بدون شک، هرگونه پایداری و استقامتی، مطلوب و ممدوح نیست. هر موجودی بهطور طبیعی بهرهای از پایداری و استقامت دارد. حکمت آفریدگار اقتضا میکند که مخلوقات خود را در حد لزوم از این صفت کمال برخوردار سازد. بعضی از اجسام برحسب کاربردی که دارند، از مقاومت ویژهای برخوردارند؛ چنانکه در فلزات و سنگها محسوس و ملموس است. درختان در برابر سرما و گرما مقاومت عجیبی دارند و کمتر اتفاق میافتد در برابر سرما، گرما و بادهای شدید از پا درآیند. جانوران نیز با همه اختلافاتی که دارند، هرکدام به نحوی از مقاومت لازم برخوردارند.
بهطور کلی به برکت نیروی مقاومت و توان استقامت است که نوع مخلوقات، استمرار وجود پیدا میکنند و کمتر اتفاق میافتد که در عالم وسیع آفرینش، انواع آنها دستخوش زوال و فنا شوند. افراد (هر نوع نیز) تا آنجایی که لازم است مقاومت میکنند و قبل از رسیدن به کمال مطلوب از ادامه هستی بازنمیمانند.
هنگامی که فردی از یک نوع، به کمال مطلوب خود نایل میشود، دستخوش زوال میشود و افراد دیگری از همان نوع، جایگزین او میشوند و بقای نوع را تضمین میکنند؛ در این میان آن افرادی که در نیمه راه یا زودتر دستخوش موت و انقراض میشوند، بسیار کم و ناچیزند.[1]
انسان نیز به لحاظ مقاومت و پایداری طبیعی تفاوتی با دیگر مخلوقات ندارد.
تفاوت انسان با سایر مخلوقات عالم طبیعت
پایداری و استقامت انسان، هم بهطور طبیعی و هم به اراده و اختیار است؛ بنابراین گذشته از اینکه این موجود دو پا، برحسب ساختار و شرایط ویژه زندگی از مقاومتی طبیعی برخوردار است؛ لازم میشود که در راه ایده و مسلک و عقیده نیز پایداری کند و ضعف و سستی را از خود دور سازد. نکته مهم این است که استقامت و پایداری انسانها یا در راه حق است یا در راه باطل؛ چه اینکه بسیار بودهاند کسانی که در راه ایده باطل تا سر حد مرگ پیش رفتهاند و خود را قربانی کردهاند.
در برخی از جنگها هیچ یک از دو طرف، بر حق نبودهاند، بلکه هر دو به بیراهه رفته و جان خود را در راه هدفهای باطل و اغراض نفسانی تلفکردهاند. اگر به دیده شرعی و توحیدی به اینها بنگریم، باید درباره آنها بگویم: «القاتِلُ وَ المَقتُولُ فِی النّارِ»: هم قاتل در دوزخ است و هم مقتول. هر دو گروه، مقاومت کرده و در راه ایده مادی یا دینی با تمام نیرو ایستاده و مرگ را بر زندگی ترجیح دادهاند؛ ولی بینش عقلی ناب و نگاه دینی و خدایی برای هیچکدام ارزش و اعتباری قائل نیست؛ چراکه هرکدام پیروز شدهاند، باطلی را قوت بخشیده و حقیقتی را پایمال کردهاند. بهوسیله جنگهای قدیم ایران و روم ـ که میگویند هفتصد سال طول کشید ـ و از جنگهای جهانی اول و دوم و بسیاری از جنگهای دیگر ـ که همگی صحنه نمایش مقاومت و فداکاری و احیانا ایثار بوده ـ کدام ظلم دفع شده، کدام عدل به اجرا درآمده و کدام باطل، محور و کدام حقیقت، احیا گشته است؟ اینگونه جنگها معلول جاهطلبی و حرص و آز و طمع قدرت و سلطنت و استبداد بوده و هر دو طرف جنگ در این مسیر گام برداشته و کامکار یا ناکام شدهاند در این جنگها دلاوریهای بسیاری به نمایش گذاشتهشده و بسیاری به آن افتخار کردهاند؛ ولی همه آنها تعصبآمیز بوده؛ آنهم تعصبی کورکورانه و نژادپرستانه و خودخواهانه!
اما جنگهایی که برای دفاع از حق و دفع ظلم و جور بودهاند، وضع دیگری دارند. در این جنگها نمیتوان بهطور مطلق هر دو طرف جبهه را محکوم یا ستایش و تقدیس کرد. اگر این جنگها را مقدس مینامیم و اگر قیامی را مورد ستایش قرار میدهیم و اگر پایداری و استقامتی را آموزنده و الهام بخش میشماریم، به اعتبار و ملاحظه آنطرفی است که هدفش والا و موردپسند عقل و شرع است.
آنان که در جنگهای صدر اسلام، تحت فرمان پیامبر خدا صلیاللهعلیهوالهوسلم میجنگیدند و آنان که در بصره و صفین و نهروان به یاری امام علی علیهالسلام برخاسته بودند و آنان که در کربلا، امام حسین علیهالسلام را یاری کردند، در پیشگاه خداوند، مأجور و ممدوحاند و همواره به مسلمانان درس استقامت در راه خدا و پایداری در راه اسلام دادهاند.
پایداری از دیدگاه قرآن
از دیدگاه قرآن کریم آن استقامتی ممدوح و دارای ارزش است که الهی و ربانی باشد. دیگر استقامتها اگر نگوییم ضد ارزش و مذموم است، ارزشمند و درخور مدح هم نیست.
قرآن کریم هم استقامت ممدوح را تعریف کرده و هم آثار و برکات آن را توضیح داده است. دراینباره میفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقَامُوا تَتَنزَّلُ عَلَیهِمُ الْمَلَئکهُ أَلا تخَافُوا وَ لا تحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالجْنَّهِ الَّتى کُنتُمْ تُوعَدُونَ»[2] آنان که گفتند: پروردگار ما خداوند است سپس پایداری کردند، فرشتگان بر آنها نازل میشوند و [به آنها میگویند] نترسید و محزون نباشید و شاد باشید به بهشتی که وعده داده شدهاید.
طبق این آیه، استقامت باید مبنای الهی و ربانی داشته باشد نه مبنای نفسانی و شیطانی. پایه نخستین استقامت ممدوح قرآنی الوهیت و توحید ذاتی ناب و پایه دوم آن، ربوبیت و توحید افعالی ناب است. آنان که از توحید ناب محروماند و منکر خدا یا مشرکاند، درخور این نیستند که از استقامت مورد تأیید قرآن کریم برخوردار باشند و آنان که ربوبیت توحیدی را وداع گفته و اسیر ارباب متفرع شده و ذات یکتای «الله» را مالک مطلق و مدبر حقیقی، بلکه یگانه تدبیر کننده نمیشناسند، هراندازه درراههایی که انتخاب کردهاند، پایداری و استقامت ورزند از سعادت دورتر و به شقاوت نزدیکتر میشوند. اینان سرانجامی جز خوف و حزن و دوزخ نخواهند داشت؛ ولی آنان که به استقامت الهی و ربوبی روی آوردهاند، با تشویق نیروهای غیبی و با امداد فرشتگان، ترس و حزن از نهادشان رخت برمیبندد و به مژده بهشت عنبر سرشت و سعادت جاودانی و حیاط پرنشاط و پایدار خدایگانی، سرمست و شاد و به خانه و جایگاه آباد، راهنمایی میشوند.
این مژدهها و تشویقها به جای خود؛ بالاتر از آن، این است که از مبادی غیب و از حضرت غیب الغیوب، ندای «فَاستَقِمْ کَمَا أُمِرْت وَ مَن تَاب مَعَک»[3] گوش جانشان را مینوازد. آن خدای بزرگ که رب مطلق است، اینان را به برکت ربوبیت مطلق خویش تا رسیدن به اوج استقامت، مدد میرساند؛ چراکه مقتضای حکمت و عنایت اوست که هیچ مخلوق مستعدی را به حال خود رها نکند و آنها را از فیض آثار و نتایج استقامت، بیبهره و نصیب نگذارد. اینجاست که در درجه نخست، پیامبرش را مأمور به استقامت میکند و در درجه بعد، همراهان و ره پویان مکتبش را بهویژه آنان که همراه و همگام اویند.
با رحلت پیامبر (ص)، دوران انقطاع وحی فرا میرسد و با نقش گرفتن مهر زیبای خاتمیت بر نوبت و رسالت او، همه اوصاف کمالی که انسانهای آینده و نسلهای متوالی بعد از آنها الهام گیرند، در وجود امامان معصوم (ع) که خلفای راستین و امنای واقعی دین خدایند، متجلی میشود؛ به همین جهت است که امام کاظم علیهالسلام به برادرش علی بن جعفر علیهالسلام فرمود: «نَحنُ فِی العِلمِ وَ الشَّجاعَهِ سَوآءٌ وَ فِی العَطایا عَلی قَدرِ ما نُؤمَرُ»[4]: ما در علم و شجاعت برابریم و در دادهها بهاندازهای که مأموریت داریم (عمل میکنیم).
بنابراین، همان طوری که شخص پیامبر گرامی اسلام (ص)، مظهر واقعی پایداری و استقامت و شجاعت و مجری فرمان «فَادعُ وَ استَقِم»[5] است و باید دعوت و استقامت را توأم با یکدیگر به مرحلۀ اجرا گذارد، امامان (ع) نیز که همه نورند و نور خدایند و نورشان در دلهای مؤمنان از خورشید نیم روز، درخشندهتر و فروزندهتر است و آنهایند که دلهای مؤمنان را روشنی و فروغ میبخشند و آنهایند که هر که را خدای متعال از نور ایشان محروم ساخته است، دلهایی سیاه و سینههایی تاریک و جهانهایی کدر و روانهایی تیره و ظلمانی دارند،[6] همان راه را ادامه میدهند و با استقامتی تام و تمام که از پرتو استقامت بیمانند رسول معظم و پیغمبر اعظم (ص)، مایه گرفته و متجلی شده است، مردم را به شاهراه استقامت و راه هموار مقاومت و طریق صلابت رهنمون میشوند.
امام حسین (ع) یکی از امامانی است که در علم و شجاعت و طاعت با یکدیگر برابرند؛ ولی نوع مأموریت آنها متفاوت است. اگر امام مجتبی علیهالسلام صلح میکند صلابت و استقامت و طاعت خود را در این مقوله به نمایش میگذارد. مقاومت امام حسین (ع) در واقعه عاشورا و پایمردی امام سجاد علیهالسلام در اسارت و توانمندی امام باقر علیهالسلام و امام صادق علیهالسام در بسط و ترویج معارف اسلام و شجاعت و استقامت امام کاظم (ع) در تحمل زندانهای تنگ و تاریک و پایداری امام رضاعلیهالسلام در تحمل دوران سخت ولایتعهدی تحمیلی و صبر و شجاعت و حلم دیگر امامان (ع) در برابر خلفای عباسی و سپری کردن دوران غیبت کبرا متجلی میشود.
امام حسین (ع) در سال سوم از هجرت [7] و به قولی در سال چهارم [8] متولد شد و در سن 57 سالگی [9] در روز دوشنبه دهم محرم سال 61 هجری به شهادت رسید. هنگامی که زهرای مرضیه سلاماللهعلیها باردار بود، جبرئیل نازل شد و به پیامبر خدا (ص)عرض کرد: فاطمه فرزندی به دنیا میآورد که امت تو او را میکشند. [10]
سالار شهیدان و پایداری
زندگی اباعبدالله الحسین (ع) را باید به دو دوران قبل از امامت و بعد از امامت ـ که از سال 50 تا 61 هجری ادامه داشته است ـ تقسیم کرد. در دوران قبل از امامت، مادامی که هنوز کودک بود تحت حضانت و تربیت جد گرامی و پدر و مادر بود و به این ترتیب زیر سایه بهترین مربیان عالم، دوران کودکی را پشت سر گذاشت و وارد عرصه بلوغ و قبول مسئولیت شد. در این دوران تا قبل از دوره امامت تحت فرمان پدر بزرگوارش امام علی (ع) و برادر والامقامش، امام حسن مجتبی (ع) انجام وظیفه میکرد و هر گز از خط اطاعت آنها خارج نمیشد. او تلخی دوران مبارزات مادر و مصیبتهایی که بر او وارد میشد را چشید و شاهد بود که طی مدت 25 سال- که دوران خانه نشینی پدر بود ـ بر آن حضرت چه گذشت و در دوران پنجساله خلافت او، همچون سایهای به دنبالش حرکت میکرد و در جنگهای جمل و صفین و نهروان و در فتنه ناکثان و قاسطین و مارقین او را از صمیم قلب یاری و همراهی میکرد تا سرانجام امیر مؤمنان (ع) به دست یکی از خوارج در محراب مسجد کوفه ضربت خورد و او شاهد بود که چگونه خلیفه بهحق پیامبر خدا، شهد شهادت نوشید و امت اسلامی را برای همیشه داغدار کرد.
از سال 40 تا 50 هجری ـ که برادرش حسن (ع) به امامت رسید او همچنان راه اطاعت بدون قید و شرط را با اخلاص و وفاداری میپیمود و الحق که در این راه استقامت میورزید و اطاعت از امامان معصوم را با پایداری و عزم راسخ ادامه میداد. استقامت و پایداری او هم قبل از دوران امامت، جلوهای زیبا و بینظیر دارد و هم بعد از تکیه زدن او بر اریکه امامت و عهدهداری مقام والای رهبری و ولایت.
هنگامی که بهواسطه سستی و عهدشکنی مردم امام مجتبی (ع) به خاطر مصلحت امت و حفظ خون مردم، پیمان صلح را امضا کرد، معاویه در محفلی که حسنین (ع) حضور داشتند، به ساحت مقدس امام علی (ع) اهانت کرد. امام حسین (ع) برخاست که او را پاسخ گوید؛ ولی به امر برادر بزرگوارش بر زمین نشست. آنگاه امام مجتبی (ع) به معاویه گفت: منم حسن و پدرم علی است. تویی معاویه و پدرت صخر است. مادر من فاطمه و مادر تو هند است. جده من پیامبر خدا و جده تو حرب است. جده من خدیجه و جده تو فتیله (نثیله) است. خدا لعنت کند هر که گمنامتر و حسبش پستتر و کفرش قدیمتر و نفاقش بیشتر و حقش بر اسلام کمتراست. همه اهل مجلس گفتند: آمین.[11]
معاویه اصرار داشت که بعد از انعقاد پیمان صلح از امام حسین (ع) بیعت بگیرد؛ ولی امام مجتبی (ع) به معاویه فرمود: دست از او بدار. او بیعت نمیکند تا کشته شود و کشته نمیشود تا همه اهلبیت او کشته شوند و اهلبیت او کشته نشوند تا اهل شام را نکشند.[12]
حضرتش با همه استواری و پایداری و شجاعت، حاضر نشد با بنیامیه که عایشه را تحریک کرده بودند و از دفن جسد امام مجتبی (ع) در حجری نبوی ممانعت میکرد درگیر شود؛ چراکه امام مجتبی (ع) وصیت کرده بود که نباید بر سر دفن پیکرش خونی ریخته شود.[13]
آری شخصیت والامقامی چون سالار شهیدان نه تنها در اطاعتش اهل مقاومت و استقامت است؛ بلکه در رهبری و امامتش نیز چنین است و هرگز از مسئولیت و وظیفه تخلف نمیکند و برخلاف رضای خداوند گامی برنمیدارد.
در وجود مقدس او چکیده و ماحصل استقامت و پایداری همه انبیا و اولیای الهی بهویژه نیای گرامیاش ـ پیامبر بزرگ اسلام (ص) تحقق و تبلور یافته است. اکنون دوران ده ساله امامتش را در دو مرحله مورد مطالعه قرار میدهیم: یکی در مرحله مواجهه با معاویه و دیگری در مرحله مواجهه با یزید.
مرحلهای اول
او که پس از شهادت برادر، وارث یگانه سریر امامت و مسند نشین بیبدیل ولایت، ادامهدهنده راه و رسم نبوت و پرچمدار اجرای برنامههای رسالت و خاتمیت است، همواره بر سر معاویه فریادهایی کوبنده و نهیبهایی توفنده برمیآورد و او را بر تخلفات و عصیانها و ستمگریهایش مورد ملامت قرار میداد. او تا معاویه زنده بود، پیمان صلح برادر را محترم میشمرد و با تذکرات مخلصانه و محکوم کردن رفتارهای نابخردانه معاویه سعی میکرد مردم را آگاهی بخشد و زمینه قیام را در مقابل یزید که ولایتعهدی و خلافتش نقض صریح پیمان صلح بود، فراهم سازد. هنگامی که معاویه دو تن از شیعیان مخلص و مجاهد را به قتل رسانید، امام حسین (ع) در نامهای پرخاشگرانه او را مورد نکوهش قرارداد و رفتار ددمنشانه او را محکوم کرد. یکی از آنها عمرو بن حمق بود که برای نخستین بار در تاریخ اسلام سرش را بریدند و برای معاویه بردند. او کسی بود که امیرالمؤمنین (ع) به او میگفت: کاش در لشکرم صد نفر مثل تو بود.[14]
پس از شهادت جانسوز عمرو امام شهیدان به معاویه نوشت: «آیا تو همان نیستی که عمرو بن حمق صحابی رسول خدا را کشتی؟! همان بنده صالحی که از کثرت عبادت زرد و لاغر شده بود؟ آنهم بعد از آنکه چنان با عهدهای محکم و امان نامههای قوی، او را مطمئن کرده بودی که اگر چنان اطمینانی به پرندهها میدادی از قله کوهها نزد تو میآمدند؛ ولی تو عهد خود را سبک شمردی و بر خدای خود گستاخی کردی و او را کشتی.»[15]
دیگری حجر بن عدی بود. هنگامی که معاویه او و همراهانش را در نزدیکی دمشق به قتل رسانید، بسیاری از این رفتار زشت معاویه برآشفتند. زمانی که معاویه بر عایشه وارد شد، پرسید: چرا ا و را کشتی؟ پاسخ مزورانهاش این بود که برای مصالح امت. عایشه گفت: از پیامبر خدا (ص) شنیدم که فرمود: «سیقتَلُ بِعَذراءَ اَناسٌ یغضِبُ اللهُ لَهُم و اَهلُ السَّماءِ»[16]: به زودی در مرج عذرا مردانی کشته میشوند که خدا و اهل آسمان به خاطر آنها خشمگین میشوند.
بعد از شهادت حجر و یارانش معاویه در موسم حج با سالار شهیدان (ع) دیدار کرد. معاویه گفت: شنیدهای با شیعیان پدرت (حجر و اصحابش) چه کردیم؟ فرمود: چه کردید؟ گفت: آنها را کشتیم و کفن کردیم و بر آنها نمازگزاردیم و به خاک سپردیم. حضرت لبخندی زد و فرمود: ما اگر شیعه تو را بکشیم، آنها را کفن نمیکنیم و بر آنها نماز نمیگزاریم و به خاک نمیسپاریم. [17]
در عین حال، سید و سرور و رهبر شهیدان در ضمن همان نامهای که در ارتباط با شهادت مظلومانه عمرو بن حمق نوشته است، سندی زنده از مقاومت و پایداری و ستم ستیزی خود به یادگار گذاشت و معاویه را برای همیشه در پیشگاه خداوند و در محضر وجدانهای سلیم و عواطف پاک انسانهای کریم، محکوم و مطرود و منفور معرفی کرد. او نوشت: «مگر تو قاتل حجر و دیگر نمازگزاران نیایشگر نیستی که ستم ستیزی میکردند و بدعتها را زشت میشمردند و در راه خدا از ملامت هیچ ملامت کنندهای نمیهراسیدند؟! آری آنها را از پی آنکه سوگندهای محکم یاد کرده و میثاقهای موکد اعلام کرده بودی که آنها را گرفتار نکنی و با آنها از در کینه توزی وارد نشوی، به قتل رساندی.»[18]
در همان نامه تاریخی بود که امام شهیدان ورق دیگر از اوراق ننگین فسادها و تبهکاریها و بدعتهای معاویه را رو کرد. او کسی بود که از زمان خلافت عمر برخی از مأموریتها را با موفقیت انجام داده بود و به همین جهت، عمر آرزو میکرد که او قریشی باشد و ابوسفیان بهگونهای کنایه آمیز او را منسوب به خود معرفی کرد. سرانجام برای پیشبرد سیاست شیطانی خود، او را فرزند ابوسفیان و برادر خویش معرفی کرد و بدعتی جدید در عالم اسلام پدید آورد.
قاعده فقهی به یادگار مانده از پیامبر اکرم (ص) این است که: «الوَلَدُ للفِراشِ و للعاهِرِ الحَجَرُ»[19]: فرزند از آن بستر شوهر است و زناکار را باید حد زد و جز حد زنا نصیبی و سهمی ندارد.
به همین جهت، امام (ع) به معاویه نوشت: آیا تو همان نیستی که زیاد را فرزند ابوسفیان پنداشتی؟ حال آنکه پیامبر خدا فرزند را از آن شوهر اعلام کرده و برای زناکار مقرر کرده بود که او را سنگ بزنند و سنگسارش کنند؟!
بزرگترین جنایت در خیره سری معاویه این بود که برخلاف شرایط صلح، یزید را به جانشینی خود برگزید و برای او از اشخاص سرسپرده و بی اراده، بیعت گرفت؛ از این رو حضرتش به وی نوشت:
باید بدانی که خداوند کشتن افراد را از راه تهمت و دستگیری اشخاص را از روی بدگمانی و امارت بخشیدن به پسرک شرابخوار و سگباز را فراموش نخواهند کرد. گویی تو از این امت نیستی و این امت از تو نیستند. میبینم که خود را هلاک و دینت را تباه کردهای.[20]
او نه تنها به صورت شفاهی و کتبی بر معاویه میخروشید و مقدمات انقلابی عظیم در سایۀ استقامتی بیبدیل را فراهم میکرد؛ بلکه در هر فرصتی با بیانات شیوا و بیدارگرانه خود، رفتار زشت و بیداد گرانه امویان را محکوم و راه انقلاب را هموار و وظایف مسلمانان ـ بهویژه اصحاب پیامبر (ص) را بیان میکرد.
او و امام مجتبی (ع) را بهسختی میتوان از نظر علم و عمل و تاکتیک و مقاومت و سیاست و اهداف عالیهای که دنبال میکردند، از یکدیگر تفکیک کرد. قطعا اگر امامت سیدالشهدا (ع) جلو میافتاد، همان کاری را میکرد که برادرش کرد و اگر امامت امام مجتبی (ع) بعد از او واقع میشد، همان کاری را میکرد که برادرش امام حسین (ع) کرد. اینکه از سال 50 تا 60 هجری به همان شیوه مبارزاتی برادر عمل کرده و همچون وی انحرافات و تخلفات را متذکر میشده، بهترین شاهد این مدعاست. به گفتۀ یکی از نویسندگان فرهیخته آنها از نظر فضیلت و قداست و تقرب به خدا و رسول و علم بیکران، آن چنان بر قله عظمت نشستهاند که رسیدن به کنه آن برای عقل و خرد متعارف ممکن نیست.[21]
حضرتش در سفر حج شخصیتهای سابقهدار عالم اسلام را جمع کرد و ضمن سخنرانی مفصلی وظایف و مسئولیتهای سنگین آنها را گوشزد فرمود.
از دیدگاه حضرت مجاری امور و احکام به دست عالمانی سپرده شده است که امین خداوند بر حلال و حرام شریعت شمرده میشوند؛ ولی با کمال تأسف آنها از زیر بار مسئولیت سنگین خود شانه خالی کرده و از حق فاصله گرفتهاند. آنها اگر آزار و اذیتها را تحمل میکردند و تکالیف الهی خود را زیر پا نمیگذاشتند، کار به جایی نمیرسید که در تعیین مقدرات امت، نقشی نداشته باشند و شعبده بازان سیاست همه چیز را به بازی بگیرند و شُبَهات را ملاک عمل قرار دهند و ضعیفان را پایمال و مستضعفان را لگدکوب سازند. سیاست بازان حرفهای و سردمداران هوای نفس و شهوت، در همهجا گستاخی میکنند و فرمان خدا را زیر پا مینهند و بر منابر لاف و گزاف میگویند و بیشرمانه تاخت و تاز میکنند. آری عالمان وظیفه نشناس، حق ضعفا را تضییع میکنند و در مطالبه حقوق خود اصرار میورزند. اینان از پایمال شدن عهود الهی ناراحت نیستند؛ ولی اگر ببینند که به نیاکان شان توهین میشود، غیرتمندانه به میدان میآیند و دفاع میکنند. آیا سزاوار است که در بلاد اسلامی کوران و افراد ناتوان مورد بیمهری واقع شوند و سران و بزرگان امت، مهر خموشی بر لب زنند و درصدد دفاع از حقوق آنها برنیایند؟ چرا امر به معروف و نهی از منکر فراموش شده و چرا منکر به جای معروف و باطل به جای حق نشسته و علمای امت و امنای ملت سکوت کردهاند.[22]