امامت در لغت به معنای پیشوایی و رهبری است. واژه امام در موارد و معانی مختلف کاربرد دارد و گستره کاربست آن از امامان معصوم تا ائمه کفر را در برمیگیرد؛ چنانکه در قرآن کریم به هر دو مورد اشاره شده است: «وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ ائمه یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»[1]؛ «وَجَعَلْنَاهُمْ ائمه یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ»[2]
برای امامت تعاریف مختلفی عرضه و ارائه شده است که با نگاهی کلی به دیدگاه مذاهب اسلامی نسبت به امر امامت چنین استنباط میشود که غالب آنها امامت را مقامی میدانند که صاحب آن ریاست امور مسلمانان را عهده دار است. باید توجه داشت که در این نگرش به بُعد سیاسی منصب امامت تأکید بیشتری شده است.[3]
مذهب تشیع معنایی فراتر از این تعریف برای امامت قائل است. در نظر مکتب شیعه، امامت یک منصب و موهبت الهی است که منحصر به حکومت و مرجعیت نیست، بلکه امام حافظ و راهنمای سعادت و رستگاری دنیوی انسانهاست و امام مسئولیت دنیای بشریت را عهده دار است.[4]
مسئله امامت از مهمترین مسائل علم کلام اسلامی است و میتوان گفت از گذشته دور تا امروز، پس از توحید هیچ موضوعی تا این اندازه توجه متکلّمین و محققان و اندیشمندان اسلامی را به خود جلب نکرده است؛ همچنین درباره هیچ مبحثی به مانند امامت، میان مسلمانان اختلاف در نگرفته است. شهرستانی در الملل و النحل می نویسد: «در هیچ زمان، هیچ شمشیری همچون شمشیری که به خاطر امامت کشیده شد، بر بنیاد دین فرود نیامد.»[5]
امامت از ضروری ترین نیازهای جامعه بشری است.[6] دین اسلام به عنوان کاملترین دین که از هیچ یک از مسائل مادی و معنوی زندگی انسان غافل نشده، به این امر حیاتی توجهی خاص داشته است. در مکتب اسلام همان قدر که وجود پیامبران برای هدایت بشری لازم بوده، ضرورت وجود امامان نیز غیرقابل انکار است؛ زیرا انسان در هر زمان و هر مکان جهت نیل به سعادت حقیقی نیازمند راهنمایانی است که او را تا سرمنزل مقصود هدایت کنند. بر این اساس در منظومه معرفت اسلامی، امامت به عنوان مکمّل و متمّم رسالت مطرح است.
امام علی علیهالسلام در نهجالبلاغه امامت را برای تمام امت ضروری دانسته، اطاعت و فرمانبرداری از او را برای مردم واجب میشمارد.[7]
آنچه مشخص است غالب فِرَق اسلامی وجود امام را برای جامعه امری ضروری و لازم برشمرده و تنها درباره ویژگیها و نحوه انتخاب امام با هم اختلاف دارند. اهل سنت نیز امامت را در قالب عنوان «خلافت» یک ضرورت دینی میدانند. البته امامت یک بعد الهی دارد و یک شأن مردمی و قانونی؛ امام در بعد الهی حجت خدا بر مردم است و اینجاست که باید برای امام جایگاهی برتر از خلیفه قائل شد.
مسئله امامت و ولایت در مکتب تشیع جایگاهی محوری دارد. امام رکن و ستون اسلام و صاحب عالی ترین مرتبه ولایت الهی است و این مقامی است که اندیشهها از پی بردن به کنه و ژرفای آن عاجز و ناتواناند؛ اما نزد سایر فرق اسلامی امامت نه در چنین پایهای از اهمیت تلقی میشود و نه به عنوان اصلی از اصول عقاید به شمار میآید.
از آنچه گفته شد، این نتیجه به دست میآید که در مکتب شیعه، امامت و ولایت جایگاهی ارزشمند دارد که تقرب تمام بندگان را به خداوند عینیت میبخشد. امام، حجت زمان است و مسئله وجود یک حجت الهی در هر عصر و زمانی بر زمین از مسائل مهم در مذهب اهلبیت عصمت و طهارت علیهمالسلام است.[8]
معاویه و تخریب جایگاه امامت
از آنجا که نقش امام حسین (ع) در دفاع از مکتب حیاتبخش امامت و ولایت از عصر نخستین خلیفه اموی جلوه بیشتری مییابد و در منابع و مآخذ نیز توجه بیشتری به آن شده است، ابتدا اوضاع جامعه اسلامی در عصر معاویه و انحراف آن به طور مختصر بیان کرده و سپس موضع امام حسین (ع) در برابر این وضعیت، بهتفصیل ذکر مینماییم.
زمامداران اموی که از دوران خلافت عثمان (24 - 35 ق) با دستیابی به امارت شام بر مرکب قدرت سوار گشتند، در سال 41 ق. به طور رسمی خلافت جامعه اسلامی را از آن خود نمودند. آنها با بهرهگیری از جهل سیاسی مسلمانان[9]، در سرزمین شام بنای حکومتی را نهادند که از بنیان با اسلام ناسازگار بود. سیاست دستگاه خلافت اموی که بر فتنه انگیزی و تفرقه افکنی استوار بود، قدرت سیاسی را از امام علی (ع) و سپس از امام حسن (ع) ربود و در نتیجه معاویه که از دین و آیین محمد صلیاللهعلیهوالهوسلم هیچ بویی نبرده بود، بر مسند خلافت جامعه اسلامی تکیه زد.
با روی کار آمدن معاویه ارزش های اسلامی از جامعه رخت بربست و دین اسلام گرفتار انحرافی سخت شد. البته ریشههای این انحراف را باید در سقیفه بنی ساعده و عدم امتداد رسالت نبی اکرم در ولایت اهلبیت (ع) جستجو کرد. آنجا که حریم و قداست ولایت را شکستند و پیشوایی و رهبری امت اسلامی را از مسیر حقیقی خویش منحرف ساختند.[10]
معاویه در طول حدود بیست سال دوران خلافت خویش (41-60 ق) چنان اسلام را دچار انحراف و انحطاط ساخت که مسئله امامت، به عنوان یکی از دو میراث گرانبهای رسول اکرم (ص) و یادگار سترگ او، جایگاه خود را از دست داد. وی پس از آنکه بر مسند خلافت تکیه زد، علاوه بر صف آرایی نظامی به مبارزه فرهنگی با اهلبیت (ع) پرداخت و با تبلیغات وسیع، جایگاه امامت را در اذهان عمومی کاملاً تخریب نمود و برای انزوای سیاسی و اجتماعی اهلبیت (ع) از هیچ کوششی دریغ نورزید. به طور کلی او در صدد تضعیف و محو کامل فرهنگ امامت برآمده بود. در چنین شرایطی که امامت به عنوان یک اصل لازم در باور عامه مردم به فراموشی سپرده میشد، امام حسین (ع) به دفاع از این اصل مهم پرداخت تا جایگاه آن را به عنوان میراث اهلبیت (ع) حفظ نماید.
موضع امام حسین (ع) در برابر معاویه
امام حسین (ع) که در پرتو رسالت و دامن ولایت پرورش یافته است[11]، با مشاهده این وضعیت و برای دفاع از مقام امامت و ولایت سلسله اقدامات و مواضعی خاص را آغاز کرد.
موضع حسین بن علی علیهماالسلام نسبت به معاویه دقیقاً امتداد همان روش و منش امام مجتبی (ع) بود. این که برخی کجاندیشان در صحّت و اتقان صلح[12] امام حسن (ع) به تردید افتادهاند و آن را متناقض با قیام امام حسین (ع) برشمردهاند، از روی جهالت و عدم درک حقیقت موضوع است. این گروه ترک مبارزه مسلحانه را ترک جهاد پنداشتهاند؛ حال آنکه وظیفه و رسالت اصلی پیشوایان معصوم حفظ و حراست دین اسلام و هدایت جامعه اسلامی بود که هر یک برای تحقق این امر، متناسب با موقعیت اجتماعی، سیاسی و فکری جامعه، روش خاصی را اتّخاذ مینمودند.
لذا اگر با بینشی دقیق شرایط سیاسی و اجتماعی دوران امام حسن (ع) مورد تحلیل قرار گیرد، روشن میشود که میان صلح امام مجتبی (ع) و قیام امام حسین (ع) نه تنها تناقضی وجود ندارد، بلکه هرکدام متناسب با زمان خود دقیق ترین شیوه و روش را در پیش گرفتهاند.[13] همچنین به لحاظ اعتقادی نیز امامان معصوم متّصل به منبع علم الهی بوده و تمام اقدامات آنان تکلیفی الهی در جهت حفظ مصالح اسلام و مسلمین بوده است.[14]
امام حسین (ع) در دوران حیات معاویه به پیمان صلح برادرش امام مجتبی (ع) وفادار ماند و با ردّ درخواست هایی که از او برای نقض صلح و قیام علیه معاویه صورت میگرفت، از درگیری و نقص پیمان نامه صلح خودداری ورزید.[15] به عنوان مثال پس از حادثه غم انگیز شهادت حجر بن عدی کوفیان با اعزام هیئتی از حضرت درخواست میکنند تا قیام مسلحانه را رهبری نماید ولی حضرت درخواست را آنها رد کرده و میفرماید: «میان ما و معاویه عهدی است که وجدان من اجازه نمیدهد نقض عهد کنم؛ بنابراین تا معاویه زنده است، من بر عهد پایدارم و چون درگذرد من درباره اقدام خود تجدیدنظر خواهم کرد.»[16]
پذیرش صلح تحمیلی معاویه از سوی امام حسن (ع) و ابقای امام حسین (ع) بر آن، استمرار طریق پیامبر بزرگ اسلام (ص) در صلح حدیبیه بود که از هنرهای امامت و رهبری در انتخاب و اتخاذ تاکتیک مؤثر برای سیر به آرمان اصلی است و این تنها برای رهبرانی که از اسلام حقیقی تربیت یافتهاند، امکانپذیر است.
حال شاید این سؤال پیش بیاید که چرا امام (ع) در عهد معاویه برای دفاع از جایگاه امامت و دفاع از حق از دست رفته خود اقدام به قیام نکرد و به صلح برادرش وفادار ماند ولی در عصر یزید قیام نمود؟ عملکرد متفاوت امام حسین (ع) در برابر معاویه و یزید از سویی به تفاوت شخصیت آن دو و از سوی دیگر به اوضاع و احوال متفاوت جامعه دوران حکومت آنان باز میگردد. معاویه در دوران حکومت خویش مقاصد شومش را تحت عنوان دفاع از اسلام و اسلام خواهی جامه عمل پوشانده و با بهرهگیری از سیاست و حیله گری خویش چهره قابل قبولی از خود در عالم اسلام نشان داده بود.[17] او به عنوان خونخواه خلیفه مسلمین و مدافع اسلام و در پوشش القاب دروغین معنوی مانند خال المؤمنین و کاتب الوحی جایگاه ویژهای در بین مسلمانان یافته بود.
همچنین بر اساس شواهد تاریخی قیام مسلحانه از سوی امام (ع) نه مفید بود و نه مقدور. امام (ع) به این نکته واقف بودند که مردم عراق بر اثر تحمل جنگهای متعدد از جنگ و مبارزه خسته شده و هر نوع برخورد نظامی را با نظام حاکم بی اثر انگاشته و در نتیجه تبلیغات سوء و فریبنده معاویه، دل به صلح و سازش با حکومت وی بسته بودند و آن را مشروع میدانستند. اگر نهضت امام حسین (ع) در عصر معاویه به وقوع میپیوست با توجه به شخصیت و روش حکومتداری معاویه که بر پایه حیله و ترفند استوار بود بدون شک چهره نهضت در انظار و اذهان عمومی مخدوش جلوه مییافت و از ارزش و اعتبار ساقط میگشت و احتمال اثرگذاری حرکت و شهادت امام حسین (ع) در حداقل ممکن قرار میگرفت. علاوه بر این دستگاه عظیم تبلیغاتی معاویه، امام (ع) را به عنوان ناقض صلح برادر و قیامش را حرکتی آشوبگرانه و مخل امنیت عمومی و خروج بر خلیفه برحق مسلمین قلمداد میکرد.
بر این اساس مجموع شرایط در دوره حیات معاویه مناسب و مقتضی شکل گیری انقلاب نبود. امام حسین (ع) نیز به سبب مساعد نبودن اوضاع، قیام مسلحانه را به مصلحت اسلام و جامعه اسلامی ندانسته و از دست بردن به شمشیر ممانعت ورزید.
زمینه سازی برای قیام
امام حسین (ع) در مقابل معاویه قیام نکرد، اما سکوت هم نکرد.[18] حضرت رسالت حقیقی را در این دوره هدایت فکری جامعه و زمینه سازی برای نهضت میدانستند.
بررسیهای تاریخی نشان میدهد امام حسین (ع) پس از شهادت برادرش امام مجتبی (ع) (50 ق) تا مرگ معاویه (60 ق) از هر فرصتی برای آگاهی بخشی به جامعه و توجیه عمومی و همچنین ابراز نگرانی و عدم رضایت از دستگاه خلافت اموی استفاده مینمود.[19] حضرت به این نکته واقف بود که قدم اول برای موفقیت و پایداری نهضت، زمینه سازی و ایجاد تحوّل در جامعه است؛ زیرا بدون ایجاد زمینه فرهنگی و توجیه فکری و جلب افکار عمومی ممکن بود نهضت در مرحله اولیه به کامیابی میرسید، ولی این قیام حرکتی بدون پشتوانه میشد که هرگز به اهداف و آرمانهای اصیل خود دست نمییافت. باوجود این، حضرت هیچگاه رسالت خویش را در مبارزه با حکومت معاویه و دفاع از اصل امامت و ولایت ترک نکرد و همواره با حربه اعتراض و روشنگری احتجاج میکرد.
سیاست امام (ع) در این دوران افشاگری چهره واقعی دستگاه خلافت اموی و اعتراض و انتقاد نسبت به ناشایستگی آنها بود. یکی از مهمترین اقدامات امام حسین (ع) این بود که واقعیتها را صریح و بیپرده برای مردم بیان میکرد و افکار آنان را برای درک واقعیتهای تلخ جامعه و قیام و مبارزه بر ضد عاملان آن در زمان مناسب، آماده میساخت.
موضع حضرت در دوران پایانی حکومت معاویه، آشکارتر شد و با تخطئه معاویه همانند برادرش حسن بن علی (ع) مشروعیت معاویه را در خلافت اسلامی ابطال میکرد؛ و با ایستادگی در برابر مفاسد معاویه و افشا کردن جنایات و ستمهای او تلاش نمود بطلان حکومت بنیامیه را اعلام و نیّت پلیدشان را برملا سازد.[20]
امام حسین (ع) با خطابهها و سخنرانیهای اعتراضآمیز باعث ایجاد حرکت فکری پویا در جامعه اسلامیگشت. پاسخهای قاطع حضرت به نامههای معاویه که در آنها به روشنی سیاستهای شوم بنیامیه را افشاء میکند، بسیار قابل توجه است. پاسخ محکم امام حسین (ع) به نامه معاویه در سال 52 ق. نمونهای از آنهاست که در واقع طلایه انقلاب عاشوراست و مانند درخشش فجری است در تن سیاهی شب؛ بهگونهای که وقتی معاویه نامه امام را خواند، شعله کینه و حقد در سینهاش زبانه کشید.
از خطبههای مهم و تاریخی امام حسین (ع) خطبه معروف منی است که حضرت در سال 58 ق؛ یعنی دو سال قبل از مرگ معاویه، در اوج بحران و خفقان دستگاه حاکم ایراد نموده است.[21] این خطبه را میتوان یکی از مهمترین برنامههای فرهنگی امام حسین (ع) در جهت تکریم مقام ولایت و امامت و خوار و ذلیل ساختن دشمن دانست.
امام حسین (ع) زمانی که اقدامات و تلاشهای معاویه را برای مشروعیت بخشیدن به ولایتعهدی یزید دید و اینکه او چگونه درصدد انهدام ریشههای اسلام و جریان امامت برآمده، مصمم شد در اجتماعی بزرگ، پیروان خود به ویژه بنیهاشم را نسبت به شرایط جدید آگاه و آماده کند. بهترین زمان برای این حرکت، موسم حج بود.
امام حسین (ع) که در این سال (58 ق) به قصد حج به مکه عزیمت فرموده بود، از موقعیت مناسب موسم حج جهت نشر افکار خود بهره برد و سخنرانی باشکوه و تکان دهندهای در میان انبوه مسلمانان در منی ایراد فرمود که در افکار عمومی جامعه تأثیر بسیار داشت. حضرت در این سخنرانی مسائل اجتماعی، مذهبی و سیاسی دوران پس از شهادت امیر مؤمنان علی (ع) را تبیین نمود و به زمینههای تسلط معاویه بر جامعه اسلامی و قدرتیابی وی اشاره کرد. سپس خطراتی را که آینده اسلام را تهدید میکرد مطرح نمود و هشدار داد اگر مسلمانان قیام ننمایند، چراغ فروزان نبوت رو به خاموشی خواهد گرایید. حضرت با معرفی خود و خاندانش و حق امامت و رهبری اهلبیت (ع)، در واقع حجت را بر مردم تمام کرد. تاریخ ایراد خطبه و مضامین آن نشانگر آن است که حسین بن علی (ع) از زمان معاویه در انتظار فرصتی مناسب برای انقلاب و سرنگون ساختن حکومت غیر مشروع اموی بوده است.
به قدرت رسیدن یزید و واکنش امام حسین (ع)
در سال 60 ق. برای نخستین بار بهگونهای بیسابقه بدعت توارث مقام خلافت و مسئله تعیین ولیعهدی از سوی معاویه مطرح گردید و دستگاه خلافت اموی که رنگ سلطنتی داشت به ملوکیت کامل مبدل گشت.[22] برقراری ولایتعهدی یزید در یک جامعه توده وار که دچار گسست نسلی شده و سکوت و خفقان بر آن حاکم گشته، امری دور از انتظار نبود.
بر دوش کشیدن ردای خلافت توسط شخصی مثل یزید اوج انحراف بنیادی و جلوهای آشکار از ظهور جاهلیت نو در پوشش ظاهری اسلام بود. یزید نه در کسب قدرت مشروعیت داشت و نه در اعمال قدرت و بر همگان مسلّم بود معاویه با توطئه و ارعاب او را بر تخت خلافت نشانده است. بیعت با چنین شخصیت ننگینی به عنوان خلیفه مسلمین و صحه گذاشتن بر خلافت او امری نبود که امام حسین (ع) بپذیرد؛ زیرا حضرت به خوبی آگاه بودند تمام تلاش دستگاه خلافت بنیامیه مبنی بر بیعت گرفتن از ایشان برای یزید به هدف رسمیت و مشروعیت بخشیدن به اسلام اموی است.
حضرت در دوران یزید بارها با برشمردن شایستگیهای خویش برای زعامت جامعه اسلامی، امویان را به عنوان غاصبین حکومت معرفی نمود و خطر آنها را برای جامعه گوشزد کرد. سخنان، نامهها و سایر اسناد موجود که کاملاً جهت افشاگرانه و روشنگرانه داشته است، به بهترین شکل دفاع امام حسین (ع) را از مقام رفیع امامت و ولایت روشن میسازد.
ایشان در پاسخ به استاندار مدینه ولید بن عتبه که به درخواست یزید میخواست امام (ع) را وادار به بیعت نماید، خود را از تبار نبوت و سرچشمه رسالت معرفی کرد و یزید را مردی میخواره و خونخوار و فاسق برشمرد و فرمود: «همانند من با همانند او هرگز بیعت نمیکند».[23] این پاسخ امام (ع) به استاندار مدینه بهنوعی نقطه شروع نهضت علنی امام (ع) بر ضد یزید بود.
امام حسین (ع) در پاسخ به مروان نیز که در پی بیعت گرفتن از امام (ع) بود، فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون»، میدانیم که این کلمه استرجاع را در موقع نزول مصیبت و فاجعه می گویند. سیدالشهدا با این جواب زعامت یزید را بر جامعه اسلامی فاجعهای بزرگ دانسته و در ادامه میفرماید: «و علی الاِسلام السّلام» این جملهای است که سر قیام و نهضت حسین بن علی (ع) را نشان میدهد؛ یعنی اگر کار به آنجا برسد که رهبر امت اسلامی و زمامدار مسلمین و به تعبیری امام مسلمین، مردی شرابخوار، میمونباز، خوشگذران، عیاش و فاسد مثل یزید بن معاویه باشد، باید فاتحه اسلام را خواند.[24] امام حسین (ع) در این بیان به زیبایی دو جریان سلطنت و امامت را از هم مجزا میکند و برای هر یک مختصات و مدار خاصی را تعیین میفرماید.
حضرت در پاسخ به نامه کوفیان که اظهار کرده بودند بدون امام هستند، فرمود: «... به جان خویش که امام و پیشوا و رهبر مسلمین نمیشود مگر آنکسی که به کتاب خدا عمل کند و انصاف گیرد و مجری حق باشد و خویشتن را خالص کند.»[25] شرایطی را که حضرت در این نامه برای امام برمی شمرند، یزید عاری از آنها بوده و این صفات تنها در وجود مبارک ایشان جمع است.
عباس محمود العقاد در کتابش «الحسین ابوالشّهداء» ضمن برشمردن تفاوتهای عمیق بین روحیه و شخصت امام حسین (ع) و یزید می نویسد: برخورد آنان اساساً برخورد بین دو خلق و خو، بین فتوت و دنائت و لذا بین دو مسئله یعنی امامت دینی و دولت دنیوی بود.[26]
امام (ع) در کربلا نیز مقابل لشکریان یزید خطابههای شورانگیزی دارند که در آنها به صراحت به عدم لیاقت یزید برای منصب خلافت و نیز شایستگی خویش برای امامت بر جامعه اسلامی اشاره مینمایند.[27] ایشان به هنگام برخورد با سپاه حر بن یزید ریاحی در خطبه نماز عصر میفرماید: «اما بعد: ای مردم! اگر پرهیزکار باشید و حق را برای صاحب حق بشناسید، بیشتر مایه رضای خداست. ما اهلبیت به کار خلافت شما از این مدعیان ناحق که با شما رفتار ظالمانه دارند، شایسته تریم.»[28]
حضرت در نامهای هم که به اهل بصره می نویسد به زیبایی مسئله امامت را تشریح کرده و میفرماید: «خدا، محمد -صلیالله علیه و سلم- را از مخلوق خویش برگزید و به نبوت کرامت داد و او را به پیامبری خویش معین کرد و آنگاه وی را به سوی خویش برد که اندرز بندگان گفته بود و رسالت خویش را رسانیده بود. ما خاندان و دوستان و جانشینان و وارثان وی بودیم و از همه مردم به جای وی، در میان مردم شایسته تر؛ اما قوم ما دیگران را بر ما ترجیح دادند که رضایت دادیم و تفرقه را خوش نداشتیم و سلامت را دوست داشتیم، در صورتی که میدانستیم حق ما نسبت به این کار از کسانی که عهده دار آن شدند، بیشتر بود...»[29]
چنانچه ملاحظه میکنید امام در تمامی بیانات و نامههایشان بر امامت و ولایت خویش تأکید میورزند و از سپرده شدن امور مسلمانان به دست نااهلان و اشاعه بدعتهای نوین که کیان و هستی اسلام را هدف قرارداده بودند، احساس خطر میکنند.
این اسناد بیانگر آن است که از نظر امام (ع)، پیشوا و رهبر مسلمانان شرایط و ویژگیهایی دارد که امویان و به ویژه یزید فاقد آن بودند و اساس انحراف و گمراهی جامعه هم این بود که عناصر فاسد و نالایق تکیه بر مسند خلافت اسلامی و جایگاه والای پیامبر زده و حاکمیت و زمامداریشان آثار و نتایج ویرانگری برای اسلام و جامعه اسلامی فراهم آورده بود.
نهضت عاشورا، نقطه اوج پاسداری از جایگاه امامت و ولایت
امام حسین (ع) تنها امامی است که احقاق حق امامت خود را با قیام توأم ساخت. برای شناخت و ارزیابی دقیق این قیام باید صفحات تاریخ را ورق زد و ریشههای آن را قدم به قدم از هنگام انعقاد نطفه تا بارور شدن مورد تحلیل قرارداد.
آنچه مشخص است موجبات قیام حسین بن علی (ع) یکباره و دفعی فراهم نشد؛ یعنی چنان نبود که پس از مرگ معاویه یک دفعه وضعی خاص برای جامعه اسلامی پدید آید و پیدایش این وضع امام حسین (ع) را وادار به قیام کند.
قیام مقدس و پرشکوه امام حسین (ع) ریشه در انحرافهای بنیادی و اساسی جامعه اسلامی داشت که زاییده تحریف حکومت اسلامی از مسیر حقیقی خویش پس از سقیفه بود. امارت ناشایستگان، زیر پا گذاردن احکام الهی، بی اعتنایی به سنت و سیره رسول خدا (ص)، تمسک به بدعتهای نادرست، دست اندازی به بیتالمال مسلمین و مختار دانستن خود و خویشاوندان در هرگونه دخل و تصرفی در اموال عمومی، ظهور فساد در جامعه و اباحی گری نمونههایی از انحراف در حکومت اموی بود.
بیست سال خلافت معاویه انحراف اسلام را به اوج خود رساند. انحراف شدیدی که اولاً تمام مبانی اساسی و سیاسی حکومت اسلامی را دربرگرفته و ثانیاً در همه شئون و نواحی اجتماعی مسلمانان رخنه کرده بود.
در نتیجه سیاستها و حیلهگریهای معاویه، دستگاه خلافت اموی علی رغم تمامی مظالم و مفاسد، چهره چندان منفوری نداشت؛ بهگونهای که مردم در شام حکومت اموی را بهترین نوع حکومت اسلامی میدانستند. همچنین در سایه تبلیغات منفی دستگاه خلافت، اهلبیت پیامبر (ص) در انزوای سیاسی و اجتماعی قرار گرفته بودند. بنیامیه در تبلیغات تحریف کرانه خود مصلح را مفسد[30] و خادم را خائن و بالاخره امام راستین را فتنهگر و خارجی میخواندند تا یزید را «امام عادل» معرفی نمایند.
افکار عمومی مسلمانان برمدار تأیید ظالمان استوار گشته و در مرحلهای از ناآگاهی بود که وقتی برای یزید شرابخوار بیعت خواستند همه سر تسلیم فرود آورده و بدین ذلت و خواری راضی شدند و به بهانه جماعت مسلمین و ضرورت وحدت اسلامی مهر سکوت بر لب نهادند. در نگاه اشرافیت جاهلی که توسط امویان توسعه یافته بود، اطاعت امام، چه عادل و چه ظالم، واجب بود و هیچ کس حق نداشت در حدود منویات، مصالح و مطامع دستگاه حکومت و خلافت رفتار کند و پا از منافع دستگاه خلافت فراتر نهد اگرچه حق باشد. استمرار این اندیشه باعث گشت لشکریان دشمن به فرمان امام خویش[31] وارد کارزار شوند و همگی توجیه میکردند که فرمان از امام دارند و در پرتو همین فرمان هر اقدامی را برای خاموشی این خروج مجاز میدانستند.[32] حتی برخی از حضرت خواستند تا علیه امامش خروج نکند!
اینجاست که عظمت روح حسین بن علی (ع) و اهمیت تلاش ایشان در دفاع از مقام امامت و ولایت مشخص میشود. تعبیر آنان از امامت چه بود؟ حضرت با این بینش و اعتقاد به مخالفت برخاستند.
حسین بن علی (ع) به پا خاست تا بگوید که تفسیر دین و شرح شریعت نه کار همه که وظیفه امام است و دین با امامت کامل میشود و تنها اوست که توان اداره جامعه را دارد و آنکس که اسلام راستین میخواهد آن را در امامت و ولایت بجوید نه در دستگاه خلافت شام.
امام (ع) به خوبی آگاه بودند که دشمنان امامت و ولایت قادر هستند با تبلیغات گسترده خویش خلافت یزید را نیز به مانند پدرش صبغه دینی بخشیده و حکومت حقّه معرفی نمایند. بر این اساس امام (ع) برای دریدن نقاب نفاق از چهره شرک و کفری که به نام اسلام بر مسند خلافت و جانشینی رسول خدا (ص) نشسته بود، ندای «هیهات من الذلّه» سرداد.
بایستی توجه داشت که خطر اصلی برای اسلام شخص یزید نبود، بلکه جریانی به نام «طلقاء» بود که یزید پس از پدرش نماد و سمبل آن به شمار میرفت. در نتیجه استنکاف حضرت از بیعت با یزید و قیام وی را نباید قیامی علیه شخص یزید قلمداد نمود بلکه حضرت به عنوان امام جامعه و برای دفاع از میراث راستین خویش که همان امامت و ولایت بر جامعه اسلامی است، بیعت با یزید، جرثومه ظلم و فساد را به عنوان خلیفه مسلمین جایز ندانسته و برای نجات دین جدش و احیای آن[33] به پاخاست؛ دینی که امامت جزء ارکان آن محسوب میشود.
نبرد حسین بن علی (ع) با یزید، نبرد نواده محمد (ص) با بوسفیان است. روزگاری محمد (ص) در صیانت از نبوت که سرچشمه اش توحید بود در برابر فرزند حرب (ابوسفیان) ایستاد و اکنون حسین (ع) در پاسداری از مکتب امامت که استمرار مکتب نبوت است در برابر یزید سینه سپر میکند و راه و مسیری روشن برای تمامی عزتمندان عالم مشخص میسازد؛ راهی که از چراغ هدایتگر امامت و ولایت نور میگیرد.[34]