فداکارى بیمانند حسین (ع) بهقدری پایه او را بالابرده که در هر میدان مقایسه و مسابقه میتواند با همین یک صفت با صاحب هر خلق کریم مسابقه دهد.
حقیقت هم همین است. ظهور آن استقامت و شجاعت و پایدارى و مناعت از هیچکس قابل تحقق نیست مگر آنکه در نواحى دیگر اخلاق نیز عظیم و برجسته و ممتاز باشد. ایمان و معرفت، یقین، بصیرت، توکل و اعتماد بر خدا، زهد و صبر باید به حد اعلا و وفور در شخص وجود داشته باشد تا بتواند مظهر آن آیات عظیم و عجیب و خویشتنداری و صبر و استقامت گردد.
علائلى میگوید:
در آنچه از اخبار و تاریخ حسین نزد ما است میبینیم که حسین کمال مواظبت را در تأسّى به جدش داشت؛ بهطوری که از همه جهات و نواحى نمونه کامل پیغمبر بود و آنچنان از دنیا و نعمتهای آن دل کنده بود که وقتى به امام زینالعابدین گفته شد: «چه کمند فرزندان پدرت؟» در پاسخ فرمود: «عجب دارم چگونه صاحب فرزند شد و حال اینکه از نماز و عبادت در شب و روز فارغ نبود. پس کسى که چنین باشد، کجا فرصت آن دارد که به زنان بپردازد؟!»
کسى که همه حالات و سکون و حرکت و فکر و تأملاتش الهى بود، میبینیم که در جهاد فداکارانه شمشیر میزد و ازخودگذشته بود هیچ کار و تکلیفى او را از وظیفه و تکلیف دیگر بازنمیداشت.[1]
و بازهم علائلى میگوید:
مردى که براى خدا و به نام خدا قیام کند و به نام خدا دنبال هدف برود و به نام خدا بمیرد، چگونه هدفش عالى و مقصدش بلند است؟ هدف چنین کسى، هدف است اما نه هدفى که شهوات نفسانى آن را معین کرده باشد و مقصد چنین کسى، مقصد است اما مقاصد دیگران مانند آن نیست. این مقصدى است که مقاصد دنیایی و مادى در کنار آن حقیر است بهجز ملکوت اعلى بهجایی نظر ندارد و به غیر از آسمان حقیقت قرارگاهى نمیطلبد.
ما اگر حسین را در بین بزرگان و صاحبان شخصیت و عظمت مقدم بداریم، فقط این نیست که مرد عظیمى را مقدم داشته باشیم، بلکه عظیمى را مقدم داشتهایم که هر باعظمتى در عظمت، فرود او است و شخصى را برترى میدهیم که از هر شخصیت بالاتر است
پس شگفت نیست اگر به آن عالم، مشتاق و طالب رفتن به آن قرارگاه باشد. مردم به وطنها و مقاصد و هدفهایشان مشغول و مشتاق هستند و این شخصیت با قرارگاه خود و ملکوت اعلى مأنوس است؛ تا اینکه میگوید:
ما اگر حسین را در بین بزرگان و صاحبان شخصیت و عظمت مقدم بداریم، فقط این نیست که مرد عظیمى را مقدم داشته باشیم، بلکه عظیمى را مقدم داشتهایم که هر باعظمتى در عظمت، فرود او است و شخصى را برترى میدهیم که از هر شخصیت بالاتر است و مردى را مقدم میداریم که فوق تمام رجال تاریخ در حال اجتماع آنها است؛ و این تقدیم، هیچ کار تازه و بدیعى نیست؛ زیرا تمام رجال تاریخ را که میشناسیم عمر خود را در تحصیل مجد و بزرگوارى زمین به پایان رساندند، اما حسین جان خود را در راه تحصیل مجد آسمان فدا کرد و چنین کسى بالاتر و برتر است.
ما عظمائى را که میشناسیم هرکدام از جهتى باعظمت بودهاند یکى از جهت شجاعت و یکى از ناحیه مردانگى و دیگرى براى زهد و یکى از جهت خود گذشتگی و فداکارى و یکى از ناحیه علم و دانائى؛ اما عظمت در هر لباس و ازهرجهت و در هر نمایش انسانى به قسمى که سرچشمه هر عظمت و نمونه بزرگوارى در هر شکل و قیافه باشد که مردم او را ببینند منحصر به شخص حسین است.
ما همه انواع بزرگى را در نفسیات و در نسب عالى او لمس میکنیم آرى پدرش مثل او بود ولى او پدرى مانند خودش براى خود نیافت.
پس مردى که از هر نظر به او نگاه کنى و بهر جهت که او را ببینى عظمت و بزرگى ببینى و او را به عظیمى منتهى ببینى، مردى است که مجمع عظمتها و مرکز اقتران بزرگى هاست.
مردى که از عظمت نبوت محمد و عظمت مردانگى على و عظمت فضیلت فاطمه به وجود آمده، نمونه عظمت انسانى و نشان نشانههای آشکار بزرگى است.
پس یاد او و ذکر حالات او فقط یاد و ذکر یک مرد بزرگ نیست بلکه یاد و تذکار انسانیت جاویدان است؛ اخبار و تاریخ او تاریخ یک قهرمان فضیلت بشرى نیست، بلکه تاریخ قهرمان بیمانند است.
ما باید همیشه از حسین یاد کنیم و از او پند بگیریم و او را مصدر الهامات نفسى خود قرار دهیم؛ زیرا او مصدر الهام الهى است که انوار آن زمان و مکان را گرفته و هرلحظه در آسمان و زمین نفوذ میکند و در حد و اندازهای وقوف ندارد؛ زیرا نور خدا محدود و موقوف نیست.[2]
عقاد میگوید: بنیامیه بعد از شهادت حسین (ع) شصت سال حسین و پدرش را بر فراز منابر سب میکردند، ولى یک نفر از آنها نتوانست نسبت به مقام ورع و پارسائى و پرهیزکارى و مراعات او از احکام دین جسارتى بنماید و او را به کوچکترین صغیرهای که از آدمى در آشکار یا پنهان ممکن است، صادر شود متهم سازد.
آنها میخواستند که در حسین غیر از خروج بر حکومتشان چیزى گفته شود یا عیبى بجویند اما زبان خودشان و زبان مزدورانشان را از اینکه بتوانند به حسین عیبى نسبت بدهند کوتاه دیدند.[3]
کربلا امروز حرمى است که مسلمانان آن را براى عبرت و یادبود و غیر مسلمین براى مشاهده و تماشا، زیارت میکنند، ولى حق این است که کربلا باید زیارتگاه هرکسى باشد که براى نوع بشر نصیبى از قدس و فضیلت میشناسد.
و هم او گفته است: کربلا امروز حرمى است که مسلمانان آن را براى عبرت و یادبود و غیر مسلمین براى مشاهده و تماشا، زیارت میکنند، ولى حق این است که کربلا باید زیارتگاه هرکسى باشد که براى نوع بشر نصیبى از قدس و فضیلت میشناسد.
زیرا ما هیچ بقعهای از بقاع زمین را نمیشناسیم که نام آن بقعه با فضائل و مناقبى توأم باشد که آن فضایل و مناقب لازمتر از فضایلى باشد که با اسم کربلا بعد از شهادت حسین (ع) مقرون گردید.
و در نوع انسان صفاتى عالیتر و شریفتر از ایمان، فدا و ایثار، بیدارى ضمیر، تعظیم حق، رعایت تکلیف، خوددارى از پستى و ذلت، شجاعت نسبت به مرگ و صفات دیگر از این قبیل، نیست مگر آنکه تمام آن صفات در کربلا بعد از آنکه کاروان حسینى در آنجا نزول کرد تجلى نمود.
سپس میگوید: در استقامت اخلاق آن نفوس جلیل، همین کافى است که: در میانکسانى که در رکاب حسین (ع) کشته شدند کسى نبود که نتواند از کشته شدن به کلمهای یا قدمى بپرهیزد و خود را از آن میدان مرگبار نجات دهد معذلک همه، مرگ در زیر شمشیر و با لبتشنه را در رکاب حسین اختیار کردند؛ و از اینکه کلمهای بگویند یا قدمیبردارند که سبب نجات آنها از قتل باشد خوددارى کردند. براى اینکه آنها جمال اخلاق را بر متاع زندگى دنیا برگزیدند... (عقّاد پس از اینکه شرحى از فضایل اصحاب و وفا و شجاعت و مناقب آنها ذکر میکند میگوید:)
تمام این مناقب بهطور اکمل و اعلى در وجود پیشواى بزرگوارشان (حسین) جمع بود که هر کس به اعمال او در کربلا نگاه کند گمان میکند، میان اخلاق شریفه او مسابقهای برقرارشده؛ پس نمیتوان دانست حسین در شجاعتش شجاعتر یا در صبرش شکیباتر یا در کرمش کریمتر یا در ایمان و غیرتش بر حق بیشتر بود.[4]
بااینکه وصف عظمتهای وجود حسین از عهده ما خارج است و نباید توقع داشت کسى بتواند آنهمه عظمت را تشریح و توصیف نماید، با این حال برخى از نواحى کمال اخلاقى و علمى حسین را جداگانه بهطور اختصار یاد میکنیم تا معلوم شود آن وجودی که مظهر کامل عظمت، استقامت و صبر و فداکارى در راه حق شد، صاحب تمام عظمتهای انسانى و مرکز همه بزرگواریها بود:
1. علم حسین (ع)
چنانچه میدانیم و تاریخ زندگانى پیغمبر اعظم و ائمه طاهر بر آن دلالت دارد، علم و دانش این بزرگواران موهبت الهى بوده است. پیغمبر رنج دبستان ندید و تعلیم از معلم و استادى نگرفت؛ و بهواسطه علم الهى مصدر اینهمه علوم عالیه و معارف حقیقی و شرایع محکمه گردید.
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئلهآموز صد مدرس شد
مکتبى باز کرد که نزدیک چهارده قرن است، فلاسفه و علماى عالیمقام در آن مکتب افتخار شاگردى دارند و از خرمن معارف و علوم آن خوشهچینی مینمایند و از بحار دانشهای آن جرعه نوشى میکنند.
از مثل حدیث ثقلین متواتر و مشهور که پیغمبر جمیع امت را ارجاع به این بزرگواران داده است، صلاحیت تامّه علمى ایشان ظاهر و آشکار میگردد
همینگونه، علوم على و سایر ائمه (ع) نیز به افاضه ربانی و بخشش الهى و تعلیم خاص شخص پیغمبر اعظم بود؛ وگرنه کدام مدرسه در آن دنیاى پر از جهل و نادانى میتوانست چنین فارغالتحصیلان به دنیا تحویل دهد که در علوم و فنون متعدده منشعب شده، استاد و از زمان کودکى مرجع مردم و علماء در مسائل علمى باشند و تا امروز کلماتشان براى رجال علم و فلسفه حلاّل مشکلات گردد.
احادیث معتبر دلالت دارد بر اینکه پیغمبر، على و فرزندانش را به دانشهایی مخصوص گردانید و کتابى که به خط على و املاى پیغمبر بود، همواره در این خاندان مورد استناد و مراجعه بوده است و در حقیقت، تبلیغات و تعلیمات امامان (ع) و سیره و روش آنها تکمیل و اتمام هدف پیغمبر در تربیت جامعه و هدایت بشر بوده است.
از مثل حدیث ثقلین متواتر و مشهور که پیغمبر جمیع امت را ارجاع به این بزرگواران داده است، صلاحیت تامّه علمى ایشان ظاهر و آشکار میگردد.
علاوه بر اینها روایات بسیار دیگر از طرق اهل سنت دلالت دارند باآنکه على (ع) در بین تربیت شدگان مکتب نبوت بیشتر از همه صحابه، از تابش انوار نبوت مستفیض بود و بعد از پیغمبر مرجع عموم در مسائل مشکل علمى بود و علوم شرعی همه منتهى به آن سرور میشود.
على (ع) اعلم صحابه بود؛ علم تمام صحابه پیش علم او چیزى شمرده نمیشد و همه به علم او محتاج بودند. او علاوه بر آنکه آمادگى خاص و استعداد خدادادی داشت که کسى از صحابه در این فضیلت با او برابر نبود و به این جهت در فهم و درک احکام و معارف و علوم غامض و مسائل مشکل و حقایق وحى و کلیات قواعد دینى ممتاز و یگانه بود؛ بهواسطه اختصاص فراوان و طول معاشرتى که با پیغمبر داشت و اینکه پیغمبر اهتمام خاص در افاضه علوم به او داشت؛ همواره از رسول خدا اخذ علم میکرد و خداوند به او شرح صدرى بخشیده بود که از یک راهنمایی پیغمبر هزار باب علم به روى او باز میشد.
او در خدمت پیغمبر و شاگردى او، بیمانند و نسخهای مطابق اصل گردید.
توحید اسلام، عدالت اسلام، شکل حکومت و نظام اسلام همه از وجود على و از کردار و گفتارش نمایان شد.
بعد از على (ع) این منصب الهى و رهبرى علمى و دینى با فرزندانش حضرت امام حسن مجتبى و حضرت امام حسین سیدالشهدا (ع) بود. آنها ملجأ و پناه مردم در مسائل اسلامى و علوم تفسیر و احکام شرعى بودند، سخنشان قاطع و مقبول و روششان سرمشق و میزان بود.
در حالات سیدالشهدا (ع) هرچه انسان دقیقتر شود، بیشتر به این رمز میرسد که یک بصیرت خارقالعاده و بینش غیبى در امر دین راهنماى آن حضرت بوده است.
علم و دانش آن حضرت از احتجاج های او با دشمنان اهلبیت بخصوص معاویه و مروان و نامههایی که به معاویه مرقوم فرموده و خطبههایی که به مناسباتى انشاء نموده و از دعاى عرفه و دعاهاى دیگر که از آن حضرت در کتابهای شیعه و سنى نقلشده ظاهر و آشکار است.
چنانچه میدانیم، ابوذر یکى از بزرگان صحابه و فضلا و از سابقین است که بنا به نقل ابن اثیر در اسدالغابه پنجمین کسى است که اسلام آورد و فضایل و مناقبش بسیار است.
هنگامى که به خاطر اعتراض به اعمال ناهنجار حکومت و دعوت مردم به روش پیغمبر (ص)، عثمان او را به ربذه تبعید کرد، على و حسن و حسین (ع) بهاتفاق عقیل و عمار براى مشایعت و وداع او آمدند، حسین (ع) در وقت وداع به او فرمود: «الصَّبْرَ مِنَ الدّینِ وَالْکَرَمِ، وَ اِنَّ الْجَشَعَ لایُقَدِّمُ رِزْقاً، وَلا یُؤَخِّرُ اَجَلاً»[5]
مىاندازد اجلى را!
این کلمات حکمت آمیز و رسا، مرتجلاً و بالبداهه در وقتى که سن مبارکش از سى تجاوز نکرده، خطاب به یک پیرمرد عالیمقام و باسابقه و جلیلالقدری که پیغمبر او را ستوده، در عین حالى که به گفته عقاد، شعار زندگى حسین و برنامه کار و زندگى خودش بود؛ قدس مقام و روحانیت فوقالعاده و علم و دانش و روح غنى و بینیاز و کمال معرفت و بصیرت حسین (ع) را اعلام میدارد.
ابن عساکر روایت کرده[6] که نافع بن ازرق رهبر فرقه ازارقه خوارج به حسین (ع) عرض کرد: خدائى را که میپرستی براى من توصیف کن! حسین (ع) فرمود:«مَوْصُوفٌ بِالْعَلاماتِ لا اله اِلاّ هُوَ الْکَبیرُ الْمُتَعالُ» ابن ازرق گریست و گفت:«ما اَحْسَنَ کَلامَکَ؛ چقدر نیکو است کلام تو!» حسین فرمود: به من رسیده که تو بر پدر و برادرم و بر من گواهى به کفر میدهی. ابن ازرق گفت: «اَمّا وَاللهِ یا حُسَیْنُ لَئِنْ کانَ ذلِکَ لَقَدْ کُنْتُمْ مَنارَ الاْسْلامِ وَ نُجُومَ الاْحْکامِ؛ یا حسین! اگر این ناسزا از من صادر شده، به خدا سوگند به یقین که شما چراغ اسلام و ستارگان احکام خدایید»[7] یعنى مردم باید از انوار علوم و معارف شما روشنى بجویند و در تاریکیها به ستارههای وجود شما هدایت گردند.
سپس حسین (ع) به آیه شریفه «وَاَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتیمَیْنِ»[8] استشهاد فرمود و حجت را بر او تمام کرد.
معاویه وقتى میخواست حلقه علم و تدریس حسین (ع) و مجمع مردم را در گرد شمع وجود آن حضرت در مسجد پیغمبر (ص) معرفى کند، به مردى از قریش میگوید: «فَتِلْکَ حَلْقَهُ اَبیعَبْدِ اللهِ مُؤْتَزِراً اِلى اَنْصافِ ساقَیْهِ»[9]
علائلى میگوید: حقیقت زنده در محل قدسى مثل حسین اینگونه بر مؤمنین ظهور میکند که اشعه سیمایشان در دل نگاه کننده خشیت و بیمى با اطمینان و سکون و وقار پدید میآورد. مثل آنکه کسى که به آن سیما و منظر نگاه میکند تماشاى ابدیت مینماید یا در آفاق لانهایت سیر میکند یا مثل آن است که لا نهایت در خانه و مجلس آنها جمع شده است.
سپس میگوید: افق فکر معاویه از درک این سر الهى و غیبى دور بود. بعد میگوید: مقصود معاویه از این کلام این است که: دنیا با همه اسباب عظمتهایش در درگاه حسین جمع شده و تمام افتخارات براى حسین فراهم آمده مثل آنکه تمام دنیا در یک مکان جمع شده باشد.
معاویه خود را میبیند با آنچه او را احاطه کرده از زخارف و زیورها و حکومت و پادشاهى دنیا و حسین را میبیند با آنچه او را احاطه کرده: از حقیقت عظیم، پس نسبتى مثل عدم و وجود میبیند؛ نگاه میکند طرف عظمت حسین را مطلع انوار و مشرق خورشید هدایت میبیند و ناحیه خودش را تاریکیهایی روى هم انباشته شده مشاهده میکند.
محضر حسین حلقهای بود که صفوف مردم تا آنجا که چشم میدید نشسته بودند و درنهایت آرامش بدن و سکوت و خاموشى که حاکى از خضوع بیمانندشان نسبت به عظمت حسینى بود، چشم خود را به حسین دوخته و گوششان را به او سپرده بودند. گوئى میخواستند از اسارت شهوات و پرستش هواهاى نفسانى ساعتى را به پناه معنویت آن حضرت بروند و مانند مرغانى که در هواى گرم و سوزان، زمین نمناکى بیابند و بر آن بیفتند تا خود را خنک کنند و از زحمت گرما خلاص نمایند، میخواستند با خلوص نیت در آن محضر عالى کلمه ایمانى بگویند. همچنان که اصحاب پیغمبر (ص) میگفتند: «هَیّا بِنالِنُؤ مِنَ بِرَبِّنا ساَعهً؛ بیایید یک ساعت به پروردگارمان ایمان آوریم!»[10]
البته مؤمن در همه حالات مؤمن است، اما آنگونه که در محضر رسول و حلقه افاده و افاضه فرزند گرامیاش حسین، حلاوت ایمان چشیده میشود و بر معرفت و علم افزوده میگردد و آنطور که در آن محضر عالى، شعور وجدانى نسبت به عوالم غیب تازه و زنده میشود، در هیچ حال و در هیچ محفل و مجلس حاصل نمیشود.
ابن کثیر میگوید: «کَلامَهُ، وَ یَنْتَفِعُونَ بِما یُسْمَعُ مِنْهُ، وَ یَضْبِطُونَ ما یَرْوُونَ عَنْهُ»
علائلى میگوید:
تعبیرى که در این خبر است (عکف) دلالت بر آن میکند که مردم چنان شیفته معنویت و عظمت روح حسین بودند و چنان حسین محبوبیت داشته که از همهکس و همهجا منصرف و منقطع میشدند و بهسوی حسین میرفتند، کسى جز حسین نبود که همه مردم به او علاقهمند بوده و ارادت داشته باشند، گویى مردم در وجودش حقیقت دیگر از عالم ابداع الهى تماشا میکردند، پس وقتى حسین سخن بگوید مثل آن است که زبان عالم غیب باز شده و آنها را از رموز و اسرار پنهان و حقایق نهان آگاه سازد؛ و وقتى خاموش میشد، سکوتش بهطور دیگر آنها را از حقایق دیگر باخبر میساخت؛ زیرا پارهای از حقایق را جز با خاموشى عمیق نمیتوان اظهار کرد؛ مثل نقطه و فاصلهای که در میان سطرها و کلمات و جملهها میگذارند که همان نقطه خالى از نوشته، مانند نوشتههای کتاب معنائى میدهد که جز با آن نقطه با هیچ نوشتهای آن معنا را نمیتوان بیان کرد.
این خبر ابن کثیر یک صورت کامل از مقام حسین را در زمانى که مردم در فشار بیداد و طغیان حکومت ستمکار بودند، نشان میدهد باآنکه مردم در فشار حکومت بودند و جاسوسان و کارآگاهان همهجا در دنبال و تعقیب آنها بودند که با حسین رابطه و تماس نداشته باشند. ولى چگونه قدرت سرنیزه و زور نظامى میتواند مردم را از خودشان و دلشان و ضمیرشان جدا کند؟ قدرت هرچه باشد نمیتواند بر شعور بشر مسلط شود و سرنیزه هرچه کارى و نافذ باشد به باطن انسان و معنویت او نفوذ نمیکند.
سپس میگوید:
مطلب دیگرى که از این حدیث به دست میآید این است که: حسین کثیر الحدیث و الروایه بوده که در آن زمان بااینکه اصحاب پیغمبر کم نبودند و نقل حدیث میکردند، مردم همه آنها را ترک کرده و به مجلس حسین میآمدند. پس از این، علائلى احادیثى را که از آن حضرت روایت شده نقل میکند.[11]
و هم او میگوید:
اخبارى که از حسین (ع) در این باب نقلشده (که حاکى از علم و ذوق سرشار، قوت فطانت، استعداد و قریحه و استحکام منطق است) بیشتر از این است که احصاء شده، آن حضرت بهنوعی در مسائل علمیه (با جودت ذهن وحدت خاطر) اظهارنظر میکرد و فتوا میداد که موجب تحیر مردم میشد تا حدّى که عبدالله بن عمر در حق او گفت: «اِنَّهُ یَغْرُّ الْعِلْمَ غَرّاً»[12]
«همچنان که مرغ جوجه خود را با منقار خود غذا میدهد، حسین نیز در بیت نبوت و ولایت از سرانگشت علوم رسول خدا غذا خورده و از پستان معارف اسلام شیر مکیده و رشد و نمو یافته است.»
2. عبادت سیدالشهدا (ع):
ابن عبدالبر و ابن اثیر از مصعب زبیرى روایت کردهاند که گفت:«کانَ الْحُسَیْنُ فاضِلاً دَیِّناً کَثیرَ الصَّلاهِ، وَ الصَّوْمِ، وَالْحَجِّ؛ حسین بافضیلت و متمسک به دین بود و نماز و روزه و حج او بسیار بود.»[13]
عبدالله بن زبیر در وصف عبادت او گفت:«لَقَدْ کانَ قَوّاماً بِاللَّیْلِ صَوّاماً بِالنَّهارِ.»
عقاد میگوید: علاوه بر نمازهاى پنجگانه، نمازهاى دیگر بهجا میآورد و علاوه بر روزه ماه رمضان، در ماه های دیگر هم روزهایی را روزه میگرفت و در هیچ سال حج خانه خدا از او فوت نشد مگر آنکه ناچار به ترک شده باشد.[14]
در شبانهروز هزار رکعت نماز بهجا میآورد و بیستوپنج مرتبه پیاده حج گذارد[15] و این دلیل کمال عبادت و خضوع او در درگاه خدا است.
روزى از روزها رکن کعبه را گرفته بود و بدین گونه دعا و اظهار بندگى و ذلت در درگاه خداى عزیز میکرد و او را مدح و ثنا میگفت و ستایش مینمود: «النِّعْمَهَ بِتَرْک الشُّکْرِ، وَ لا اَدَمْتَ الشِّدَّهَ بِتَرْکِ الصَّبْرِ اِلهى ما یَکُونُ مِنَ الْکَریمِ اِلا الْکَرَم»[16]
اگر کسى بخواهد حال دعا و پرستش و مسکنت آن امام مجاهد مظلوم را در درگاه خدا بداند به همان دعاى معروف عرفه رجوع کند کافى است.
از بشر و بشیر پسران غالب اسدى روایت شده که پسین روز عرفه در عرفات خدمت آن حضرت بودیم، از خیمه بیرون آمدند با گروهى از اهلبیت و فرزندان و شیعیان با نهایت تذلل و خشوع، پس در جانب چپ کوه ایستادند و روى مبارک را بهسوی کعبه گردانیدند و دستها را برابر رو برداشتند، مانند مسکینى که طعام طلبد و این دعا را خواندند: «اَلْحَمْدُللهِ الَّذى لَیْسَ لِقَضائِهِ دافِع...» که همان دعاى طولانى عرفه است و در کتابهای دعاى فارسى هم مانند زادالمعاد و مفاتیح مذکور است.
دعا را خواندند تا به این جمله رسیدند: «وَصَلَّى اللهُ عَلى خِیَرَتِهِ مُحَمَّد خاتَمِ النَّبِیّینَ وَ اله الطَیِّبینَ الطّاهِرینَ الْـمُخْلَصینَ وَ سَلَّمَ.»
پس شروع کرد به درخواست و اهتمام نمود در دعا و آب دیدگانش جارى بود و دعا خواند تا به این جمله رسید: «وَ ادْرَءْ عَنّی شَرَّ فَسَقَهِ الجِنِّ وَ الاْنْسِ»
پس سر و دیده خود را بهسوی آسمان بلند کرد و از دیدههای مبارکش مانند دو مشک آب میریخت و به صداى بلند گفت: «یا اَسْمَعَ السّامِعینَ»
تا به این فقره رسید: «وَ اَنْتَ عَلى کُلِّ شَىْء قَدیرٌ یا رَبِّ»
پس مکرر میگفت: «یاربّ» و کسانى که دور آن حضرت بودند، گوش به دعا داده و به گفتن «آمین» اکتفا میکردند. پس صداهایشان بلند شد به گریستن با آن حضرت تا آفتابغروب کرد. آنگاه بهسوی مشعر الحرام روانه شدند.
3. سخاوت حسین (ع):
جود و بخشش این خاندان ضربالمثل است. یکى از فضایل على (ع) که موجب شد آیاتى از قرآن در شأنش نازل شود، انفاق و صدقات آن حضرت در راه خدا بود.
على و اهلبیتش در این صفت، شهره آفاق شدند و تنها دِرهم و قرص نانى را که داشتند به فقراء میدادند و دیگران را بر خود مقدم میداشتند و ایثار مینمودند. ایبسا که خودشان گرسنه و برهنه به سر بردند و غذا و جامه خود را در راه خدا بخشیدند.
ابن عساکر در تاریخ خود از ابى هشام فنّاد روایت نموده که او از بصره براى حسین (ع) کالا میآورد و آن حضرت از جاى برنخاسته همه را به مردم میبخشید.[17]
و هم ابن عساکر روایت کرده: گدایى میان کوچههای مدینه قدم برمیداشت و سؤال میکرد تا به در خانه حسین (ع) رسید در را کوبید و این دو شعر را انشاء کرد:
لَمْ یَخِبِ الْیَوْمَ مَنْ رَجاکَ وَ مَن حَرَّکَ مِنْ دُونِ بابِکَ الْحَلَقَهَ
اَنْتَ ذُوالْجُودِ اَنْتَ مَعْدَنُه اَبُوکَ قَدْ کانَ قاتِلَ الْفَسَقَهِ
یعنى: «ناامید نمیگردد امروز آنکسی که به تو امیدوار باشد و حلقه در خانه تو را حرکت دهد. تو صاحب جود و معدن بخششى و پدرت کشنده فاسقان بود.»
حسین (ع) مشغول نماز بود. نماز را بهزودی بجا آورد و بیرون آمد، در اعرابى اثر تنگدستى مشاهده کرد؛ برگشت و قنبر را صدا زد و قنبر جواب داد: «لَبَّیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ»، فرمود: از پول مخارج ما چقدر مانده است عرض کرد دویست درهم که فرمودى در بین اهلبیت قسمت کنم. فرمود: آن را بیاور! کسى آمده که از آنها به آن پول سزاوارتر است، آن را گرفت و بیرون آمد و به اعرابى داد و این اشعار را انشاء کرد:
خُذْها فَاِنّى اِلَیْکَ مُعْتَذِر وَاعْلَمْ بِاَنّى عَلَیْکَ ذُوشَفَقَه
لَوْ کانَ فى سَیْرنَا عصاً تَمِدُّ اِذَن کانَتْ سَمانا عَلَیْکَ مُنْدَفِقَهً
لکِنَّ رَیْبَ الزَّمانِ ذُوغِیَر وَ الْکَفُّ مِنّا قَلیلَهُ النَّفَقَهِ
در این اشعار از آن مرد عذرخواهی فرمود. اعرابى پولها را گرفت و رفت و میگفت: «اَللهُ اَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ»[18]و[19]
روزى آن حضرت به عیادت و احوالپرسى اسامه بن زید به منزل او قدم رنجه فرمود. اسامه میگفت: «واغمّاه.» فرمود: «برادر چه غم دارى؟» عرض کرد: «قرضى که شصت هزار درهم است.» حسین فرمود: «آن به ذمّه من است.» اسامه گفت: «میترسم ادا نشده بمیرم.»فرمود: «نمیمیری تا من آن را ادا کنم» و آن را پیش از مرگ او ادا کرد.[20]
بحرانى روایت کرده که حسین (ع) بعد از وفات برادرش حسن (ع)، در مسجد جدش رسول خدا (ص) نشسته بود. عبدالله بن زبیر و عتبه بن ابى سفیان هم هریک در ناحیهای نشسته بودند. مردى اعرابى که سوار ناقه بود آمد بر در مسجد زانوى ناقه را بست و وارد شد نزد عتبه ایستاد و سلام کرد و جواب شنید. گفت: من پسرعمویم را کشتهام و از من دیه او را خواستهاند آیا ممکن است چیزى به من بدهى؟ عتبه به غلامش گفت: صد درهم به او بده. اعرابى گفت: نمیخواهم مگر تمام دیه را. او را گذارد و نزد عبدالله بن زبیر رفت او دویست درهم به او داد. اعرابى از او هم نپذیرفت و به خدمت حسین (ع) رفت و عرض کرد: یابن رسول الله! من پسرعمویم را کشتهام و از من دیه او را میخواهند، آیا ممکن است چیزى به من عطا کنى؟!
حسین (ع) دستور داد تا ده هزار درهم به او بدهند سپس فرمود: این براى اداى دیون تو و فرمان داد که ده هزار درهم دیگر به او بدهند، سپس فرمود: این براى رفع پریشانى و حسن حال و مخارج عائله تو. پس اعرابى این اشعار را انشاء کرد:
طَرِبْتُ وَ ما هاجَ لى مَعْبَق وَ لا لى مَقامٌ وَ لا مَعْشَقٌ
وَ لکِنْ طَرِبْتُ لاِلِ الرَّسُول فَلَذَّ لى الشِعْرُ وَ الْمَنْطِقُ
هُمُ الْاَکْرَمُونَ هُمُ الْاَنْجَبُون نُجُومُ السَّماءِ بِهِمْ تُشْرِقُ
سَبَقْتَ الاَنامَ اِلَى الْمَکْرَمات وَ اَنْتَ الْجَوادُ فَلا تلْحَقُ
اَبُوکَ الَّذى سادَ بِالْمَکْرَمات فَقَصَرَ عَنْ سَبْقِهِ السَبَّقُ
بِهِ فَتَحَ اللهُ بابَ الرَّشاد وَ بابَ الفَسادِ بِکُمْ مُغْلَقٌ[21]
«به طرب آمدم ولى از هیچ طرف بوى خوشى بر من نوزیده و هیچ مقام یا وسیله عشقى ندارم.
فقط طرب من براى خاندان پیغمبر است و براى این است که شعر و نطق براى من لذتبخش گردیده است!
این خاندان هستند که از همه بزرگوارتر و نجیبترند و ستارگان آسمان بهواسطه آنها نور افشانى میکنند.
(اى حسین!) تو در نیکى و بزرگوارى بر همه پیشى گرفتى و تو آن بخشندهای هستى که کسى به تو نمیرسد.
پدرت آنکسی است که با بزرگوارى بر همه پیشى گرفت و تمام مردم از رسیدن به او عاجز ماندند.
بهوسیله پدرت خداوند در رستگارى را گشود و از وجود شماست که درهاى فساد بسته شده است.»
4. ادب و عاطفه امام:
حسین (ع) در آداب اجتماعى و حسن معاشرت با دور و نزدیک بلندپایه و بینظیر بود. عفو و گذشت از خصال آن حضرت بود.
جمالالدین محمد زرندى حنفى مدنى روایت کرده که از على بن الحسین زینالعابدین از پدرش حسین (ع) گفت: شنیدم میفرمود: اگر مردى به من دشنام دهد در این گوش و به گوش راستش اشاره فرمود و عذر بیاورد در گوش دیگرم عذر او را میپذیرم براى اینکه امیرالمؤمنین (ع) حدیث کرد مرا که شنید، جدم پیغمبر (ص) فرمود:
«لا یَرِدُ الْحَوْضَ مَنْ لَمْ یَقْبَلِ الْعُذْرَ مِنْ مُحِقٍّ اَوْمُبْطل.»
بگوید یا باطل[22]
حسین (ع) با فرزندان و بانوان و با کسان و اهلبیت خود درنهایت ادب، محبت، رحمت، مهربانى و انس و مودت زیست داشت.
ابن قتیبه روایت کرده: مردى خدمت حضرت حسن (ع) آمد و از آن حضرت درخواست چیزى کرد. حضرت فرمود: سؤال شایسته نیست مگر براى وام سنگین یا فقر خوار کننده یا دیه و تاوانى که ادا نکردن آن سبب رسوایی شود. عرض کرد: نیامدم به خدمت شما مگر براى یکى از آنها. حضرت فرمان داد صد دینار به او دادند.
سپس آن مرد خدمت حسین (ع) رفت و از آن حضرت نیز سؤال کرد، حسین (ع) هم همان سخن برادرش را به او فرمود و همان پاسخ را شنید، سپس پرسید، برادرم به تو چقدر داد؟ عرض کرد. صد دینار. حسین (ع) نودونه دینار به او عطا کرد؛ زیرا نخواست با برادرش برابرى کرده باشد.[23]
یاقوت مستعصمى از انس روایت کرده که گفت: در خدمت حسین (ع) بودم کنیزکى دسته گلى براى آن حضرت آورد حسین (ع) فرمود: «اَنْتِ حُرّهٌ لِوَجْهِ اللهِ تَعالى؛ تو براى خدا آزادى.» گفتم: کنیزکى یک دسته گل برایت آورده او را آزاد مى کنى؟ فرمود: اینچنین خدا به ما ادب آموخته است که فرمود: «وَ اِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّه فَحَیُّوا بِاَحْسَنَ مِنْها اَوْرُدُّوها»[24] و نیکوتر از این دسته گل آزاد ساختن او بود.[25]
عقاد بعد از آنکه این شعر را از آن حضرت نقل کرده است:
لَعَمْرُکَ اِنَّنى لَاُحِبُّ دارا تَکُونَ بِها سَکینَهُ وَ الرُبابُ
اُحِبُّهُما، وَ اَبْذُلُ جُلَّ مالى وَ لَیْسَ لِعاتِب عِنْدى عِتابُ
«بهجان تو سوگند! آن خانه اى را که سکینه و رباب در آن باشند، دوست دارم. آن دو را دوست دارم و بیشتر مالم را نثار آنان میکنم و کسى نمیتواند مرا بر این دوستى ملامت کند.»
میگوید: حسین (ع) از آنکسان بود که به فرزندان خود محکمترین علائق مهر و محبت را دارا هستند و عواطف آنها نسبت به همسرهایشان بهترین و نیرومندترین عواطف است.
سپس میگوید: از وفاى همسرهایش بعد از شهادت آن حضرت این است که: رباب (همان بانویی که نامش در این دو شعر برده شده) از طرف رجال و بزرگان قریش خواستگارى شد، نپذیرفت و گفت: «ما کُنْتُ لاِتَّخِذَ حَماً بَعْدَ رَسُولِ اللهِ؛ پدر شوهرى انتخاب نمیکنم بعد از رسول الله.»
و تا یک سال در زیر سقفى منزل نکرد و تا وفات کرد گریه و اندوه او کم نشد.
5. عدالتخواهی امام:
خاندان على (ع) به عدالت و حمایت از مظلوم همانندى در عالم ندارند. حکومتشان حکومت حق و عدالت و سیره و رفتارشان دادگرى و دادخواهى براى مظلومین بود. اگر میشنیدند به کسى ستمی شده ناراحت میشدند و تا براى او دادخواهى نمیکردند آسوده نمیگشتند.
حکایاتى که از عدل على در کتابهای تاریخ است نشان میدهد که او دلباخته حق و فانى در عدالت بود. او به فرزندانش وصیت کرد: «کُونا لِلظّالِمِ خَصْماً، وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً؛ دشمن ستمگر و یار ستمدیده باشید.»
حسین (ع) فرزند آن پدر و وارث همان صفات بود. از ستمهایی که بنیامیه و عمّال آنها به مردم مینمودند بیش از همهکس رنج میکشید و بهشدت ناراحت میشد.
قیام او، قیام علیه ظلم و بیداد و ستمگرى و نهضت او نهضت نجاتبخش ستمدیدگان و مظلومین بود.
در مزاج حسین مانند جد و پدرش و برادرش هیچچیزی مانند مناظر خداپرستى و عدالت و دادگرى لذتبخش و شیرین نبود و هیچچیز مثل صحنههای غمانگیز کفر و ظلم و بیداد ستمگران تلخ و ناگوار نبود تا آنجا که ممکن بوده و به هر نحو میسر میشد از شرافت، آبرو، ناموس و جان و مال مسلمانها دفاع میکرد.
یکى از داستانهایی که از آن شدت علاقه حسین به دفاع از مظلومین و حمایت از بیچارگان بیپناه ظاهر میشود، داستان اُرینب دختر اسحاق و همسر عبدالله بن سلام است.
این داستان معروف، پرده از انحطاط، سقوط اخلاقى، پستى بنیامیه و رذالت معاویه و یزید برمیدارد و نشان میدهد که چگونه غاصبان مسند خلافت و حکومت مسلمین آلوده دامان و بیبهره از شرف انسانى بودند:
این داستان را ابن قتیبه، شبراوى، علائلى، نویرى، ابن بدرون و دیگران نقل نموده اند[26] و علاوه بر آن به عنوان یک کتاب، بهطور مستقل نیز تألیف شده است[27] و چون داستانى مشهور و طولانى است خوانندگان را به مطالعه مصادر عربى آن و کتابهای فارسى مانند قمقام زخار حواله میدهیم و در اینجا بهطور خلاصه به آن اشاره میکنیم:
اجمال این داستان این است که: یزید که بهاصطلاح شاهزاده و ولیعهد معاویه بود و تمام وسایل شهوترانی مانند پول و مقام و زور و کنیزکان ماهرو و زنهای رقاصه و خواننده خودفروش در اختیارش بود با همه اینها باز چشم طمع به بانوى شوهردارى که باید خود و پدرش پاسدار عصمت و عفت او باشند. دوخت و به شیوه اراذل و شهوت پرستانى که در وفور عیش و نوش حکومت تربیت میشوند، ناآرام شد و چون آن زن، نجیبه و پاکدامن و باعفت بود و دسترسى به او از راه فریب و منحرف ساختن او از طریق پارسائى محال مینمود، معاویه ناپاک و بیغیرت که خود را امیرالمؤمنین میخواند، براى خواهش نفس و شهوت یزید دست به نیرنگ بسیار عجیب و بیسابقهای زد؛ و مرد بدبخت را از زن عفیفه و زیبایش جدا کرد و مقدمات کامیابى یزید را از آن زن فراهم ساخت.
ولى حسین غیرت و جوانمردى و فتوت مقابل این تصمیم زشت شیطانى معاویه ایستاد و نقشه او را نقش بر آب کرد و غیرت و حمیت هاشمى و علاقه خود را به حفظ نوامیس مسلمین نشان داد و مانع از رسیدن یزید به هوس ناپاک و شرش گردید و افتراقى را که معاویه با نیرنگ و وسایلى که در دست داشت ایجاد کرد مبدل به اتصال نمود و آن ستم بزرگ را از عبدالله بن سلام و همسرش دفع کرد و این داستان را در تاریخ مفاخر آل على (ع) و مظالم بنیامیه جاودان باقى گذارد.[28]
6. زهد امام حسین (ع):
بهترین نشانه زهد کامل و خوار شمردن دنیا همان فداکارى و گذشت آن حضرت از جان خود و جوانان و برادران و اصحاب ویاران و تن دادن به آنهمه مصیبت و بلا بود.
اگر دنیا و مال و نعمت آن، در نظر کسى بیقدر و ارزش نباشد نمیتواند اینگونه در راه حق و یارى دین خدا و بزرگداشت هدف عالى خود پایدارى و استقامت ورزد تا به حدّى که بدن قطعهقطعه عزیزانش را ببیند و صداى ناله کودکانش را از زحمت تشنگى بشنود و گریه زن و بچه، دل پر از مهر و عاطفه او را به درد آورد و بر پیکرش آنهمه زخمهای کارى وارد شود ولى در یارى دین خدا ثابت و پابرجا بماند و در مقابل باطل نرمش نشان ندهد و مانند کوه تمام این مصائب او را تکان ندهد.
آرى به حسین (ع) پیشنهاد میشد که با یزید از در مسامحه و سازش درآید و به نحوى که در عرف اهل دنیا خلاف شأن و شرف او شمرده نشود با او کنار بیاید و در عوض خودش و خاندان و فامیل و کسانش از دنیا متمتع و بهرهمند شوند؛ اما حسین کسى نبود که براى خاطر زندگى دنیا و خوشگذرانى، مصالح عالیه اسلامى را نادیده بگیرد و با گرفتن حقالسکوت برقرارى چنان دستگاه فاسد و ظلم و کفر را امضاء نماید و در اداى تکلیف و وظیفه مهمى که از طرف خدا به عهده دارد مسامحه و کوتاهى نماید.
حسین پسر آنکسی است که فرمود: «اگر آفتاب را در دست راست و ماه را در دست چپم بگذارند که دست از دعوت بردارم، برنخواهم داشت.»
او پسر کسى است که میگفت: «دنیاى شما نزد من از آب بینى یک بز زکامى خوارتر است.»
علائلى میگوید: حسین در این ناحیه، بزرگ و یگانه بود، زندگى دنیا را خوار میشمرد و از مرگ بیم و هراسى نداشت و بهجز برهان پروردگارش که همهچیز را فداى آن میکرد به هیچچیز نظر ندوخت. از این جهت سزاوار است مانند شاعر هندى (معین الدین اجمیرى) او را دومین بنا کننده کاخ اسلام بعد از جدش و بناى مجدد توحید و یکتا پرستى بنامیم.[29]
و نیز او میگوید: حسین به کلّ وجود و تمام هستیاش از دنیا رو گردانده بود.[30]
پس حسین مانند پدرش رئیس و سید زهاد بود. پدر میگفت: «کَقارب وَرَدَ اَوْ کَطالِب وَجَدَ.»
پسر میگفت: «اِنِّى لا اَرَى الْمَوْتَ اِلاّ سَعادَهً، وَ لاَ الْحَیاهَ مَعَ الظّالِمینَ اِلاّ بَرَماً.»
ابن شهر اشوب در جملهای از زهد آن حضرت گوید که به او گفته شد: «ما اَعْظَمَ خو فک مِنْ رَبِّکَ؛ چقدر بزرگ است بیم تو از خدا؟» فرمود: «لا یَأْمَنُ الْقِیامَهَ اِلاّ مَنْ خافَ اللهُ فِى الدُّنْیا؛ در امان نیست کسى روز قیامت مگر آن کس که در دنیا از خدا بترسد.»[31]
7 . تواضع و فروتنى حسین (ع):
هرچه معرفت و خداشناسى و توحید و علم و حکمت انسان بیشتر شود، تواضع و فروتنى او زیادتر میشود. تکبر بشر ناشى از جهل و نادانى و غفلت و خودپسندى است. در آیات کریمه و احادیث از تکبر بهشدت مذّمت و از تواضع مدح و ستایش شده است.
مخصوصاً بزرگان و زمامداران بیشتر باید به تواضع و فروتنى خو بگیرند و از تکبر دور باشند، تکبر میان فرد و جامعه فاصله مى اندازد و او را نسبت به جامعه بدبین و مردم را از او متنفر میسازد. شخص متکبر در همان حالى که در میان اجتماع است منفرد و تنها است.
افراد نادان به اندک چیزى از مال یا مقام باد در بینى میاندازند و به دیگران به نظر حقارت نگاه میکنند و مایلاند فکر و نظر خود را بر مردم تحمیل کنند.
طرز حکومت اسلامى چنانچه در زمان خلافت على (ع) مشاهده شد، متکى بر تواضع زمامداران و «الغاء» فاصله بود. رسم زمامدارى پیش از اسلام و آن تشریفات از بین رفت. او مثل یک فرد عادى شخصاً براى حوائج خود به بازار میرفت و با مردم تماس میگرفت و خرما و نانى را که خریده بود در دامن عبا یا قبا میریخت و به منزل میآورد و در بین راه حوائج مردم را برمیآورد و به آنها کمک میکرد و به شکایاتشان رسیدگى مینمود، لباس وصلهدار میپوشید، خودش در حضور مردم لباس و کفشش را وصله میزد، غالباً بیشتر از یکدست لباس نداشت. غذایش بسیار ساده و عادى بود، بلکه غالباً نان و نمک یا نان و شیر بود در حالی که به دیگران در خوراک و پوشاک اینگونه سختگیری نمیکردند.
خلیفه براى آنکه فقراء به او نگاه کنند و از تنگدستى خود ناراحت نشوند و تجمل پرستى و افتخار به تشریفات رایج نگردد اینگونه زندگى میکرد.
شخص اول در دعوائى که مردم به او داشتند در دادگاه حاضر میشد و مثل مدعى خود در دادگاه مینشست و بسا که دادگاه او را محکوم میساخت و کسى آن را توهین به مقام خلیفه نمیشمرد.
با زهد و تواضع و سادگى معاش، نفس خود را مهار میکردند و به قناعت معتاد میساختند، مبادا غریزه زیاده طلبى آنها را وادار به حیف و میل اموال بیتالمال و تجمل و کاخ نشینى سازد.
در روایات رسیده است: «مَنْ اَرادَ اَنْ یَتَمَثَّلَ لَهُ الرِّجالُ فَلْیَتَبَوَّءَ مَقْعَدَهُ مِنَ النّار؛ مثال آنها مانند کسی است که بر صندلی از آتش نشسته است.»
این یک نوع گردنکشى و فساد در زمین است که شخص زمامدار بر زیردستان خود به لباس و مرکب و مسکن برترى بگیرد و براى خود دستگاه و تشریفات قرار دهد که او را غیر از مردم عادى بدانند و به عادات دوران جاهلیت و پیش از اسلام خو بگیرد. این عادات زشت همان رسومى است که بنیامیه تجدید کردند و پس از انحراف خلافت از مسیر خود و گرایش به سبک جاهلیت، در کشورهاى اسلامى دوباره برقرار شد.
با خواست خداوند در آینده این بحث ادامه خواهد یافت، در اینجا سخن از تواضع و فروتنى حسین (ع) است.
حسین در نزد مردم بسیار محترم بود. وقتى او و برادرش حسن مجتبى (ع) پیاده به حج میرفتند، تمام رجال و شیوخ صحابه که با آنها بودند، به احترامشان از مراکب پیاده میشدند و پیاده میرفتند، این احترام حسین (ع) در نفوس نه براى آن بود که حسین کاخ مجلل داشت یا مرکبهای سوارى او گران قیمت بود یا غلامان و سربازان پیشاپیش یا دنبال موکب او میرفتند یا آنکه مسجد پیغمبر را براى او خلوت مینمودند و راهها را در موقع آمد و شد او بر مردم میبستند، نه! براى هیچیک از اینها نبود. حسین با مردم زندگى میکرد و از مردم جدا نبود، درنهایت سادگى و تواضع بود، همهساله پیاده به حج میرفت، با مردم نشست و برخاست و آمد و شد داشت، با فقراء معاشرت میکرد، در نماز جماعت حاضر میشد، به عیادت بیماران میرفته، در تشییعجنازهها شرکت میکرد در مسجد جدش پیغمبر با دوستان و اصحابش مینشست. دعوت فقرا را میپذیرفت و آنها را میهمان مینمود، خودش براى محتاجان، بینوایان، بیوهزنان و یتیمان، نان و غذا میبرد.
وقتى سپاهیان ستم پیشه و سنگدل کوفه بدن مطهرش را عریان بر خاک افکندند، بر شانه مبارکش نشانه از برداشتن بار دیدند، از علت آن پرسیدند، حضرت سجاد فرمود: اثر آن انبانها است که در مدینه به دوش مبارک برمیگرفت و به خانههای فقراء و ایتام و بیوهزنان میبرد.
8. ایمان خالص و استوار سیدالشهدا:
ایمان به هدف و مقصد براى ارباب نهضتها و رهبران انقلابها و زعماى اصلاحات دینى و اجتماعى، عامل بزرگ پیشرفت و بازنگشتن به عقب و عدول نکردن از برنامه است.
اگر رهبر یک قیام به هدف آن ایمان داشته باشد یعنى آن را عین واقع و حقیقت بشناسد، با اطمینان خاطر بهسوی هدف پیش میرود و سستى و کندى نمیکند و در همه حال از ایمانى که دارد نیرو میگیرد و ناملایمات و سختیها و مشکلات، عزم او را ضعیف نمیسازد و در اراده او خللى وارد نمیکند.
در تاریخ انبیاء خصوص پیغمبر اعظم اسلام ـ (ص) وقتى مطالعه و دقت کنیم میبینیم که یکى از اسباب عمده موفقیت آن حضرت، ایمان قاطع و ثابت و یقین جازمى بود که به نبوّت خود و وحى خدا داشت. با چنان ایمان محکم پیغمبر اعظم (ص) دعوت به توحید را در میان وحشیترین اقوام بتپرست آغاز فرمود و پرچم دعوت تمام ملل را به دست گرفت و بااینکه موانع بزرگ و خطرات عظیم در راه پیشرفت دعوت او بیشمار بود، با قوت قلب و اطمینان خاطر با فریاد «قُولُوا: لا اله اِلاَّ الله تُفْلِحُوا» جهان را متوجه به توحید و یکتاپرستى کرد. این ایمان قوى در تمام دوران زندگى پر از حوادث پیغمبر (ص) نمایان و آشکار است.
در جنگها و غزوات در هنگام فتح در موقع شکست ظاهرى در ابتداى دعوت و روزگار ضعف مسلمین و تسلط کفار و فشار و آزارهاى آنها به مسلمانان، همهجا پیغمبر با قیافه اطمینان بخش و دل آرام، برنامههای آسمانى را اجرا میکرد و بهسوی مقصد و هدف پیش میرفت.
حسین نیز در ایمان به هدف و مقصد قیام خود، مانند جدش مرتبه اعلى را دارا بود.
هدف خود را حق و امویین را باطل میدانست و برنامههایی را که اجرا کرد سبب نجات اسلام و مسلمین تشخیص داد و راه منحصر به فرد مبارزه با نقشه هاى خائنانه بنیامیه را خوددارى از بیعت و تسلیم دانست. او یقین داشت این راهى که میرود موافق با رضاى خدا و پیغمبر و منتهى به شهادت و سعادت است به این جهت، صادقانه و قاطعانه مخالفت خود را با زمامدارى یزید اعلام کرد و هرچند میدانست این مخالفت و امتناع از بیعت برایش بینهایت گران تمام میشود ولى چون رضاى خدا را در آن میدید از همه آن مصائب و سختیها استقبال کرد.
همانطور که یک بازرگان اگر در یک معامله یقین به هزار میلیون سود کند از آن معامله نخواهد گذشت. حسین هم در این معاملهای که باخدا کرد یقین به همه قسم سود و فایده معنوى و دینى و اخروى داشت و کسى که داراى آنچنان ایمان محکم به خدا و ثواب خدا است نمیتواند از این معامله صرفنظر کند و هیچ شبهه و تردید ندارد که هر چه را در این معامله عوض قرار دهد بازهم سود و نفع او بیحساب است.
حسین میدانست که مدافعه با خطرات و ضربات مهلکى که به اسلام متوجه شده واجب و لازم است و برنامه دفاع هم غیر از شهادت و قبول بلا روى بلا نیست.
امام به شهادت خود ایمان داشت و میدانست که شهادت بر او نوشته شده و این شهادت سبب مزید افتخار خاندان رسالت و ارتفاع درجات خودش خواهد شد.
تاریخ واقعه جانسوز کربلا را از آغاز تا انجام بخوانید، در همهجاى آن ایمان استوار حسین و فرزندان و اصحاب و بانوان و خواهران و دخترانش به چشم میخورد.
سخنان و کلمات حسین (ع) در مدینه، مکه، کربلا و در بین راه به یک مضمون بود و اگرچه به مناسبت مقامات الفاظ و تعبیرات عوض میشد اما مطالب و معانى تفاوت پیدا نمیکرد.
در مدینه وقتى ولید به آن حضرت پیشنهاد کرد با یزید بیعت کند فرمود: «فَمِثْلی لا یُبایِعُ مِثْلَهُ؛[32] مثل من با مثل او بیعت نمیکند.»
و به مروان وقتى عرض کرد، صلاح تو در آن است که بیعت کنى فرمود: «اِنّا للهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ، وَ عَلَى الْاِسْلامِ السلام اِذْبُلِیَتِ الاْمَّهُ بِراع مِثْلِ یَزید»[33] فاتحه دین را باید خواند، اگر امت به رهبرى چون یزید مبتلا شود!
در این بیانات صریحاً اعلام کرد که شخصى مثل او که مرکز و معدن همه فضایل است، با شخصى متظاهر به فسق، میگسار و کشنده مردم بیگناه، بیعت نمیکند، یعنى نباید بیعت کند و وقتى مسلمانها به زمامدارى مثل یزید مبتلا گردند باید با اسلام وداع کرد و هرکس با زمامدارى یزید موافقت کند مثل این است که به انقراض اسلام رأى داده باشد.
در سر قبر پیغمبر اکرم (ص) و در موارد دیگر نیز همینگونه مقالات از آن حضرت روایت شده است.
در مکه در ضمن آن خطبه معروف «خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ...» صریحاً برنامه کار و عاقبت قیام خود را اعلام داشت.
ابن اثیر نقل کرده بعد از آنکه امام از نزد عبیدالله الحر بازگشت ساعتى را شبانه راه طى میکردند در همان حال خواب گونهای بر آن حضرت عارض شد، سپس بیدار گشت و فرمود:«اِنّا للهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ وَالْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمینَ.»
فرزندش على بن الحسین رو به آن حضرت نمود و عرض کرد: «پدر! فدایت شوم، سبب این استرجاع و حمد چه بود؟» فرمود: سوارى بر من ظاهر شد و گفت: «اَلْقَوْمَ یَسیرُونَ، وَ الْمَنایا تَسیرُ اِلَیْهِمْ؛ این قوم میروند در حالى که مرگ بهسوی ایشان میآید.» پس دانستم که خبر مرگ به ما داده میشود. عرض کرد: «یا اَبَتِ لا اَراکَ اللهُ سُوءاً اَلَسْنا عَلَى الْحَقِّ؛ اى پدر! خدا به تو بدى ننمایاند مگر ما بر حق نیستیم؟» قالَ: «بَلى وَالَّذى یَرْجِعُ اِلَیْهِ الْعِبادِ» فرمود: «بلى به خدائى که بندگان بهسوی او بازمیگردند (ما برحقیم)» «قالَ: اِذَنْ لا نُبالى اَنْ نَمُوتَ مُحِقِّینَ؛ پس در این صورت ما باکى از مرگ نداریم.» فَقالَ جَزاکَ اللهُ مِنْ وَلَد خَیْرَ ما جَزى وَلَداً عَنْ والِدِهِ.؛ فرمود: خدا تو را پاداش دهد بهترین پاداشى که فرزندى را ازپدرش میدهد.[34]
در یکى از منازل بین راه عراق خطبهای خطاب به اصحاب خود و سپاهیان حر خواند. پس از حمد و ثناى آفریدگار فرمود:
اللهِ وَ حَرَّمُوا حَلالَهُ وَ اَنَا اَحَقُّ مَنْ غَیَّرَ...[35]
مضمون این عبارات این است که:
اى مردم، پیغمبر خدا (ص) فرمود: هرکس ببیند سلطان ستمکارى را که حرامهای خدا را حلال قرار دهد و عهد خدا را بشکند و برخلاف سنت پیغمبر رفتار کند و در میان بندگان خدا به گناه و تجاوز کار کند پس به کردارى یا به گفتارى بر او تغییر و پرخاش نکند بر خدا حق است که او را در همان موضع که سلطان ستمکار را وارد میکند وارد کند. اى مردم! اینان (بنیامیه و کارمندان آنها) ملازم اطاعت شیطان شده و اطاعت خدا را ترک کرده و فساد را آشکار نموده و حدود را تعطیل و فىء و غنیمت را به خود مخصوص ساخته و حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال کردهاند و من سزاوارتر کسى هستم که بر آنها برآشوبد...
و به فرزدق فرمود: کَلِمَهُ اللهِ هِىَ الْعُلْیا[36]
جهاد در راه او، براى آنکه کلمه خدا بلندتر باشد.
صریحترین کلامى که از آن حضرت در روز عاشورا روایت شده و نشان میدهد چگونه آن حضرت از برنامهای که از آغاز در مجلس ولید، استاندار مدینه، اعلام کرد تا پایان کار، عدول نفرمود، این است که در ضمن یکى از خطبههای بلیغى که در روز عاشورا خطاب به سپاه عمر سعد خواند فرمود: وَطَهُرَتْ وَ اُنُوفٌ حَمِیَّهٌ مِنْ اَنْ نُؤْثِرَ طاعَهَ اللِئامِ عَلى مَصارِعِ الْکِرامِ[37]
و بزرگواران برگزینیم.
9 . شجاعت سیدالشهدا (ع):
شاید بعضى گمان کنند که شجاعت حسین (ع) همان زور بازو و قدرت و قوت بدنى و علم آن حضرت به آئین جنگ و نبرد و به خاک انداختن دلیران و دلاوران بوده است و بزرگترین نمایشهای شجاعت آن حضرت را حملاتى بدانند که یکتنه به سپاه دشمن مینمود و آنها را مانند طومار به هم میپیچید که وقتى دیدند حریف آن دست و بازو نمیشوند از اطراف، پیکر پاکش را هدف سنگ و تیر قراردادند؛ و اگرچه آن سید مظلومان را شهید کردند و سر انورش را شمر یا سنان یا خولى از بدن جدا ساخت اما کسى ادعا نکرد که من به زور بازوى شخصى خود آن حضرت را کشتم. کثرت زخم و جراحات بسیار و تشنگى و خون ریزى فوقالعاده آن امام مجاهد را (بظاهر) از پا درآورد که آن دشمنان خدا به قتلش دلیر شدند، وگرنه کسى نبود که بتواند با نبرد و زور بازو آن یادگار حیدر کرار را به قتل برساند.
حجاباتیان پرده برداشتند به نظاره گردن برافراشتند
سماواتیان محو و حیران همه سرانگشت حیرت به دندان همه
که یارب چه زور و چه بازو است این مگر با قدر هم ترازو است این
عجب صف شکن شهسوار یلى است به نیروى مردى بسان على است
ابن حجر در شرح همزیه گفته است:
بیشتر کسانى که به جنگ با حسین پرداختند، کسانى بودند که به آن حضرت نامه نوشتند و با او بیعت کرده بودند، وقتى حسین دعوتشان را اجابت کرده و به سویشان آمد نزد دشمنش رفتند و سپاهى که ابن زیاد براى نبرد حسین فرستاده بود، بیست هزار تن بودند حسین با آن جمعیت کم، با آن لشکر بسیار کارزار نمود و در آن ایستگاه ایستادگى شگفتانگیزى نشان داد و اگر میان او و میان آب حایل نشده بودند بر او غالب نمیگشتند زیرا حسین شجاع بزرگى بود که در میدان نبرد مغلوب نمیشد.[38]
این زور بازو و نیروى جسمانى و حملات دلیرانه نمایشى از نمایشهای شجاعت است.
شجاعت که موضوع سخن است و یکى از فضایل برجسته حسین (ع) حالتى است نفسانى و روحى که حد وسط بین تهور و جبن است و هرکس واجد آن باشد داراى ضبط نفس خاصى است که عوامل ترس و جبن و کندى و سستى و فتور و اسباب تندى، بى باکى، گستاخى و جسارت بر او مسلط نمیشود.
این صفت اگر زور بازو و قدرت جسمى و هر قوه و قدرت دیگر را رهبرى کند، آن قدرت مظهر شجاعت خواهد شد و الاّ سبب سرزنش و ملامت میگردد.
این صفت از شریفترین صفات فاضله است و ظهور کمال استعداد بشر و فعلیت قواى کامله در او به این صفت وابسته است.
هر ملتى که افراد آن از شجاعت روحى و اخلاقى بهرهمند نباشند آن ملت رهسپار دیار نیستى خواهد گشت و بهزودی تحت تسلط بیگانگان قرار خواهند گرفت.
وجود و مقدار بقاى امم و عزت و سربلندى آنها وابسته به میزان بهره اى است که از شجاعت داشته باشند.
محافظه کارى، احتیاطات بیجا، عوامفریبی، ترس از انتقاد، جلوگیرى از آزادى دیگران، اختناق افکار، تندرویها، جسارتهای جنونآمیز، باختن روحیه و ناشکیبى، ستمگرى و وطن فروشى، خیانت به ملت و پیشه کردن سیاست تزویر در امور و راضى شدن به بیشرفی و بیآبروئی، همه کاشف از نداشتن صفت شجاعت است.
چنانچه ضبط نفس و خویشتنداری و صراحت لهجه و مقاومت با ناملایمات و سختیهای روزگار و بیم نداشتن از انتقاد و احترام به آزادى دیگران، ناشى از ملکه شجاعت است.
تمام مظاهر این شجاعت در حسین (ع) وجود داشت و روح و جسم او مرکز نمایش عالیترین مرتبه شجاعت بود تا جائی که «شجاعه الحسینیه» ضرب المثل گشت.
شبراوى شیخ اسبق جامع ازهر از یکى از بزرگان نقل کرده که گفته است:
اهلبیت تمام فضایل را جامع بودند: علم و حلم و فصاحت، ذکاء، بدیههگوئی، جود و شجاعت و... دانشهای آنها تحصیلى و از آموختن نبود بلکه بخشش و موهبت الهى بود.
هرکس بخواهد فضایلشان را بپوشاند مثل کسى است که بخواهد آفتاب را بپوشاند.
هیچکس از آنها سؤالى نکرد که آنها در جواب عاجز شوند.
هیچکس با آنها در مقام معارضه و هم طرازى برنیامد مگر آنکه مغلوب شد.
چه بسیار سختیها و مصائب که در هنگام جهاد و قتال به آنها رسید و با صبر جمیل آن را تحمل کردند و سستى و ناتوانى در آنها پیدا نشد. وقتى صدایشان به سخن بلند شود همه صداها خاموش میگردد و همه گوشها براى شنیدن سخنانشان آماده میشود. فضایل و خصلتهایی است که خداى، ایشان را به آن مخصوص گردانیده است.
(سپس شبراوى میگوید:)
امام حسین (ع) در اوج صفات عالیه قرار گرفت و علو مرتبه او به حدی است که ثریا از رسیدن به معناى آن فرومایه و حقیر است و در آن بازارى که غنیمتهای مجد و بزرگى را قسمت کردند سهم وافرتر و نصیب بیشتر مخصوص او گردید و جرثومه عزت بیت رسالت و خاندان نبوت در او و برادرش حسن (ع) انحصار یافته بود. خصال مجد و فضیلت آنها مورد اتفاق است و چرا چنین نباشد و حال آنکه آن دو بزرگوار فرزندان فاطمه بتول و مقبول حضرت رسول ـ (ص) بودند.
هُما شَمَّراً لِلْمَجْدِ یَبْتَنِیانِه کَاَنَ لَمْ یُؤسِّسْ والِدٌ لَهُما مَجْد
وَ لَوْ لَمْ یَجِدّا، وَاسْتَراحا وَ اَقْلَعا لَما نَظَرا مِثلاً وَلا وَجَدا ندّ
«آن دو دامن همت را به کمر زدند که بنای مجد (و عظمت) را خود بر پا سازند گویا پدرى براى آنان تأسیس مجدى نکرده است و حال آنکه اگر در این جهت استراحت کرده و هیچ کوششى نمیکردند، بازهم براى آنها بهواسطه مجد و عظمتى که داشتند، مثل و نظیرى براى خویش نمییافتند.»
(پس از آن گفته است): حسین با قوت قلب در نبرد با دلیران اقدام کرد، صابرانه حمله مینمود و فرار از جهاد را پستى و عار میدانست. با نفسى مطمئن و عزمى آرام به استقبال احوال شدید میرفت، مصافحه با شمشیر و نیزه را در راه خدا غنیمت میدانست و جانبازى و ریختن خون دل را در راه عزت بهایی کم میشمرد. از پستى و دنائت ابا میکرد اگرچه متضمن قتل و شهادت باشد.
«یَرَى الْمَوْتَ اَحْلى مِنْ رُکُوبِ دَنِیِّه وَ لَیْسَ بِعَیْش عَیْشُ مَنْ رَکبَ الذّل؛ مرگ را از زندگى با پستى و دنائت شیرین تر میبیند (زیرا) زندگى با ذّلت و زبونى، زندگى نیست.»
سپس گفته است:
وقتى حسین به قصد کوفه حرکت کرد؛ ابن زیاد از شنیدن این خبر ناراحت و نگران شد و بیست هزار نفر را براى نبرد آن حضرت فرستاد و به آنها امر کرد براى یزید از آن حضرت بیعت بگیرند و اگر بیعت نکرد او را بکشند. وقتى به او پیشنهاد بیعت کردند نپذیرفت و به جد و پدرش تأسى کرد؛ و به تحمل ظلم و زور و ننگ و عار راضى نشد و نجدت و شجاعت هاشمی را آشکار کرد و بااینکه خود و اهلبیت و عزیزان و کسان و اصحابش را محاصره کرده و هدف نیزه و تیر قراردادند، در جهاد ثابت قدم بماند و با شهامت عالى بدون اضطراب و با قوت قلب در چنین موقع خطیر پایدارى کرد و ندا کرد:
سَیْفُهُ مُصَلَّتٌ فى یَدِهِ وَ هُوَ یُنْشِدُ:
اَنَا ابْنُ عَلِىّ الحِبْر مِنْ آلِ هاشِم کَفانى بِهذا مَفْخَراً حینَ اَفْخُرُ
اِلى آخِرِ الاَبْیاتِ
یعنى: حمله کرد و میفرمود:
اَنَا ابْنُ عَلِىّ الْحِبْر مِنْ آلِ هاشِم کَفانی بِهذا مَفْخَراً حینَ اَفْخَرُ[39]
«من فرزند على آن مرد عالم صالح هستم از آل هاشم و در مقام مفاخره این افتخار براى من بس است.»
و همواره جهاد میکرد تا بسیارى از شجاعان سپاه کوفه را به خاک هلاکت انداخت و در دریاى جنگ فرو میرفت و از مرگ اندیشه نمیکرد.[40]
و نیز شبراوى میگوید:
حسین شجاعانه مى رزمید تا آنکه سیویک زخم نیزه و چهلوسه ضرب شمشیر بر آن پیکر نازنین وارد شد تا آنگاه که بر زمین افتاد. شمر با جمعى از لشگر میان آن حضرت و خیمههای حرم حایل شدند و زمانى طولانى گذشت و کسى معترّض قتل او نمیشد و اگر میخواستند او را بکشند میکشتند ولى هر کس از ارتکاب این جرم خوددارى مینمود؛ و میخواست دستش به ریختن خون حسین آلوده نشود و منتظر بود که دیگرى این ستم عظیم را مرتکب شود، پس به تحریک شمر از هر سو حمله کردند و آن حضرت که با آن حال برمیخاست و بر زمین میافتاد و با نیرومندى و قوت و ثبات و شجاعت با آنها نبرد مینمود و با آنهمه جراحات اعتنا نمیکرد. شهامت قرشى و عزت هاشمى او استوار بود مانند شیر جهنده که از گزند سگان بیم نداشته باشد.[41]
طبرى و ابن اثیر از عبدالله بن عمار نقل کردهاند که وقتى پیادگان لشکر به آن حضرت از چپ و راست حمله کردند، آن حضرت بر آنها که از جانب راست حملهور شده بودند حمله کرد تا گریختند و بر آنها که از سمت چپ بودند، حمله فرمود تا آنها را نیز به گریز داد و در این حال عمامه بر سر و پیراهن خزى در برداشت. به خدا سوگند هرگز شکستهای را ندیدم که فرزندان و اهلبیت و اصحاب ویارانش کشته شده باشند و در عین حال دلدارتر و قوى تر و بى بیم تر از حسین باشد. به خدا سوگند پیش از او و بعد از او کسى را مثل او ندیدم! به هر سو حمله میکرد آن لشکر از او میگریختند. به خدا سوگند او همچنان جهاد مینمود و خواهرش دختر فاطمه بیرون آمد، در حالى که میگفت:
«لَیْتَ السَّماءُ تَطابَقَتْ عَلَى الاْرْضِ؛ کاش آسمان با زمین یکسان گشته بود.»
به عمر بن سعد که در این حال نزدیک حسین (ع) بود فرمود:
«یا عُمَرَ بْنَ سَعْد أَیُقْتَلُ اَبُو عَبْدِاللهِ، وَ اَنْتَ تَنْظُرُ اِلَیْهِ؛ آیا مى کشند حسین را و تو نگاه مى کنى؟»
عبدالله بن عمار گفت: گویا نگاه میکنم به اشک چشم عمر که بر گونهها و ریشش جارى گردید.[42]
ابن ابى الحدید میگوید:
کیست در شجاعت مانند حسین بن على (ع) که در میدان کربلا گفتند: ما شجاعتر از او کسى را ندیدیم در حالى که انبوه مردم بر او حملهور شده و از برادران و اهل ویاران جدا شده باشد، مانند شیر رزمنده سواران را درهم میشکست و چه گمان میبری به مردى که راضى به پستى نشد و دست در دست آنها نگذارد تا کشته شد.[43]
عقاد میگوید:
«وَ شُجاعَهُ الْحُسَیْنِ صِفَهٌ لا تُسْتَغْرَبُ مِنْهُ لاِنَّهَا الشَّىْء مِنْ مَعْدِنِهِ؛ شجاعت از او مثل ظهور طلا از معدن طلا است.»
شجاعت فضیلتى است که آن را از پدران و نیاکان به ارث برد و به فرزندانش آن را به ارث داد (تا اینکه میگوید:)
الْحُسَیْنُ فى یَوْمِ کَرْبَلاء
اقدام کند و وارد شود بر آنچه حسین در کربلا بر آن اقدام کرد[44]
و هم عقاد گفته است:
حسین شیر بچه على در شجاعت روحى و بدنى، آخرین و بالاترین درجه و رتبه را دارا بود و در میان شجاعان درجه اول، شجاعتش ضرب المثل بود. مالک قلبش شد هنگامى که هرچه پیرامونش بود، دل را سست میکرد و گره عزیمت را مى گشود.
مالک قلبش شد در حالى که بانوان و جوانان و کودکان و فرزندانش با قیافههای روشن و چهرههای شاداب گرسنه و تشنه بودند و دامنش را میگرفتند و میگریستند.
مالک قلبش شد از روى بصیرت و وقار و حلم، نه مثل کسانى که ناگهان به جنبش میآیند و خشمناک میشوند و خود را در زحمات، ابتلائات و مهلکه میاندازند؛ بلکه پیش از جنگ و در هنگام جهاد با قوت و بینش بود و ضعف را از عزیمتهای خود میافشاند آنچنآنکه شیر، گردهاى سنگریزهها را که بر او میافکنند از خود میتکاند هرگز در آن موقف رهیب و وحشتناک از برنامهای که اجرا کرد و از نهضت و قیامى که نمود پشیمانى و تأسفى بر او وارد نشد هرچند از جهت مرگ دوستان و داغ نوجوانان و عزیزانش تأسف میخورد اما از کار و اقدامش متأسف نبود.
سپس این داستان را نقل میکند:
در شب عاشورا حسین در خیمه نشسته بود و تیرهایی را که در جلو او ریخته بود اصلاح میکرد و فرزند بیمارش در پیش رویش نشسته بود و او این رجز را میخواند:
یا دَهَرَ اُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیل کَمْ لَکَ بالاِشْراقِ وَ الاَصیل
مِن صاحِب وَ ماجد قَتیل وَ الدَّهرُ لا یَقْنَعُ بِالْبَدیل
وَ الاْمرُ فى ذاکَ اِلَى الْجَلیل وَ کُلُّ حَىٍّ سالِکُ سَبیل
«اى دنیا واى بر دوستى مثل تو! چه بسیار در هر صبح و شام یار خود و صاحب مجد را کشته اى! و روزگار به هیچ عوض و بدلى قانع نمیشود؛ زمام امور در دست خداوند است و هر انسان زنده، راه مرا مى پیماید.»
فرزندش خود را از گریه بازداشت تا الم بر الم پدر نیفزاید اما خواهرش زینب نتوانست خود را نگاه دارد از خیمهاش بیرون آمد و صدا میزد:
وَ ثُمالَهَ الْباقینَ
اى حسینم! اى یادگار گذشتگان و تتمه باقیماندگان!
حسین (ع) از گریه او بگریست ولى عزمى که در آن شب داشت کاهشى نیافت و فرمود:
«یا اُخْتَ لَوْ تُرِکَ القَطا لَنامَ»
و او را دلدارى و تسلیت میداد و در تصمیم خود ثابت و مانند کوه در نیتى که داشت پایدار بود که از مرگ و شهادت استقبال کند و تسلیم حکم پسر مرجانه نشود، سپس خواهر را در حالى که بیهوش شده بود به خیمه برد.
پس از نقل این حکایت سوزناک که شجاعت و قوت روح حسین (ع) و استقبال او را از شهادت و مصائب نشان میدهد میگوید:
کشورها و دولتها زایل میشوند و تغییر و تحول میپذیرند، تحت نفوذ قشون و سپاه بیگانه واقع میشوند و طمعهای بشر برآورده شود یا ناکام گردد و مطالب و مقاصد فراهم گردد یا انسان به مطالبش نرسد، این اخلاق عالى سزاوارتر به بقاء هستند از کشورها و آنچه در آنها است و از دولتها و آنچه در حیطه تصرف آنها است بلکه این اخلاق عالى (این استقامت، این پایدارى و علّو همت و شجاعت، این قوم عزم و اراده) از کوههای بزرگ جهان و کرات آسمان سزاوارتر به بقاء هستند.[45]
و هم عقّاد میگوید:
حسین (ع) با ثبات قلب و توجه و بصیرت در میان شدتها و محنتهایی که صبر و شکیبایی را نابود و عقل و خرد را از سر میبرد، پایدار بود.
گوشت و خون و بنیه بدنى بشر را طاقت تحمل آن مصائب دلخراش نبود و کسى را تاب و توان برداشتن بار آن همه آلام و داغها نیست مگر اولوالعزم از کسانى که در اولاد آدم و حوا بسیار نادر و کمیاباند.[46]
از یک سو شدت تشنگى و رنج و تعب گرسنگى و بیخوابی، از یکسو خون ریزى از جراحتها، از دیگر سو زحمت جهاد و دفاع از خود و اصحاب و اهلبیت و بانوان و اطفال. از یک طرف خواهش آب و فریاد تشنگى کودکان، از طرف دیگر اسارت قریبالوقوع عزیزترین و محترمترین بانوان جهان اسلام.
هر زمان باران مصیبت بر او شدیدتر میشد و هر ساعت صداى شهیدى از یاران باوفایش بر دلش داغ تازه میگذارد، شخصاً به بالین سر آنها حاضر میشد آن مردان با اخلاص و با وفا و باایمان را میدید که با پیکرهاى مجروح و بدنهای پارهپاره جان میدهند و نسبت به او عرض ادب میکنند.
ولى حسین شهامت و استقامت و ایمان، این مصائب را تحمل میکرد و مثل شجاعى که دشمنان را از خود دفع میکند با این مصیبت که هر یک براى از پا درآوردن بزرگترین شجاعان کافى بود، مدافعه میکرد.
زنده باد حقیقت انسانیت که از عالم امر است، وقتى تجلى میکند جلوه او تمام زیباییهای عالم آفرینش را تحت الشعاع قرار میدهد و به این چند من گوشت و خون و پیه و استخوان، آن قدر ارج و اعتبار میدهد که با تمام ممکنات برابرى کند و پرچم افتخارش بر فراز آسمان اعلى به اهتزاز درآید!
زنده باد حقپرستی و خدا شناسى که جان بشر را اینقدر سنگین و باعظمت میسازد!
زنده باد خاندان محمّد و اهل رسالت و دودمان نبوّت که درس شرافت، استقامت، شکیبایی، فداکارى، قوت قلب و ثبات قدم به جهانیان دادند!
زنده باد جامعه مسلمان! و افتخار بر ملت رشید شیعه که همهساله سالگرد این فداکارى بیمانند و این تجلى عظیم روح انسانیت را باعظمت و شکوه بسیار تشکیل میدهد و در این مراسم، عالیترین درسهای اخلاقى را به جامعه بشریت میدهند!
10. عظمتهای حسین (ع):
علائلى ضمن آنکه از عظمتهای که در وجود حسین تمرکز یافته بود سخن گفته است، از عظمت صراحت لهجه و عظمت تصمیم و بلندى همت و عظمت مردانگى آن حضرت شرحى نگاشته است. چون این عظمتهای که یاد کرده همه از همان روح فیّاض و شجاع و شکست ناپذیر حسین (ع) سرچشمه میگیرد، قسمتهایی از سخنان او را بهطور اقتباس و نقل به معنا با اضافات و تصرفاتى در اینجا میآوریم.
عظمت در تصمیم: به معناى عزم راسخ داشتن به انجام کار و پایان آن، بهطورى که هیچگاه و به هیچگونه از عزم خود برنگردد و هیچچیز تصمیم او را سست نسازد و از آغاز کار ملاحظه پایان و عاقبت آن را بنماید و هشیارانه تصمیم بگیرد.
اکنون بشنوید که حسین چگونه با پیشبینی پایان کار، وارد میدان شد و سخنانش چگونه از شعور خطیرش برمیخاست. آنگاه که عزیمت خروج از مکه و سفر عراق را داشت این خطبه را خواند:
«وَ مُوَطِّناً عَلى لِقاءِ اللهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنا فَاِنّى راحِلٌ مُصْبِحاً اِنْ شاءَ اللهُ تَعالى[47]؛ نیست و درود خدا بر پیغمبرش وعده خود وفا کند.ان شاء الله تعالى»
این بود منطق حسین و سخنان شور انگیز و قاطع او در برابر کسانى که او را از تصمیمى که داشت باز میداشت.
مکانى که حسین در آن این خطبه را انشاء کرد، مکانى باعظمت و با هیبت بود؛ زیرا رجال بزرگ مانند عمر بن عبدالرحمن مخزومى، عبدالله بن عباس، محمد بن الحنفیه و عبدالله بن عمر او را از اجراى تصمیمى که داشت منع میکردند و این خطبه در حقیقت پاسخى به درخواست آنها و همفکران آنها از مسلمانان و اعلام قبول تمام خطرات تصمیم بود.
رجال نامبرده هرچند همه نامدار و متشخص بودند اما روحى مثل روح حسین و شعور و بینشى مانند شعور او نداشتند و آن مایهای که حسین داشت در آنها نبود. آنها در برابر بطولت و مردانگى حسین هیبت خود را از دست دادند و چون ریگهای کوچکى بودند که بر دامن کوه بزرگى ریخته باشد که بادهاى تند آنها را به زیر میریزد و کوه در مکان خود استوار و آرام باقى میماند (اکنون که سخت ترین بادهاى حوادث و آزمایش، در جهان اسلام به حرکت درآمده و مردم را زیر و رو میکند، حسین ویاران باشهامت و قهرمانش در برابر این تندبادها و امواج سهمگین اقیانوس حوادث، مردانه ایستادند و مانند کوه از جاى نلغزیدند)
پاسخى که در صفحات تاریخ جاویدان ماند، پاسخ حسین بود به عبدالله بن عمر، وقتى به او پیشنهاد سازش با بنیامیه را داد و او را از شقاوت و قدرت سرنیزه و زور و بیپروایی و جسارت آنها به خدا و پیغمبر بیم داد، فرمود:
«زَکَرِیّا اُهْدِىَ اِلى بَغِىٍّ مِنْ بَغایا بَنى اِسْرائیلَ؛ زکریا هدیه شد به زن زناکارى از فواحش بنى اسرائیل؟»
این جواب امام (ع) مقدار قوت تصمیم و توجه او را به پایان کار و عزم خلل ناپذیرش را آشکار میکند که براى نیل به هدف و انجام برنامهای که خود را موظف به اجراى آن میدانست به قدر سرانگشتى حاضر به عقب نشینى نیست و ضمناً هم به مصیبت سر انور خودش که براى یزید هدیه میشود اشاره فرمود.
آرى، حسین اینچنین قیام و نهضت را شروع کرد و اینسان قلب شجاعش محکم ماند که تا انجام کار به جز مبدأ و هدفى که داشت بهجاى دیگر نظر نداشت، مبدائی که در چند کلمه خلاصه میشد: خدا، پیغمبر خدا، قرآن کتاب خدا، عظمت در تسلیم باطل نشدن.
در این ناحیه نیز حسین عظمت، بالاترین درجات عظمت را داشت. بسا اشخاصى که هدف و مبدأ بزرگى را در نظر میگیرند و برنامههایی عالى اعلام میکنند، ولى در وسط راه وقتى مواجه با خطر شدند برنامه را فراموش میکنند یا هنگامى که مال و اعتبار و مقامى به آنها پیشنهاد کردند مال و مقام یا شهوترانی آنها را ذلیل و بیچاره ساخته و از هدف خود چشمپوشی مینمایند؛ این کسان از هدف خود دست مى کشند و علاوه بر آنکه در میدان فضیلت سهمى نصیبشان نمیشود، دامنشان به عیب و ننگ آلوده میگردد و اگر از آغاز سخنى نمیگفتند و برنامهای نمیدادند شرافت و ایمانشان کمتر زیان میدید.
حسین (ع) در اینجا نیز مانند جد و پدرش از تمام کسانى که براى حق و به نام عدل قیام کردند مسابقه را برد و وقتى با همه گونه خطر مواجه شد و همه گونه اسبابى که دیگران را ناچار به تسلیم میساخت فراهم گشت، فرمود:
بِیَوْمِ الْحِسابِ[48]
که ایمان به روز قیامت ندارد.
و نیز فرمود:
صِراط مُسْتَقیم[49]
او به دست خدا است، بهدرستی که پروردگار من بر صراط مستقیم است.
اَعْظِمْ بِهِ بَطلاً لَمْ یُعْطَ مُتَضِّعا یدَ الصِغارِ، وَ اَعطى دونَها الرَاْس
کَذلِکَ الْحُرُّ یَسْتَعْدِى الْمَماتَ عَلى عَیْشِ الدَنِیَّهِ اِدْلالاً وَارْکاس
اَکْرِمْ بِها خُلَّهَ کانَتْ لَها نَهَجا ثُمَّ اسْتَمِرَّتْ عَلَى الاْیّامِ نِبْراس
آرى! حسین با عزتى که از نبوت جدش داشت و عزت شخصیت خودش، خود را نباخت و تاریخ هم از پشت سر او از اینکه اقرار کند به مثل و نظیرى براى او یا اینکه همانندى براى او بشناسد خوددارى کرد. او مردان دنیا را مردانگى آموخت.
ابن ابى الحدید میگوید:
السلام ـ الَّذى عُرِضَ عَلَیْهِ الْاَمانُ وَ اَصْحابِهِ فَاَنِفَ مِنَ الذُّلِّ...[50]
یعنى:
آقاى کسانی که تن به زیر بار ذلت و ننگ و خلاف شرافت و کرامت ندادند آنکسی که حمیت و جوانمردى و خویشتنداری و شهادت در زیر سایههای شمشیرها را بر زندگى با پستى برگزید؛ حسین بن على بن ابیطالب (ع) بود که به او و اصحابش پیشنهاد امان و تسلیم داده شد و او نپذیرفت و راضى به تحمل خارى نشد.
عظمت در مردانگى: در این عظمت نیز حسین (ع) مقامى عجیب و سخت شگفتانگیز داشت و مردانگى در وجود و به حد اکمل نمایش یافت و شاید برجستهترین موارد ظهور مردانگى آن حضرت آنوقتی بود که سپاه کفر پیشه، آن حضرت و اصحابش را تیر باران نمودند، حسین برخاست یک نگاه به آن تیرها کرد و یک نگاه به اصحابش سپس فرمود:
«قُومُوا رَحِمَکُمُ اللهُ اِلَى الْمَوْتِ الَّذى لابُدَّ مِنْهُ فَاِنَّ هذِهِ السِّهامَ رُسُلُ الْقَوْمِ اِلَیْکُمْ؛ برخیزید! خدا شما را رحمت کند و از مرگى که چارهای از آن نیست پیشواز نمایید اینک این تیرها فرستادههای این مردم بهسوی شمایند.
اصحاب برخاستند و ساعتى را با آنها نبرد کردند تا جمعى از اصحاب شهید شدند. در این هنگام حسین دست بر محاسن شریف زد و فرمود: «لااُجیبُهُمْ اِلى شَىْء مِمّا یُریدُونَ حَتّى اَلْقَى اللهَ وَ اَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمی[51]
یعنى:
کنم خدا را در حالی که به خون خود خضاب شده باشم.
جملهای که از مردانگى حسین هراس انگیز است این است که فرمود:
«قُومُوا رَحِمَکُمُ اللهُ اِلَى الْمَوْتِ»
و دیگر اینکه فرمود:
«اَما وَاللهِ لا اُجیبُهُمْ...»
این دو جمله با کمال وضوح، مردانگى حسین (ع) را آشکار میسازد که در چنان موقف مهیب و وحشتناک هیچگونه بیم و هراس و شکست و خودباختگى در وجودش وارد نشد؛ اصحابش را به استقبال از مرگ دعوت فرمود، مانند آنکه آنها را برخوان لذیذترین غذاها بخواند.
و حقاً هم آن مرگى که حسین به آن دعوت میکرد، لذیذ بود؛ زیرا میخواست با باطل نبرد کند و برهان خدا که مبدأ او بود، در پیش چشمش مرسم بود و صدای خدا را که صداى ضمیر و وجدان پاک و ایمان سرشارش بود میشنید و جز این کلمات چیز دیگر نمیدید: خدا، پیغمبر خدا، قرآن (کتاب خدا)
اگر پیرامون شجاعت روحى و بدنى حسین، سخن را دنبال کنیم کتاب به این زودى به پایان نمیرسد، پس بهتر این است که به همین مقدار قناعت کنیم و خوانندگان گرامى را به کتابهای مقتل و تفکر در تاریخ زندگى آن حضرت حواله دهیم.
11. صبر و شکیبایی
این صفت از اصول اخلاق حمیده و ملکات پسندیده است و آیات شریفه و احادیث در فضیلت آن بسیار است و در بیش از هفتاد موضع در قرآن مذکور است. از جمله این آیات است:
(اِنِّما یُوفَّى الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِساب)[52]
(وَلَنَجْزِیَنَّ الَّذینَ صَبَرُوا اَجْرَهُمْ بِاَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ)[53]
(وَ اَصْبِرُوا اِنَّ اللهَ مَعَ الصّابِرینَ)[54]
(وَجَعَلْنا مِنْهُمْ اَئِمَّهً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا)[55]
(اِصْبِرُوا وَ صابِرُوا)[56]
(وَاصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ)[57]
(اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اِسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصِّلوهِ اِنَّ اللهَ مَعَ الصّابِرِینَ)[58]
و از روایات، این حدیث معروف و معتبر کافى است:
فی اِیمان لا صَبْرَ مَعَهُ
از حضرت امیرالمؤمنین نیز روایت است:
«اِطْرَحْ عَنْکَ وارِداتِ الْهُمُومِ بِعَزائِمِ الصَّبْرِ، وَ حُسْنِ الیَقینِ»[59]
و از حضرت امام حسن مجتبى (ع) در حدیث است که فرمود:
آزمایش کردیم و آزمایش کنندگان آزمایش کردند، ندیدیم چیزى را که وجودش سودمندتر و عدمش زیان بارتر باشد از صبر. با صبر همه امور مداوا میشود و صبر بغیر خود مداوا نمیشود.[60]
راجع به فضیلت صبر و تعریف و مراتب و درجات و اقسام آن، مراجعه به کتابهای حدیث و اخلاق مانند بحار، المحجه البیضاء، جامع السعاده و معراج السعاده مفید و سودمند است.
راغب در مفردات القرآن میگوید:
«حَبْسَها عَنْهُ»
از آنچه عقل و شرع بازداشتن نفس را از آن لازم میشمارند.
از آیات و روایات، علاوه بر آنکه بلندى مقام و رتبه صابران معلوم میگردد، دانسته میشود که صبر، کلید برکات و مقدمه نیل به تمام مقامات معنوى و شرط توفیق در هر کار و کسب هر فضیلت است.
حسین (ع) در مقام صبر امتحانى داد که دوست و دشمن از آن در شگفتى شدند، بلکه فرشتگان آسمان (برحسب فقره زیارت ناحیه مقدسه: «وَلَقَدْ عَجَبَتْ مِنْ صَبْرِکَ مَلائِکَهُ السَّماءِ»[61]) نیز از آن صبر و شکیبایى در تعجب ماندند و ظهور این فضیلت از آن حضرت بهنوعی شد که سخن از صبر و خویشتنداری آن امام شهید از توضیح واضحات است معذلک از جهت فایده اخلاقى چند قسم از اقسام عالى صبر را بیان میکنیم و سپس موقف عظیم و بینظیر آن حضرت را در هریک نشان میدهیم:
صبر در جهاد: صبر در جهاد این است که مجاهد فى سبیل الله بهواسطه ورود جراحات و زخم اسلحه پشت به میدان نکند و از زخمهای کارى، پریشان خاطر نشود و روحیهاش از یورش و حمله دسته جمعى قواى مسلّح دشمن ضعیف نگردد.
یکى از علل فتوحات مسلمانان در صدر اسلام همین حال صبرشان در جهاد بود که براى کسب ثواب و فوز به قرب خدا در میدانهای نبرد، آسوده حواس و با اطمینان صابرانه جهاد میکردند. قرآن از این مردم مدح کرده و صبر در حین بأس که در آیه (وَ الصّابِرینَ فِى الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ، وَ حینَ الْبَأْسِ)[62] ذکر شده، همین صبر در هنگام جهاد و قتال است.
و در آیه دیگر میفرماید:
(کَمْ مِنْ فِئَه قَلیلَه غَلَبَتْ فِئَهً کَثیرَهً بِاِذْنِ اللهِ وَاللهُ مَعَ الصّابِرینَ)[63]
این افتخار در میدانهای جهاد اسلامى در درجه نخست نصیب على (ع) و خاندانش بود که در هیچیک از جنگها پشت به جهاد نکردند. على (ع) در جنگ بدر، حنین، احزاب و غزوات دیگر که شرکت داشتند درنهایت صبر و تحمل، ثابت قدم بودند بهطورى که در جنگ احد نود جراحت بر بدنش رسید و همچنان رزم میکرد و از پیغمبر و اسلام مردانه و صادقانه دفاع نمود. برادر آن حضرت جعفر بن ابیطالب در جنگ موته بیش از هفتاد زخم شمشیر و نیزه بر بدنش وارد شد و آن مجاهد فى سبیل الله پرچم اسلام را نگاه داشت تا دستهایش را قطع کردند و همچنان ثبات ورزید تا او را برحسب بعضى تواریخ به دو نیمه ساختند.
حسین (ع) به روایت ابن اثیر و مسعودى و نقل عقّاد، سیوسه طعن نیزه و سیوچهار زخم شمشیر و خنجر برداشت که این شصتوهفت زخم بغیر از زخم تیرها بود.
عقّاد نقل کرده که مجموع جراحاتى که اثرش در لباس آن حضرت بود صدوبیست جراحت بوده بلکه از بعضى روایات استفاده میشود که مجموع جراحات وارده بر آن بدن عزیز خدا از شمشیر و تیر و نیزه و سنگ، بیش از سیصد و ده جراحت بوده است و بهاتفاق تمام این زخمها از پیش رو و سینه مطهر بر آن حضرت رسید[64]
با این کثرت جراحات جنگ میکرد و رجز میخواند و حملههای مردانه میکرد و تا ممکن بود سواره و سپس پیاده و حتى آن وقتى که بر زمین افتاده بود با کمک شمشیر برمیخاست و آن مردمى را که ننگ عالم انسانیت شدند از خود دور میکرد و دفاع مینمود و صبر داشت.
صبر در مصیبت جوانان و برادران و اصحاب: این نوع صبر از صبر بر جراحات و آلام بدنى بهمراتب دشوارتر و از پا درآورند تر است؛ اما حسین که صبر و شکیباییاش از کوههای عالم بیشتر بود در داغ مرگ جوانان و برادران و مصیبت بهترین اصحاب ویار آنکه همه را با لبتشنه در پیش رویش به فجیعترین وضعى شهید میساختند و بدنشان را پارهپاره میکردند، صبرى کرد که از آغاز عالم تا به حال چنان صبرى از کسى آشکار نشده است. طفل شیرخوارش را در بغلش تیر میزدند و هلاک میکردند. فرزند کوچک برادرش را در آغوشش بعد از آنکه دستش را با شمشیر قطع کردند بهطورى که با پوست آویخته شد، شهید کردند.
کودک خردسال دیگرش را که لرزان از خیمه بیرون آمده بود با ضربت عمود، تشنه کام کشتند. در تمام این مصیبت جانکاه صبر میکرد، حتى کودکى را که شمشیر دشمن دستش را قطع کرده بود مانند مردان دنیادیده؛ امر به صبر میکرد و میفرمود:
«یَا ابْنَ اَخی اِصْبِرْ عَلى ما نَزَلَ بِکَ، وَ احْتَسِبْ فی ذلِکَ الخَیْرَ»
را خیر حساب کن!
اهلبیتش را در معرض اسیرى میدید بااینکه این مصیبت براى او که مجسمه غیرت و مردانگى بود بسیار سخت و جانگداز بود صبر فرمود و آنها را به صبر و وقار و خاموشى و خویشتنداری سفارش میکرد و به رحمت خدا مژده میداد و میفرمود:
«وَ رَحْمَهُ اللهِ لاتُفارِقُکُمْ فِى الدُّنْیا وَ الاْخِرَهِ»
صبر در غضب و خشم: از پیامبر اعظم (ص) روایت است که نیرومند کسى است که به هنگام خشم، مالک خویش گردد. حسین (ع) هرگز تحت تأثیر خشم و غضب کارى را انجام نداد، در هنگام غضب بر خود مسلط بود؛ و اگر تمام عوامل خشم فراهم میشد آن حضرت از طریق اعتدال و میانه روى و راه صواب به قدر چشم برهم زدن بیرون نمیشد.
علائلى میگوید:
غلامى از غلامانش آب بر دست مبارکش میریخت ابریق از دستش در طشت افتاد، آب طشت بر روى مقدسش پاشید. غلام عرض کرد: اى آقاى من! «وَالْکاظِمینَ الْغَیْظَ». فرمود: خشمم را فرو خوردم. غلام گفت: «وَالْعافینَ عَنِ النّاسِ». فرمود: عفو کردم از تو. عرض کرد: «وَ اللهُ یُحِبِّ الْمحْسِنینَ»[65]
فرمود:
«اِذْهَبْ فَاَنْتَ حر لِوَجْهِ اللهِ الْکَریم؛ برو که تو در راه خدا آزادى![66]»
و یکى از نمایشهای حسن خلق و کرم آن حضرت که نشان میدهد آن امام شهید در برابر عوامل غضب و خشم و کینه، کمال قدرت و ایستادگى را داشت سیراب کردن لشکر حر است. وقتى در گرمگاه روز رسیدند و حضرت دید به سختى تشنه هستند، فرمان داد تا به آنها و اسبهایشان آب بدهند. برحسب امر امام تمام سپاه دشمن را از مرد و مرکب سیراب کردند و برپاها و شکم چهارپایانشان آب پاشیدند.
على بن طعان محاربى گفت: من پس از همه رسیدم آن بحر مکرمت و نور دیده ساقى کوثر مرا به آن حال دید، به زبان مبارک به نهایت لطف و مرحمت به لغت حجاز فرمود:
«یَابْنَ اَخِى اَنْخِ الراوِیَه»
برادرزاده! شتر را بخوابان.
من معنى کلام امام را ندانستم امام دانست که نفهمیدم فرمود: «اَنْخِ الْجَمَلَ». من شتر را خوابانیدم، فرمود:
«اخنث السِقا»
دهانه مشک را برگردان و آب بنوش!
من نتوانستم، امام پیش آمد و دهانه مشک را به دست مبارک پیچید تا آب نوشیدم.[67]
و دیگر از نمونههای صبر آن حضرت امتناعى است که از شروع کردن به جنگ داشت، بااینکه میدانست آن لشکر کفر پیشه بههیچوجه بر او و عزیزانش رحم نمیکنند و بااینکه از آنها کارها و حرکاتى سر میزد که صبر بر آن اعمال نکوهیده دشوار بود، آن حضرت حجت را بر آنها تمام ساخت نه خود و نه اصحابش دست به اسلحه نبردند.
موقفی که نامه ابن زیاد به حر رسید و در آن دستور داده بود که حر بر حسین (ع) کار را تنگ بگیرد و ایشان را در بیابانى بى آب و سبزه فرود آورد؛ زهیر بن القین به امام عرض کرد:
«به خدا قسم! آن سپاهى که پس از اینها بیایند بسى بیشتر باشند، اجازه بده تا هم اکنون با این گروه نبرد کنیم» آن حضرت فرمود:
«من ابتدا به جنگ نمیکنم.»
همچنین وقتى آب را بر روى امام و اصحابش بسته بودند و در لشکرگاه آن حضرت جاندارى نبود از زن و مرد، کوچک و بزرگ، جوان و پیر، بیمار و سالم؛ حتى اسبها و مراکب، مگر آنکه تشنه بود و صیحه تشنه کامان همواره به گوش امام میرسید از ابتداى به جنگ خوددارى کرد.
حتى وقتى جرثومه شرارت و خباثت، شمر ملعون روز عاشورا به خیام طاهره نزدیک شد و در پیرامون خیمههای جلالت و عظمت میگردید تا نقطهای را که از آنجا میتواند به خیام و لشکرگاه امام حمله کرد، معین سازد، خندقى را دید که آتش در آن افروخته اند؛ بانگ برداشت و به امام جسارت کرد.
مسلم بن عوسجه که در تیراندازى مهارت داشت اجازه خواست شمر را با تیر بزند و زمین را از لوث وجود خبیث آن دشمن خدا پاک سازد، حضرت اجازه نفرمود، چون از ابتدا کردن به جنگ کراهت داشت[68] مثلاینکه میخواست جنگش با آنها صورت دفاع داشته باشد.
یکى دیگر از نمونههای گذشت و عفو و صبر آن حضرت ـ که به مفاد آیه شریفه (وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ اِنَّ ذلِکَ لَمِنْ عَزْمِ الاْمُورِ)[69] دلیل بر عزم محکم و قوت تصمیم و بلندى همت است ـ قبول توبه حر و آنهمه ملاطفت و محبتى است که نسبت به او از آن معدن صبر و حلم و عفو و بخشش صادر شد.
صبر در تشنگى: این شکیبایی سخت دشوار است، خصوص اگر تشنگى درنهایت شدت باشد. تسلیم نشدن به دشمن با زحمت تشنگى، علامت تصمیم و عزم راسخ فوقالعاده است. شاید در تاریخ موردى را پیدا نکنیم که آب را بر روى طرف بسته باشند و او از تسلیم خوددارى کرده باشد.
برحسب تواریخ و کتابهای معتبر مقتل از روز هفتم محرم آب را بر روى آن حضرت و خاندان و اصحابش بستند از آن روز تا عاشورا اگر هم یکى دو مرتبه بهوسیله حفر چاه و کوشش حضرت عباس قمر بنى هاشم آبى تهیه شد، طبعاً سالمندان و بزرگان از آن استفاده نمیکردند و فقط اطفال و خردسالان و مراکب زبان بسته را یکى دو وعده با آن آب دادند؛ بنابراین داستان تشنگى امام (ع) فوقالعاده غمانگیز و شکیبایی آن حضرت بر رنج تشنگى تحیر آمیز است.
کسانی که گرماى عراق را دیدهاند میدانند که تحمل تشنگى چند ساعت در آنجا طاقت فرسا است. زحمت جهاد در آفتاب سوزان و کثرت جراحات و ریزش خون، همه باعث شدت تشنگى است ولى آن امام تشنه کام بر این رنج عظیم صبر فرمود و تسلیم آن ناکسان نگردید. صلیالله عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِالله.
صبر در اطاعت فرمان خدا: معلوم است که ظهور تمام اقسام صبر از آن حضرت براى اطاعت فرمان خدا بود و براى امتثال امر خدا از آنهمه بلاها و مصیبتها استقبال کرد و پیشنهادهایی را که دوستان یا دشمنان دادند که با یزید بیعت کند یا به نحوی با او به سازش و سکوت رفتار نماید نپذیرفت و ردّ کرد.
خواننده گرامى! شخصیت عظیم و مناقب و مکارم اخلاق حضرت سیدالشهدا (ع) در هر ناحیه آنقدر وسیع است که با بسط مقال یا تألیف کتابهای مستقل هم نمیتوان جمال آفتاب تمثال آن خلق و خوى را نشان داد، لذا ناچار به ایجاز و اختصار پرداختیم و بهطور جامع و خلاصه میگوییم که آن حضرت در علم و معرفت و حلم و فصاحت و بلاغت[70] و خلق و خوى سرآمد تمام خلق بود.