شنیدهام که به لطف خدا مادر شدهای و برای حسین علیهالسلام پسری ماه صورت به دنیا آوردهای.
چراغ چشمهای رسول خدا صلیاللهعلیهوآله روشن باد؛ و نام اعظم علی مرتضی (ع) پایدار که کودک تو نیز همنام جد بزرگوارش است.
اما چرا چشمانت چون اناری سرخ، به دانههای یاقوت اشک نشسته است؟
نگاه کن بیبی!
ببین چگونه نوار سبز حسینی که به قنداقهاش بستی، در نوازش بال ملائک به رقص درآمده است؟
تو غمگین مباش که در پیشانی تقدیر کودکت، نام نحس و شوم حرمله نوشتهشده است و چیزی نخواهد گذشت که تو با طفلت در مجاورت مردی از نسل جنایت که بند نافش را با قساوت و سنگدلی بریدهاند، در کربلای معلی خیمه خواهی زد.
دل قوی دار به مقامی که اهالی آسمان و زمین، با آن، طفل صغیرت را به دعا میخوانند و از او طلب گشایش ابواب حوایجشان را دارند.
میدانم سخت است بانو!
دلت میخواهد میتوانستی برای روزهای گرم و سوزان عطش در نینوا، اندکی شیر ذخیره کنی، اما میدانی که میان لبهای کوچک و ترکخورده طفلت، با عطش، عهدی دیرینه بستهاند.
پس صبور باش و بگذار حسین (ع)، هر قدر که دلش میخواهد، گلوی علیاصغر (ع) را ببوسد.
از زینب کبری سلاماللهعلیها مدد بگیر که چگونه با نگاهش بر حنجره حسین (ع) بوسه میزند؛ اما لب تر نمیکند.
رباب!
در آیینه بختت بنگر
قدری از اندوهت کاسته خواهد شد.
ببین که درخت عمرت بعد از شهادت علیاصغر (ع) زیاد سبز نخواهد ماند و خزان هجران شما، فصل کوتاهی خواهد بود که با مرگ تو در زیر آفتاب کربلا و بر مزار کوچک علیاصغر (ع)، به اتمام خواهد رسید.
آنگاه در غرفههای بهشتی، حیات جاودان خود و کودکت را جشن شکرانه بگیر!