معاویه از نظر پیامبر اکرم (ص)

معاویه در زمان پیامبر اکرم (ص) مکرر مورد لعن و نفرین حضرت قرار گرفته است، قبلاً گفتیم پیامبر او را و پدرش و برادرش را یکجا لعنت نمود.

و در روایت است که پیامبر اکرم (ص) در سفری شنیدند که دو نفر غنا می‌خوانند و به یکدیگر پاسخ می‌دهند، فرمود: «ببینید این دو کیست‌اند؟» عرض کردند: «معاویه و عمرو ابن عاص هستند»، حضرت دو دست خویش بلند نمود و عرضه داشت: «خدایا آن دو را حتما به آتش برسان».[1]

و در حدیث دیگری است که پیامبر فرمود: «از این جاده مردی ظاهر می‌شود که به غیر از سنت می‌میرد و معاویه پیدا شد.»[2]

و باز حضرت رسول به معاویه در حالی که عبور می‌کرد فرمود: «خدایا او را لعنت کن و او را سیر مکن مگر با خاک».[3] و فرمود: «هرگاه معاویه را بر روی منبر من دیدید او را بکشید»، ابوسعید خدری راوی حدیث گوید: «اما ما این کار را نکردیم و لذا رستگار نشدیم!» آری این حدیث را علماء اهل سنت با چهار طریق معتبر نقل کرده‌اند، بلکه روایت کرده‌اند که مردی از انصار در زمان عمر خواست معاویه را بکشد، ما گفتیم: «شمشیر نکش تا به عمر گزارش کنیم» (ظاهراً آن هنگام امارت معاویه در شام بوده است) مرد انصاری گفت: «من از پیامبر شنیدم که می‌فرمود: هرگاه معاویه را بر روی منبر دیدید که خطبه می‌خواند بکشید»، ما گفتیم: «ما هم شنیده‌ایم ولی اقدامی نمی‌کنیم تا به عمر گزارش کنیم»، آن‌ها به عمر نوشتند، اما عمر تا هنگام مرگش پاسخی نداد.

و یاللعجب که طرفداران معاویه خود را به زحمت انداخته‌اند تا این حدیث را توجیه کنند، گاهی گفته‌اند: «مراد از معاویه آن معاویه نیست»، گاهی گفته‌اند پیامبر گفت: «او را بپذیرید، نه اینکه بکشید و غیر ذلک».[4]

 

معاویه و شراب

احمد ابن حنبل که از پیشوایان اهل سنت است در کتاب خود بنام مسند احمد[5] از عبدالله ابن بریده نقل کند که گفت: من و پدرم نزد معاویه رفتیم، بعد از صرف غذا، شراب آوردند، معاویه خورد و به پدرم نیز تعارف کرد، پدرم گفت: از آن موقع که پیامبر آن را حرام نمود من آن را ننوشیده‌ام، معاویه پاسخ داد: من زیباترین جوان قریش بودم، از هیچ‌چیز مثل شراب لذت نمی‌بردم، مگر شیر یا هم صحبت شدن با انسان شیرین سخن.[6]

آری طبق فرمایش علامه امینی (ره) این تنها یزید نبود که شراب‌خوار و دائم‌الخمر بود، بلکه خاندان معاویه، از ابوسفیان گرفته تا معاویه و یزید هر سه با شراب انس داشته‌اند.

 

معاویه و ربا

بزرگان اهل سنت روایت کرده‌اند که معاویه ظرفی از طلا یا نقره را به بیشتر از خودش فروخت، یعنی ظرف طلائی را با طلای بیشتری معامله کرد. یکی از اصحاب پیامبر بنام ابودرداء به او گفت: «از پیامبر شنیدم که می‌فرمود: این‌گونه اشیاء باید به هم وزن فروخته شود (نه بیشتر)» اما معاویه گفت: «من در این کار اشکالی نمی‌بینم»، ابودرداء گفت: «کیست که مرا از معاویه معذور کند، من او را از پیامبر خبر می‌دهم، اما او از رأی خود به من می‌گوید» و سپس عهد کرد که با معاویه در یک سرزمین نباشد.

و در حدیث دیگری عباده ابن صامت نیز در شام معاویه را از این ربا نهی کرد اما معاویه اعتراض کرده و گفت این حدیث را بازگو کن و مگو، عباده گفت: «می‌گویم هرچند معاویه را ناخوش آید»[7]

بدعت بزرگ معاویه

معاویه در دوران خود، کارهایی کرد که قبلاً سابقه نداشت و به اولیات معاویه معروف است و پاره‌ای از آن‌ها جزء بدعت‌های دینی محسوب می‌شود، که در تواریخ مفصل ذکر شده است.

از شنیع‌ترین کارهایی که خلاف فرمایش صحیح پیامبر اکرم (ص) به‌طور علنی در زمان معاویه صورت گرفت این بود: زیاد ابن ابیه، که او را زیاد ابن عبید هم می‌نامیدند و خود معاویه نیز در نامه‌ای که به زیاد در ایام امام مجتبی (ع) نوشته بود، او را به زیاد ابن عبید خوانده و او را توبیخ کرده بود که تو مادر و بلکه پدر نداری، اما با کمال وقاحت بعداً، زیاد را برادر خود خواند، زیرا ابوسفیان ادعا کرده بود که من با مادر زیاد (سمیه) که از ناپاکان صاحب ‌پرچم در جاهلیت بود و با وجود داشتن شوهر زنا می‌داد، زنا کرده‌ام و زیاد فرزند من است!

با وجود اینکه در میان امت اسلام معروف و قطعی است که پیامبر اکرم (ص) فرمود: فرزند ملحق به شوهر است و مدعی زنا را باید سنگسار نمود، اما معاویه به سخن پدرش ابوسفیان و فاسق دیگر اعتماد کرد و زیاد را برادر خود نامید، زیرا زیاد از طرفداران سرسخت معاویه شده بود، بعد از آنکه در ابتدا از یاران حضرت امیر (ع) بود، آری زیاد بعد از پنجاه سال که پدر مشخصی نداشت و منسوب به کسی نبود، به شهادت ابی مریم سلولی که گفت: «شهادت می‌دهم که ابوسفیان نزد من امد و از من فاحشه‌ای خواست، من گفتم جز سمیه کسی نیست»، او گفت: «قبول است گرچه زیر بغل او بدبوست و با او زنا کرد».[8]

 

معاویه و پیامبر و پیامبری

احمد ابن ابی طاهر در کتاب اخبارالملوک آورده است که: وقتی معاویه صدای موذن را شنید که می‌گوید: «اشهد ان محمدا رسول الله»، گفت: «مرحبا بر این پدر! ای فرزند عبدالله تو همت بلندی داشتی! راضی نشدی جز به اینکه اسم خود را کنار نام پروردگار جهانیان قرار دهی».[9]

طبری در تاریخ خود آورده است که عمرو عاص با عده‌ای از اهل مصر نزد معاویه آمدند، عمرو عاص به همراهان سفارش کرد تا می‌توانید، معاویه را تحقیر کنید و از ارزش او بکاهید، حتی سفارش کرد که بر معاویه به‌عنوان خلیفه، سلام نکنید.معاویه که از این زد و بند آگاه شده بود به نگهبانان سفارش کرد که بر میهمانان آن‌چنان سخت بگیرید که هرکدام بیش از نجات جان خود چیزی در نظر نداشته باشد.میهمانان وارد شدند، اولین نفر، مردی بود بنام ابن الخیاط، او با آن بلائی که بر سرش آورده بودند، به نزد معاویه آمد و گفت: سلام بر شما ای رسول الله، دیگران نیز همین کار را کردند، وقتی خارج شدند، عمرو عاص گفت: خدا شما را لعنت کند، من گفتم که به خلافت بر او سلام نکنید، شما به پیامبری بر او سلام کردید.[10]

آری زمینه روحی و صفات و خصائص معاویه در فکر پهلو زدن به نبوت است، لذا به این افراد اعتراض نکرد و سخن آن‌ها را انکار ننمود.

 

چرا به پیامبر احترام نمی‌گذاری؟

اسد ابن ابد حضرمی یکی از کسانی است که عمری طولانی داشته است، میان او و معاویه مکالمه‌ای واقع شد که نشان از باطن معاویه می‌دهد، معاویه به او گفت: «آیا هاشم (جد اعلای پیامبر اکرم (ص)) را دیده‌ای؟» گفت: «آری مردی قد بلند و زیبا چهره بود، می‌گویند میان دو چشم او برکت بود»، معاویه پرسید: «آیا امیه (جد اعلای معاویه) را دیده‌ای؟» گفت: «آری مرد کوتاه‌ قد و نابینا بود، گویند میان دو چشم او شر یا شومی بود»، معاویه گفت: «آیا محمد را دیده‌ای؟» ابد گفت: «محمد کیست؟» معاویه گفت: «رسول خدا را می‌گویم.»، ابد گفت: «پس چرا به حضرت احترام نمی‌گذاری و نام او را گرامی یاد نمی‌کنی و نمی‌گویی رسول الله صلی‌الله علیه و آله.»[11]

ادامه را در اینجا بخوانید