کربلا، جغرافیای ایمان، ایثار و پاکبازی و عاشورا، تاریخ حماسه و عشق و حقیقتخواهی است.
حق در هیچ تاریخ و جغرافیایی، اینهمه زیبا و شکوهمند و زلال، چهره ننموده است.
کربلا، رویارویی درستی و درشتی است؛ عریانی زشتی و پلشتی و ایستادن بیپرده نور در مقابل تباهی و سیاهی است. مطالعه این کتاب روشن و به تعبیر اباعبدالله «اسوه»[1]، چراغی ظلمت سوز پیش رویمان خواهد افروخت تا راه را از بیراهه و کژ راهه بشناسیم و سالک واصل پاکی و تابناکی باشیم؛ که امام حسین علیهالسلام، کشتی نجات و مصباح هدایت در ازدحام و ریزش تاریکیها و ره گم کردنهاست.
ما هنوز و همیشه، نیازمند شناخت و فهم همه جانبه این نهضت سترگ و بزرگ هستیم تا در آیینه شفاف آن، حقیقت را تماشا کنیم و در گذار از عقبهها و خطرگاهها و حضور در صحنهها و حادثهها، خالصترین و نابترین الگو را فرارو داشته باشیم.
هیچ حادثهای در تاریخ اسلام، به خلوص و پیراستگی عاشورای حسینی نمیتوان یافت؛ حتی نبردها و رخدادهای عظیم عصر پیامبر (ص) به پاکی و زلالی عاشورا نیستند که امام عاشورا، تصفیهیافتهترین عناصر را به کربلا آورد تا بینقصترین نمونه و اسوه را به تاریخ عرضه کند.
شناخت کربلا و فهم عاشورا، بی شناخت صحابه پاکباز و بصیر اباعبدالله (ع) ممکن نیست؛ شناخت انسانهایی که بینش و بصیرت به راه حسین (ع)، به کربلایشان آورد تا در نهایت عطش و آتش و خطر، عاشقانه و عارفانه جان ببازند و جاودانه شوند. آنان سخن و سرودشان این بود که ما با انگیزههای مصفا و بصیرتهای پایا، جان به رزمگاه آوردهایم.
مردان و زنانی که راهشناس و امامشناس و دشمنشناس بودند، از سیر و سلوک شبانه، پل بهروزهای شورانگیز و عرصه نبردهای هولناک و خطیر میزدند. (زاهدان شب و شیران روز) با جانی آفتابی، بیتاب لحظههای شهادت و وصل بودند و سازشناپذیر و قاطع و مصمم، صبور به دشوارترین آزمونها و ابتلائات.
شناخت عاشورا، بی شناخت این صحابه، شناختی ابتر و نارساست. این شناخت، جانها و روحهایی را در معرض نگاه و احساس و اندیشه مینشاند که جز شگفتی، شیفتگی و شکفتگی جان و اندیشه، رهآوردی نخواهد داشت.
حضور درصحنهای که کشته شدن، فرجام و انجام ناگزیر آن است؛ ماندن در عرصهای که سی و سه هزار شمشیر و نیزه و تیغ، نیروهایی اندک و محاصرهشده را نشانه رفته است و ایستادن در عطش و شماتت، هنر روحهای بزرگ و معرفتهای ژرف و ایمانهای ریشهدار است، تزلزل و تذبذب، هراس و گریز، توجیه و بهانه، مهمان قلبها و اندیشههای بهحق پیوسته نمیشود؛ «ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه...؛ آنان که گفتند پروردگار ما الله است و پایداری و استقامت ورزیدند فرشتگان برایشان فرود میآیند...»[2]
امام عاشوراییان، تصفیهیافتهترین عناصر را به کربلا آورد تا بینقصترین نمونه و اسوه را به تاریخ عرضه کند.
یاران امام حسین (ع)، آینه همه فضیلتها و عظمتها و عصاره و خلاصه خوبی و پاکی و پارساییاند و اباعبدالله خود، در توصیفشان فرمودند: «به خدا سوگند، آنان را از خود راندم و آزمودم و آنان را صخرههای ستبر و نفوذناپذیر کوهستان و شیفتگان به مرگ یافتم؛ آنسان که کودک شیرخوار، شیفته و دلبسته آغوش مادر و نوشیدن شیر اوست.»[3]
آنچه طرح میشود، بخشی از شاخصهها و امتیازات آن اصحاب پاکباز است؛ بیتردید اگر دقیقتر و عمیقتر بخواهیم بگوییم، باید آنان را تجلی معانی و ارزشهای قرآن در کربلا بخوانیم که قرآن تنها در یک حادثه به تمام و کمال جلوه کرده و تحقق عینی و بیرونی یافته است و آن، کربلاست.
معرفت و فهم عمیق
اگر شعله یقین در جان باشد، همه دغدغهها، وسوسهها، تردیدها و حیرتها را خاکستر میکند. گره خوردن یقین با جان و چیرگی آن بر رأی و عزم انسانی، به قدمها در رفتن، شتاب و جهت میبخشد و عبور از خارزارهاو دام چالهها را ممکن و میسر میسازد. همین است که خواسته سالک و رهپوی حقیقت این است که: «خدایا! یقین را در قلبم جایگزین گردان و آن را بر اندیشه و تصمیم و عزمم چیرگی بخش.»[4]
وقتی معرفت نباشد، انحراف و تباهی زاده میشود. کج روی و انحطاط چهره مینماید و خودفریبی و دیگر فریبی، گستره زندگی را پر میکند. در قلمرو دین، عبادت بیمعرفت، خطرآفرین است.
نفهمیدن عمیق راه یا فقدان تفقه در دین، عناصری میسازد که همچون خوارج، شبزندهدار، قاری قرآن و زاهد نما، اما بازیچه شیطان و ابزاردست ستم گران و صحنهگردانان و سیاستبازان فریبکار میشوند. رسول خدا -ص -، پدید آیی چنین جریانهایی را هشدار داده و فرموده بود:
«در میان شما گروهی پدید میآیند که شما، نماز و روزه خود را در برابر نماز و روزه آنان و اعمالتان را در مقابل اعمال آنها ناچیز و اندک میشمارید؛ در حالی که قرآن میخوانند و این خواندن از گلویشان فراتر نمیرود و چنان تیری که از کمان برون آید، از دین بیرون میروند.»[5]
پیامبر، این گروه را «یمرقون من الدین» میشناساند و مارقین عصر امام علی (ع)، مگر چنین نبودند؟ خشکمغز و کجفهم و لجوج و سرسخت و سطحینگر. ابن عباس، سفیر علی (ع)، برای مذاکره با خوارج در بازگشت، شگفتزده از رفتار عابدانه آنان چنین توصیفشان کرد که:
«سجدههای طولانی، پیشانیهایشان را پینهبسته است و دستهایشان چون زانوی شتران از کثرت سجده و بر خاک افتادن، چینخورده است. لباسهایشان کهنه و ساده و رنگباخته است. آنان را مردمی مصمم و استوار در باورهایشان و آماده در اجرای آرمانهایشان یافتم.»[6]
مگر سپاه عمرسعد نماز نمیخواند؟ هرروز در کربلا، صدای اذان از دو سو برمیخاست. دو گروه رو به قبله نماز میگزاردند و شگفتا که در نماز، سپاه عمر سعد، به پیامبر (ص) و خانوادهاش سلام میدادند؛ بیآنکه بیندیشند که فرزند پیامبر و روح نماز، در اردوگاه مقابل ایستاده است. فقر معرفت، سی و سه هزار سپاه را به میدان آورده است که هرروز در فرات غسل میکنند تا با تقرب و پاکی، حسین (ع) و یارانش را ذبح کنند و بهشت و رضوان الهی را به دست آورند!
وقتی عمر سعد در صبح گاه عاشورا، تیر در کمان مینهد و نخستین تیر را به سمت اردوی حسینی پرتاب میکند، فریاد میزند: «یا خیل الله ارکبی و بالجنه ابشری» و همه را به گواهی میگیرد که نخستین تیر را من انداختم؛ همگان به شوق بهشت! امام حسین (ع) و یارانش را تیرباران میکنند.
یاران امام حسین (ع)، به معرفت عمیق و تزلزلناپذیر رسیدهاند. خوب میدانند کجا آمدهاند، چرا آمدهاند و چه باید بکنند. هم دشمن شناسند، هم خودشناس و هم راهشناس و هم بیراههشناس.
وقتی علی اکبر (ع) در منزلگاه قصر بنی مقاتل، از زبان پدر، استرجاع شنید و علت را پرسید، امام فرمود: هاتف غیبی خبر داد که مرگ در کمین است و این کاروان، رهسپار مرگ است. علیاکبر پرسید: «مگر ما بر حق نیستیم؟» امام فرمود: «به خدایی که فرجام همه ما بازگشت بهسوی اوست، ما بر حقیم» و علیاکبر بیدرنگ پاسخ داد: «ای پدر جان! پس پروا و هراسمان از مرگ نیست.»
این پرسشها و پاسخها، شناخت عمیق و استوار از راه و انتهای راه را بیان میکند.
اباعبدالله (ع) پس از شهادت حبیب -پیر پارسا و پاکباز کربلا- فرمود:
«خداوند تو را برکت دهد! چه صاحب فضیلتی بودی که قرآن را در یک شب ختم میکردی!»
قرآن فهمی و دفاع از حریم قرآن و ارزشهای الهی و فهم و درک موقعیت و جایگاه اباعبدالله، به یاران عاشورا، اراده و عزم نبرد و مقاومت میبخشید. در رجزهای یاران، میتوان این بصیرت و درک را ردیابی کرد. با همه ایجازی که در رجزها هست، مرزبندی و شناساندن دو اردوگاه، روشن و صریح دیده میشود. آنان با زبان رجز میگویند میدانیم کجا ایستادهایم، چه کسی را همراهی و پاسداری میکنیم و جبهه مقابل، چه کسانی و با چه انگیزهها و باورهایی هستند.
حربن یزید ریاحی در میدان رجز میخواند و میگوید:
«من، حرم و پناهگاه مهمان، گردنهایتان را به مهمانی تیغ میبرم برای پاسداری از حریم بهترین انسانی که به مکه قدم گذاشت و در این کشتن و مبارزه، با شما هیچگونه بیعدالتی و بیدادگری نمیبینم.»[7]
این مرزبندی که دفاع از حسین را دفاع از پیامبر و کربلا از مکه و مبارزه با سپاه کوفه را مبارزه با سپاه مشرکان مکه ببیند و جهاد در کربلا را عین عدالت و دادگری بداند، گواه بصیرت و قدرت تطبیق و تشخیص عمیق یاران عاشوراست.