مخالفین هر مکتب و هر دینى، در ابتداى ظهور مکتب جدید، بهطور علنى با آن برخورد میکنند، زیرا آن مکتب، به خاطر جوانى و تازگى آن، هنوز داراى طرفداران جدى نشده است، ولى آنها در اکثریت و قدرت هستند، همچنان که دیدیم مشرکین در صدر اسلام با تمام توان از هر راهى که ممکن بود، مانند شکنجه و تهمت و قتل و غارت و جنگ و غیره به مقابله با اسلام پرداختند.
اما پس از آن مکتب و مرام، پیشرفت پیدا کرد و داراى طرفداران جدى شد و به قدرت رسید، مخالفین آن مکتب دیگر نمیتوانند با روش مقابله رویاروى و اظهار مخالفت علنى به مقابله بپردازند، زیرا با نفوذى که مکتب جدید دارد، آنها رسوا و نابود میشوند.
بهترین راه براى مقابله با مکتب و انقلابى که پیروز شده است، همگام شدن ظاهرى با آن مکتب و تظاهر نمودن به قبول آن و سپس منحرف کردن تدریجى مردم از اصول و پایههای آن مکتب است بهگونهای که مردم متوجه حساسیت انحرافات نشوند، تنها وقتى متوجه مکتب و اعتقاد خود بشوند که کار از کار گذشته و در مقابل عمل انجام شده قرار بگیرند، یعنى خود را در عمل و عقیده نسبت به آن مرام سست احساس کنند، اینجاست که یک درخت تنومند و ریشهدار را میشود موریانهوار بر اثر نابود کردن تدریجى ریشههای مخفى آن با یک ضربه و فشار اندک سرنگون کرد.
موریانه حیوانى ضعیف و نابیناست، بهگونهای که مورچه دشمن سرسخت او بهحساب میآید، اما همین حیوان ضعیف، اگر به ساختمان یا درخت تنومندى حمله کند، آن را ویران میکند.
روش ویرانگرى این حیوان بسیار سهمگین است، او از دو ویژگى استفاده میکند، ویژگى اول آنکه چون از نور خورشید فرارى است. وقتى به چیزى مانند درخت یا ستون خانه حمله میکند، آن را از درون پوک میکند به گونه ایکه جدار بیرونى و پوسته بیرونى سوراخ نشود، بهاینترتیب، انسان هرگز متوجه تهى شدن و سست شدن ستون خانه نمیشود، مگر افراد متخصص و ژرفنگر، ویژگى دوم او این است که ویرانگرى خود را بهآرامی و اندکاندک انجام میدهد، بهگونهای که تا قبل از وقوع حادثه، هر کس به ستون یا درخت تکیه دهد، متوجه فاجعهای که در شرف وقوع است نمیشود، آن فاجعهای که بر سر اسلام به وقوع پیوست و میرفت تا به مرور زمان، همراه با خواب غفلتى که سراسر عالم اسلام را فرا گرفته بود، ستون خیمه اسلام را یکسره نابود کند، درست مانند همین جریان بود، مسلمانان در خواب غفلت و مخالفین بهآرامی و تدریج، مشغول تهى کردن و نابود کردن اساس و ریشههای درونى و پراهمیت اسلام بودند.
امیرالمؤمنین (ع) وقتى پرچمهای معاویه و اهل شام را دید فرمود: سوگند به خدایى که دانه را شکافت و خلایق را آفرید، اینها اسلام را بالاجبار پذیرفتند ولى در باطن مسلمان نبودند، وقتیکه یار و یاور پیدا کردند، کفر خود را اظهار نمودند و به دشمنى خود با ما برگشتند، جز اینکه نماز را رها نکردند.[1]
آنچه بعد از پیامبر اکرم انجام گرفت، خواسته یا ناخواسته، نتیجهای جز نابودى تدریجى اسلام نداشت.
اکنون به انحرافات و اجتهاداتى که خلفا در مقابل پیامبر و بعد از حضرت، نسبت به تغییر دستورات دینى انجام دادند و کار را بهجایی رساندند که امام حسین (ع) براى نجات دین، جز فداکارى چارهای نداشت، توجه میکنیم:
وضعیت اسلام و مسلمین از ابتدا تا زمان قیام سیدالشهدا
اینهمه انحرافات و گمراهیها که منجر به قیام و شهادت مظلومانه اباعبدالله الحسین و یارانش گردید، نتیجه کارهایى است که از اواخر عمر پیامبر (ص) به بعد، انجام گرفت.
شروع انحرافات در زمان حیات پیامبر اکرم (ص)
جریان را از بستر بیمارى پیامبر (ص) شروع میکنیم، هنگام رحلت حضرت فرا رسیده بود، در خانه حضرت عدهای از اصحاب از جمله عمر بن خطاب حاضر بودند، پیامبر فرمود: بیایید تا براى شما فرمانى را بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید، عمر گفت: پیامبر هذیان میگوید! کتاب خدا براى ما کافى است، تعجب اینجاست که در حضور پیامبر و در زمان حیات حضرت، عدهای به طرفدارى از عمر برخاستند و حرف او را تکرار کردند، وعدهای سخن پیامبر را تأیید کردند و چون مشاجره و سخنان بیهوده بالا گرفت، پیامبر فرمود: برخیزید.[2]
آرى اگر مسلمان از غصه خون بگرید -همچنان که ابن عباس بهشدت میگریست- که چرا نگذاشتند فرمانى را که ضامن هدایت بشر بود، پیامبر اکرم (ص) صادر کند، جا دارد و شما خود خوب میدانید وقتى در حضور پیامبر، با گستاخى به اعتراض برخیزند، در فرداى رحلت حضرت چه رخ خواهد داد؟!
و این اولین و مهمترین انحراف اساسى بود که در مقابل پیامبر انجام گرفت، این جریان که در کتابهای متعدد و معتبر اهل سنت آمده است نشانگر مطالب بسیارى است که قلم از ترسیم آن عاجز است.
سپاه اسامه و تمرد مخالفین
به دنبال همین جریان، مسئله تمرد از سپاه اسامه واقع شد، پیامبر اکرم اسامه ابن زید را که جوانى بود تقریبا هیجده ساله در واپسین لحظات زندگى خویش براى جنگ با سپاه روم در سرزمین اردن بسیج نمود، حضرت خود شخصاً بسیج نمودن اصحاب را آنهم در حال مرض و تب شدید به عهده گرفت، کلیه سرشناسهای مهاجر و انصار امثال ابوبکر و عمر و ابوعبیده جراح و سعد ابن ابى وقاص را در سپاه اسامه گرد آورد و با تأکیدات فراوان آنها را سفارش نمود که در رفتن عجله کنند.
اما اصحاب از اینکه جوانى حدودا هیجده ساله بر سالمندان فرمانده شده، شدیدا بر پیغمبر خورده گرفتند و حضرت در حالى که از شدت تب سر مقدس را بسته و حولهای به خود پیچیده بود، اعتراض آنها را روى منبر پاسخ گفت.
وقتى بیمارى حضرت شدت گرفت پیوسته میفرمود: که در تجهیز سپاه اسامه بکوشید، سپاه اسامه را حرکت دهید، سپاه اسامه را روانه کنید، اما عدهای از اصحاب سستى میکردند تا اینکه نبى اکرم رحلت نمود و آنها از رفتن امتناع کردند،[3] پیامبر اکرم میخواست مدینه را از وجود این افراد خالى کند و زمینه را براى خلافت حضرت على (ع) مهیا کند و جلو تندروى برخى را بگیرد تا نگویند على جوان است و ابوبکر پیرمرد، ولى آنها از پیوستن به لشکر اسامه امتناع کردند که قبل از همه ابوبکر و عمر این کار را کردند، جوهرى در کتاب السقیفه مینویسد: پیامبر پیدرپی میفرمود: سپاه اسامه را روانه کنید، خدا لعنت کند هر کس از آن روى برگرداند.[4]
ادامه را اینجا بخوانید