«غروب»، «جمعه» و «دلتنگی» وابستگی خاصی به یکدیگر دارند. مهم نیست چه کاری انجام میدهی یا کجا هستی، وقتی جمعه میآید و زمان غروبش نزدیک میشود، دلت شروع میکند به گرفتن.
بعضی اوقات که روزمرگی، حساب ایام هفته را از دستت خارج میکند، در اوج هیاهو و دلمشغولیها یک لحظهای میشود که دیگر دست و دلت به کار نمیرود. به دور و برت که نگاه میکنی متوجه میشوی آن لحظه همان لحظه غروب روز جمعه است که باز هوایش حالت را تغییر داده. آن وقت است که حس میکنی انگار کسی آلارم دلت را تنظیم کرده تا رسیدن این زمان را به تو هشدار بدهد. صدای زنگش هم آن قدر قلبت را میلرزاند تا برای لحظهای دست از کار بکشی و به پیامش گوش کنی.
حتما لازم نیست برای دانستن زمان، حواست به تقویم باشد. بعضی چیزها آلارمشان طوری تنظیم شده که اگر متوجه آمدنشان هم نباشی صدای زنگ دلت رسیدنشان را به تو هشدار میدهد.
انگار کم کم صدای رسیدن کاروان کربلا دارد زنگ آلارم دل هایمان را به صدا در میآورد.
دل دمادم نینوایی میشود بار دیگر کربلایی میشود
موسم ماه محرم میرسد دل به یکباره هوایی میشود
میزند دم از حسینِ فاطمه نغمه دل آشنایی میشود
دستها سوی ضریحش میرود عازم کوی گدایی میشود