازی هم معروف بوده است. هر چه اتهام و دروغ است به شیعه بسته است. مقایسه میکند شیعه را با یهود و بعد میگوید شیعه از یهود بدتر است
اصلاً نسبت ادعای نزول وحی نسبت به مختار ریشهاش به رفاعه فتیانی برمیگردد. این آقا کیست؟ چه قدر اعتبار دارد؟ از ذهبی در شگفت نیستیم. ذهبی کارش همین است. ببینید هر چه که نسبت فضائل اهلبیت باشد آن را اصلاً برنمیتابد. یک انگی میزند؛ اما اینجا که میرسد هیچ بحث سندی نمیکند چون در مقام مذمت کسی است که انتقام گیرنده خون اهلبیت است. پس این اتهام به رفاعهای[3] منتهی شد که ما نمیدانیم او کیست.
2. شعبی میگوید:
أقرأنی الأحنف کتاب المختار إلیه، یزعم فیه أنّه نبی.
احنف بن قیس نامهای از مختار به من نشان داد که در نامه نوشته که من پیامبر هستم.
به شرح حال عامر بن شراحبیل شعبی نگاه کنید. به فرمایش مرحوم آقای خویی «کان متجاهراً ببغض علی» یعنی در اظهار بغض و کینه و عداوت نسبت به امیرالمؤمنین چیزی را مخفی نمیکرد. مرحوم صاحب قاموس میفرماید. او هر جا منبر میرفت سخنرانی میکرد قسم میخورد. میگفت علی ابن ابیطالب از دنیا رفت و قرآن بلد نبود. چهار نفر فقط در جمل از صحابه پیامبر با علی بودند. اگر پنجمین پیدا کردید فأنا کذاب. مثل اینکه اصلاً هیچ برنامه دیگری نداشته جز توهین به علی ابن ابیطالب (ع). به نبیذ و قماربازی هم معروف بوده است.[4] هر چه اتهام و دروغ است به شیعه بسته است. مقایسه میکند شیعه را با یهود و بعد میگوید شیعه از یهود بدتر است.
ابن ضبعان کلبی: او شخصیتی بلندمرتبه در قبیله ثقیف بود همچنین او فردی صاحبنظر، سخنور و شجاع بود اما دینش کم بود!
3. ابن ضبعان کلبی
از کسانی است که به مختار اتهام زده است و این نکته را مجلسی[5] گفته است. گویا اولین کسی که تهمت «کذاب» را به مختار زد همین آقا بود. در زمانی که مختار و ابراهیم اشتر در مصاف با شامیان قرار گرفتند ابن ضبعان وقتی از لشکر شام برگشت. حرفش این بود. نادی یا شیعه المختار الکذاب؛ ای پیروان مختار کذاب، بعد شروع کرد به رجز خواندن. فسق و کفر شدید اشعار نمایان میشود.
انا ابن ضبعان الکریم المفضل من عصبه یبرون من دین علی
من جزو همان نواصب هستم. من جزو گروهی هستم که بیزاری میجویند از دین علی ابن ابیطالب. مگر ناصبی چیست؟ در همان حال احوص بن شداد الهمدانی آمد و شروع کرد به او جواب دادن، او از همان بازماندگان گارد ویژه علی ابن ابیطالب بود.
أنا ابن شداد علی دین علی لست لعثمان بن أروی بولی
من کاری به حزب و رهبری حزبتان ندارم. من بر دین علی هستم.
لأصلین القوم فیمن یصطلی بحر نار الحرب حتی تنجلی
آتشتان میزنم. یک نفرتان را هم زنده نمیگذارم.
ذهبی همان اول مثل اینکه حرف برای گفتن ندارد بفرمایید مختار ابن ابی عبید ثقفی الکذاب. همان حرفی که ناصبیان در مصاف زده این آقا هم در کتابش مینویسد: «المختار الکذاب». اینجا دیگر صحابه تراشی نمیکند. آری اگر اموی باشد؛ به هر نحوی شده آرم صحابی به او میزنند «له صحبه». بله یک وقتی پیامبر مثلاً آنجا بود. او هم پیامبر را دید. پس میشود صحابی. پیداست روحیه و تفکر اموی است. میخواهد به طریقی شجره ملعونه را تطهیر کنند چون خودش جزو ملعونین است.
اما اینجا میگوید «کان ابوه اسلم فی حیاه النبی». در زمان پیامبر اکرم مسلمان شد. «و لم نعلم له صحبه». گمان نمیکنم پیامبر را دیده باشد. زمان پیامبر اسلام آورده. بعد میگوید مختار آنجاها بود. میگوید بالاخره آنهم معلوم نیست. خلاصه از همان اول اگر خواسته باشد فحش بدهد نگویند تو به صحابه داری جسارت میکنی. بعد میآید از مختار تعریف میکند. خوب تعریفش را دقت کنید؛ میگوید:
کان من کبرا ثقیف و ذوی الرأی و الفصاحه و الدهاء و قله الدین؛
او شخصیتی بلندمرتبه در قبیله ثقیف بود همچنین او فردی صاحبنظر، سخنور و شجاع بود اما دینش کم بود!
ابن ضبعان کلبی میگوید مختار از زندان آزاد شد. شروع کرد تعقیب کردن. کسانی را که قاتل حسین بودند. شمر را کشت عمر بن سعد را کشت بعد میگوید ادعای وحی کرد!
شمسالدین ذهبی که از امویان دفاع میکند دیندار است اما مختار دینداریاش کم بود البته در ادامه ماهیتش روشن میشود یک حدیثی را از پیامبر نقل میکند. نمیدانم چه جوری اینها را تطبیق میدهند بر مختار. میگوید که پیامبر اکرم فرمودند «یکون فی ثقیف کذاب و مبیر؛ در طایفه ثقیف یک کذاب و خونریز و سفاک است.» بعد خودش میگوید. بله کذابش همین مختار است؛ و مبیرش هم حجاج است. بعد میگوید حال چرا کذاب است؟ میگوید:
ادعی ان الوحی یأتیه و انه یعلم الغیب نشأ المختار بالمدینه یعرف بالمیل الی بنی هاشم...[6]
او ادعا کرد که برایش وحی میشود و او غیب می داند و در مدینه رشد کرد و مدینهایها تمایل به بنی هاشم داشتند.
بنابراین مشکل مختار این است که به اهلبیت تمایل داشته است. بعد میگوید:
مختار در زمان معاویه، بصره آمد و در آنجا مروج امام حسین (ع) بود، زمانی که عبیدالله استاندار بصره بود او را دستگیر کردند؛ و صد شلاق به او زد. به خاطر طرفداری از امام حسین (ع) او را خلع لباس کرد به سمت طائف تبعید کرد. هنگامیکه ابن زبیر به مکه پناهنده شد مختار بهسوی او رفت؛ و گفت من میخواهم با تو باشم. بعد میگوید از ابن زبیر اجازه گرفت.[7] که بیاید عراق. عراق که وارد شد و شیعیان مثل سلیمان صرد دورش جمع میشوند.
ذهبی می گوید سلیمان بن صرد هم تحت تأثیر مختار قرار گرفته است. سلیمان بن صرد صحابی است. او که میگوید صحابی همه شان عدول هستند. سلیمان هم بالاخره تحت تأثیر این کذاب و مدعی نبوت قرار گرفته است. ذهبی چرا اینجا خیلی سریع از کنارش میگذرد. میگوید مختار با القائات شروع کرد خراب کردن. سلیمان بن صرد را خراب کرد. آنها را فاسدشان کرد! میگفت من از طرف مهدی آمدم. مهدی، محمد بن حنفیه است. جمعیتی گول خوردند! چون به انتقام خون حسین قیام کردند از سلیمان هم خوشش نیامد گفت از سلیمان هیچ کاری صورت نمیگیرد و مردم را به هلاکت میاندازد؛ و کاری هم پیش نمیبرد. عمر سعد ترسید رفت عدهای هم از ابن صرد خواست که یککم دست نگاه دارید. سلیمان گفت ما تصمیم خودمان را گرفتیم. ما قیام میکنیم. کسانی که از زندگی دست شسته بودند. سلیمان حرکت کرد در سال 62 رفتند مخصوصاً کنار قبر امام حسین رفتند و آنجا گریه کردند و یکشب هم آنجا ماندند؛ و قالوا یا رب قد خذلناه. ما بودیم که خذلان کردیم. خیانت کردیم. فاغفر لنا و تب علینا.
میگوید مختار از زندان آزاد شد. شروع کرد تعقیب کردن. کسانی را که قاتل حسین بودند. شمر را کشت عمر بن سعد را کشت بعد میگوید ادعای وحی کرد! آری برای بار سوم در این کتاب که چهار صفحه راجع به مختار دارد. میگوید ادعای وحی میکند. این خط، خط اموی است؛ و برای خراب کردن چهره این شخصیت است.