دختر برادرم؛ عزیز دلم گریه نکن. بیا، بیا سر بر زانوی من بگذار میخواهم برایت از گذشتهها بگویم، از خاطرات کودکیام با بابایت حسین. یادش به خیر، تا پیامبر بود حال ما هم خوب بود، همین که او رفت همه چیز عوض شد.
امان از دوشنبه، همه چیز دوشنبه اتفاق افتاد، سه ساله بودم هم سن و سال تو، عزیز عمه، بابا حسینت هم تقریبا پنج ساله بود، خانهی ما سیاه پوش بود و ما عزادار مرگ پیامبر، ناگهان صدای فریاد الله اکبر از بیرون خانه آمد، ما همه ترسیده بودیم، همه غیر از پدر و مادرم که طوری یکدیگر را نگاه میکردند که انگار میدانستند تمام آن چه را که قرار بود اتفاق بیفتد.
صدای فریاد مردان جنگی، صدای پای اسبها، صدای کوبیده شدن نیزهها بر زمین مدینه، صدای کشیده شدن شمشیرها از غلاف، خیلی ترسیده بودم، قلبم داشت از جا کنده میشد.عزیز دلم این فریادها و هلهلههایی که چندین روز است بر سر ما بلند است، صدای همان فریادهاست.
یادم نمیرود، دوشنبه بود، آتش آوردند یک سو در خانهی ما را آتش زدند و کمیآن طرف تر خیمههایمان را، کودکان ترسیده بودند، میدویدند، یک سو به سمت بابایشان علی و یک طرف به سوی جسم بیسر بابایشان حسین، در سوخت و خیمهها آتش گرفت، کسی لگد میزد، یکی بر در خانه یکی بر جسم نحیف یتیمان! من نمیدانم حکایت آن میخ بر در خانهی ما چه بود، در سوی مادرم میآمد و میخ رویِ آن گلوی نازک محسن شش ماهه را نشانه رفته بود، کمی آن طرفتر هیزمها چوبهی تیر شده بودند و میخِ در پیکانی شده بود بر سر آن و دست حرامی این بار نه بر صورت یاس که بر چلهی کمان نشست و تیر سه شعبه، گلوی نازک اصغر شش ماهه را نشانه رفته بود، میخ در و تیر هر دو نزدیک میآمدند و قلب دو مادر میلرزید، تیرها هر دو به هدف نشست و گلوها هر دو گوش تا گوش بریده شد، خون اصغر به آسمان رفت و خون محسن شعله ور شد و جگر زهرا را به آتش کشید تا خون گلوی اصغر و جگر سوختهی زهرا هر دو گواه ظلم این قوم باشند به خاندان علی و سبب شفاعت شیعیان ما.
گریه نکن دلبندم، بگذار اشکهایت را پاک کنم... آه... این جای چیست روی صورتت... آه که سیلی عادت این قوم است و جای آن بر گونههای ما ارث مادریمان.
آه رقیه ! امان از آن دوشنبه! این سو آتش بود و آن سو آتش... این سو تازیانه بود و آن سو تازیانه... این سو سیلی و بود و آن سو سیلی ...یک سو دست عبدالله کوتاه شد به شمشیر، به جرم دفاع از عمو جانش ...یک سو دست زهرا کوتاه شد به غلاف همان شمشیر به جرم نالهی: علی را نبرید...
یک سو طناب بود به دستان علی ویک سو آن طناب غل و زنجیر شده بود بر دست و پای بچههای علی، همه خون بود و همه درد بود و همه آه بود تا... تا مادر رفت... مادرم رفت به دعای خودش، روزهای آخر من و بابا حسین و عمو حسنت را دور خودش جمع کرد، دست بلند کرد به آسمان و گفت خدایا! به حق این بچهها مرگ مرا زودتر برسان. [1]
اگر نبود بر گردن من تکرار خطبهی آن روز مادرم در مدینه توسط من در شام، همین الان آن دعا در حق من هم مستجاب میشد؛ اما نترس پارهی تنم این دعا در حق تو به زودی اجابت میشود.
آرام گریه کنید عزیزانم این را هم حسین گفت و هم علی، هر دو میخواستند دشمن شاد نشوند؛ اما هر دو خود بلند گریه کردند وقتی علی بدن زهرا را دید و وقتی حسین تن اکبرش را...
یک سو علی بود مامور به سکوت در عین قدرت و یک سو عباس بود که نباید دست به شمشیر میبرد، یک طرف اشک بود و علی که غریبانه تمام زندگیاش را به خاک میسپرد و کمیآن طرف تر بغض بود و حسین که همهی عمرش را، اصغرش را به خاک میسپرد.
اما عزیزم، روزهای سرد و تاریک، میخ و تیر سهشعبه، سیلی و شلاق، طناب و زنجیر، گوشواره و گوشواره به سر میرسند.
جان عمه! روزی همان سایهای که به فرشتگان نشان داده شد، [2] همان نامی که مادرم زمانی که از پا و نفس افتاد، آرامبخش دلش بود، قائم آل محمد حجه بن الحسن عسکری عجلاللهتعالیفرجهشریف به پا خواهد خواست و نفس تازهای به اسلامِ از نفس افتاده خواهد داد.
دلیل تمام این زخمها، دردها و غمها را به درختی میبندد و آتشی را که به دامان مادرم، صدیقه طاهره سلاماللهعلیها انداختند به جانشان میاندازد [3]، آتشی که آن دوشنبه به داخل خانه زبانه کشید پس از جمعهیِ ظهور به بیرون خانه زبانه میکشد و وجودشان را در آتش اعمالشان به خاکستر تبدیل میکند.
عزیزم، روزی خواهد رسید که تاوان شش ماهگی محسن علیهالسلام، شش ماهگی علی اصغر (ع)، سه سالگی من، سه سالگی تو پرداخت خواهد شد...
فقط کمیصبر داشته باش ...
آه... ای کاش آن دوشنبه نبود، که اگر نبود دنیا امروز و فردا این گونه نمیشد.
رقیه جان! مادرم را که دیدی هیچ نگو همین که صورتت را ببیند خود شرح مفصل میخواند از این مجمل...
[1] .زندگانى حضرت زهرا علیهاالسلام (ترجمه جلد 43 بحار الأنوار) ترجمه روحانى، ص602
[2] .لهوف، ترجمه میر ابو طالبى، ص157
[3] .بحار الأنوار (ط - بیروت) ؛ ج52 ؛ ص386
سلام ممنون از وب و مطالب ارزشمندتون ازتون دعوت می کنم از این پست دیدن فرمایید و در صورت تمایل آنرا اشاعه دهید : شناخت امام زمان عج http://taavus.blogfa.com/post/108
با عرض سلام و خسته نباشید ببخشید رعایت کردن برخی دقت ها از چون شمایی انتظار می رود... پاورقی4 کجاست؟؟؟؟
سلام.به اشتباه در متن پاورقی 3، 4 خورده بود.ممنون از دقت شما