چه قدر زیبا شدی عباس (علیه السلام)!
چه قدر این لبخند به صورتت خوب نشسته.
مشک را به دندان گرفته ای و لبخند میزنی...
مشک را به دندان گرفته ای و روح خود را در آن می دمی...
دیگر عباس (ع)، همه اش شده آن مشک...
دیگر عباس (ع) شخص بی دستی که روی اسب نشسته، نیست!
چون هر چه تیر می خورد؛
هرچه شمشیر می خورد؛
هرچه عمود می خورد؛
کوچکترین اثری در او ندارد!
گویا روحش به درون آن مشک رفته.
دیگر عباس (ع)، همه اش شده آن مشک...
دیگر عباس (ع)، آن مشک است.
مواظب باشید به عباس تیری نخورد.
عباس لبان علی اصغر(ع) را سیراب می کند.
شکم های برهنه روی خاک را سیراب می کند.
ولی عباس (ع) تیر خورد.
روی زمین افتاد
و روی خاک ریخت
و آب شد و رفت در زمین...
و قبرش شد قبری به اندازه ی یک مشک.
وسالیانیست که آب ها دور قبرش حلقه زدند تا مشک را پر کنند.
اما چه سود؟