این روزها آخرین گروه زائران خانه خدا به وطن بازگشتند. قبول باشد سعی و حج و قربانیتان. در امنیت کامل به خانه برگشتید. یک حاجی اما باقی مانده است و دارد قربانی هایش را به منا می برد. هنوز اما در طواف اویند پروانه های حرم، عجیب است کمی نه که بسیاری از اعمال در این حج به طرز شگفتی تغییر کرده است، خب رسم است قربانی را سیراب کنند؛ اما اینجا همه از دم تشنه ذبح می شوند؛ رسم است قربانی شش ماهش تمام شده باشد؛ رسم است قربانی را جلوی چشم پدر یا مادرش ذبح نکنند... آه از قربانگاه دشت نینوا، کعبه را نیز مگر قربانی می کنند؟ چه می گویم؟ فرصت کمی باقیست و در این زمان حُرمت حرم در پناه عباس و علی اکبر و یاران و ابا عبدالله علیهم السلام هنوز پابرجاست. هنوز بال و پر شاپرکان حرم طعم آتش نچشیده و گل های نازک روسری دخترکان نسوخته است و رقیه چقدر به گوشواره هایی که بابا برایش خریده دلبسته است؛ اما نمی داند چرا بابا این شب ها دور خیمه ها بوته های خار را از زمین جدا می کند؟ چرا چشم های عمه جان خیس است؟ چرا علی اصغر نمی خوابد؟ اما می داند چرا آغوش بابا این روزها بین او و دختر مسلم قسمت شده است. آخر عمو مسلم خیلی وقت است که از سفر بر نگشته است. رقیه از خود می پرسد آن سیاهی های آن طرف دشت چه کسانی هستند؟ چه می خواهند چرا بر طبل می کوبند و قهقهه می‌زنند؟ رقیه هنوز در ذهن کوچکش خیلی سوال دارد خیلی؛ اما به عروسکش قول داده که اگر دختر خوبی باشد به عمو عباس می گوید فردا برایشان آب بیاورد. آن طرف تر خورشید خیمه گاه یاران و اصحاب را فرا می خواند و قرآن ناطق لب می گشاید: «این قوم با من کار دارند از تاریکی شب استفاده کنید و جان خود برهانید من بیعتم را از شما برداشتم.» ستاره ها اما مگر می توانند او را رهاکنند؟ کجا برویم؟ از دامان نور به ظلمت شب بگریزیم؟ هیهات! ماندند و همراه با کشتی نجات دل به طوفان بلا دادند. زهی سعادت! بعد از این اعلام وفاداری و ارادت، آن کوه صلابت و آرامش، پرده از چشمانشان کنار زد و آرامگاه ابدی شان را «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُّقْتَدِرٍ»[1] به آنان نمایاند و آن‌ها دیگر سر از پا نمی شناختند و در جانبازی از یکدیگر گوی سبقت می ربودند. ای خوشا آزاده ای که زنجیر ظلمت و گمراهی را پاره کرده و به آغوش نور می شتابد و آخرین بالینش زانوان خورشید است. ای خوشا غلام سیاهی که عطرآسمانی اش هزاران هزار سپید روی خوشبو را به حسرت وامی دارد و دست های نوازش ارباب میزبان سرش می گردد. ای خوشا جان های بی قرار که پروانه وار شمع وجود دلیل آفرینش «حسین» را به طواف آمدند و از کالبد تن به حریم قدس پر کشیدند. ای خوشا عاشوراییان و کربلاییان.

در اندک زمانی دیگر اما زمین و زمان به حیرت می نشینند از سر افشانی این عاشقان به پای معشوق آسمانی.

 یا لیتنا کنا معکم فافوز معکم.

 


[1] .در نشستگاهى راستین (بهشت جاودان) نزد پادشاهى توانا (خداوند متعال) سوره ی قمر آیه ی 55