مقدمه
خوانش انتقادی تاریخ، رجوع دوباره به یک واقعه با رویکردی پرسشگرانه است؛ پس این نوع خوانش، بخشهایی از یک جریان را که هنوز دچار ابهام است، واکاوی میکند. این رهیافت به روشن شدن زوایای پنهان یک واقعه و درک درستتر آن یاری میرساند.
برخی جریانها و شخصیتها در تاریخ اسلام از این منظر کمتر مورد بررسی قرار گرفتهاند و واکاوی نقادانه زندگی آنها ضروری به نظرمیرسد. زیست سیاسی عبدالله بن عباس، مشهورترین فرد خاندان عباس بن عبدالمطلب و از چهرههای شاخص صدر اسلام، یکی از این موارد است. ابن عباس جایگاه ویژهای نزد علمای مسلمان به ویژه در تفسیر قرآن دارد. منابع اهل سنت، روایات فضل و دانش عبدالله بن عباس را بیش از شیعیان بازتاب دادهاند؛ این روایات گاه با تعابیری شگفت همراه است (نک. ابن سعد، 1410: 279/2؛ بلاذری، 1417: 27/4؛ ذهبی، 1413: 538/3؛ ابن جوزی، 1412: 75/6)؛ همچنین روایاتی در منابع اهل سنت یافت میشود که گویا خواستهاند او را عالمتر از امام علی (ع) نشان دهند (بلاذری، 1417: 33/4).
برخی نیز او را بهترین امت دانستهاند (عسقلانی، 1971: 309/2). این روایات از جهت تاریخی ارزشی نداشته و عباسیان آنها را در جهت فضیلت سازی به نفع اجدادشان ساختهاند (صادقی، 1395: 135-160). در منابع شیعی، علاوه بر انعکاس بخشی از فضایل ابن عباس، اخبار و روایاتی هم در مذمت او نقل شده است که مهمترین آنها را کشی در کتاب اختیار معرفه الرجال جمع آوری کرده است (کشی، 1348: 53-63). روایات مذمت ابن عباس از طرف برخی پژوهشگران نقد و رد شده است. این پژوهشگران ابن عباس را بری از این گونه خطاها و مدافع همیشگی امام علی (ع) میدانند (طبسی، 1382: 118-114). هرچند مباحثات و مناظرات ابن عباس در دفاع از امام علی (ع) به ویژه با امویان مشهور است و وثاقت تاریخی دارد اما این مسئله منافاتی ندارد که او در بخشهای دیگری از زندگیش رفتار متفاوتی داشته است. موارد متعددی در منابع تاریخی ثبت شده است که او مطابق گفتمان اهل بیت (ع) رفتار نکرده یا در برخی موارد سکوت کرده است. ضمن این که در محتوای برخی دفاعیات او از امام علی (ع) و در برخی کنشهای سیاسی ابن عباس هم پرسشها و ابهامات جدی وجود دارد. مهمترین پرسش، عدم همراهی ابن عباس با امام حسین (ع) در واقعه کربلاست.
برخی منابع از نابینایی و کمبینایی او در اواخر عمر خبر دادهاند (ذهبی، 1413: 356/3) و منابع دیگری مأذون بودن او از جانب امام حسین (ع) و ماندن در مکه را مطرح کردهاند (ابن اعثم، 1411: 26/5). این دو علت، مورد استناد برخی محققان معاصر هم قرارگرفته است (طبسی، 1382: 118). مأذون بودن او از طرف امام حسین (ع) نخستین بار در کتاب الفتوح بازتاب یافته است. پریشانی و داستان وارگی روایات کتاب الفتوح سبب شده که همواره اخبار این کتاب با تردید جدی روبرو باشد؛ پس، نقدهای جدی به این کتاب وارد است (حسینی، 1388: 184-166)؛ به هرروی، پرسشها و ابهامها همچنان باقی است. اگر ابن عباس معذوریتی داشت یا مأذون بود چرا فرزندان و برادران خود را با امام حسین (ع) همراه نکرد؟ چرا هیچ سخن یا نامهای از او در تشویق و تحریض دیگران برای همراهی با امام حسین (ع) گزارش نشده است؟ این پژوهش در پی بررسی و یافتن علت عدم حضور فیزیکی عبدالله بن عباس و کنش مقطعی او در آستانه واقعه کربلا یا علتهای این چنینی نیست؛ بلکه در پی تحلیل اندیشه و رویکرد او نسبت به برنامه امام حسین (ع) پس از مرگ معاویه و جانشینی یزید است. در این راستا، تنها به سخنان او در آستانه واقعه کربلا اکتفا نشده است. با توجه به این که بخش عمدە زندگی ابن عباس در همراهی با گفتمان اهل بیت (ع) بود و نیازی به تکرار آن نیست، بخشهای دیگری از زیست سیاسی او در زمان خلفای راشدین که کمتر مورد توجه بوده است، مورد واکاوی انتقادی قرار گرفته و تأثیر آن بر رویکرد او به حرکت و نهضت امام حسین بررسی شده است. روش این پژوهش، توصیف و تحلیل تاریخی با بهره از نظریه عابد الجابری، وامگیری سه گانه مشهور او (عقیده، غنیمت و قبیله) و اصطلاح «گفتمان» است. به طور مشخص، این پژوهش در پی پاسخ به این پرسش است: گفتمان خلفا چه تأثیری بر اندیشه و رویکرد فکری ابن عباس نسبت به حرکت و نهضت امام حسین (ع) در آستانه واقعه کربلا داشت؟ فرضیه این پژوهش این چنین مطرح میشود:
هرچند ابن عباس پایبندی کلی به گفتمان اهل بیت (ع) داشت اما با تأثیری که از گفتمان خلفا پذیرفته بود، اندیشهای در او ایجاد شده بود که سبب میشد برخی وقایع را از منظر این گفتمان و مؤلفه برجسته آن، یعنی منفعت، تحلیل و بر آن اساس رفتار کند. در این راستا، ابن عباس در آستانه واقعه کربلا با رویکردی متفاوت از امام حسین (ع) وقایع را ارزیابی کرد و از همراهی با ایشان بازماند.
بحثی در نظریه جابری
محمدعابد الجابری (1936-2010 م) ، استاد فلسفه و تفکر اسلامی در دانشگاه رباط بود. شهرت او به سبب مطالعه انتقادی «تراث» و فرهنگ و تمدن عربی - اسلامی است. جابری نظریه خود در این زمینه را در چهار مجلد با عنوان نقد «العقل العربی» بسط داده است. رویکرد تاریخی جابری که متأثر از ابن خلدون است، در مقدمه طولانی جلد سوم با عنوان «العقل السیاسی العربی»، بازتاب یافته است. جابری معتقد است که با یک نگاه و از یک منظر یا به عبارتی با یک کلید، نمیتوان تاریخ اسلام را تحلیل کرد. او برای فهم بهتر، سه کلیدواژە عقیده، قبیله و غنیمت را مطرح کرده و با آنها به تحلیل وقایع اسلام میپردازد؛ هرچند در تحلیل وقایع مرتبط با شیعه، مبتدی عمل میکند؛ این امر نشان میدهد جابری نظریهپرداز است و مورخ نیست. عقیده نزد جابری هر چیزی است که به صورت دین، وحی و ایدئولوژی باشد و عقل به آن ایمان بیاورد. عصبیت یا به قول جابری، قبیله گرایی همان کارکرد خویشاوندی نسبی و خونی است. غنیمت نقشی است که عامل اقتصادی دارد (جابری، 1992: 48). این سه مؤلفه در این مقاله، از جابری وام گرفته شده و با تغییراتی مورد استفاده قرارگرفته است. عقیده باوران همان پیروان عقلانیت منطبق بر وحی و سیرە پیامبر (ص) هستند و وقایع را از این منظر بررسی و براین اساس رفتار میکنند. امام علی (ع) پیشوای عقیده باوران است. اصطلاحات محوری این مفهوم، اهل بیت (ع) با مصداقهای مشخصی در سیرە پیامبر (ص) و همچنین انصار و مهاجر است.
محوریت قبیله گرایان با قریش است. از منظر این مفهوم، خاندانهایی چون بنیهاشم، اوس و خزرج نقش محوری دارند که در برابر اصطلاحات مفهوم عقیده نمود برجسته مییابند. مؤلفه سوم، به صورت جامع تر، منفعت نامیده میشود. پیروان این مؤلفه کسانی هستند که تحلیل و رفتارشان در برخورد با وقایع بر اساس محاسبات سود و زیان است یا در کنار دو مؤلفه دیگر به منفعت اولویت میدهند.
مفهوم گفتمان
دربارە گفتمان (Discourse) تعاریف مختلفی ارائه شده است. مفهوم مورد استفاده در این پژوهش، تعریف ارنستو لاکلا (1935 – 2014 م) و همسرش شنتال موفه است. این دو، گفتمان را به همه امور سیاسی و اجتماعی توسعه دادند. در دیدگاه ایشان، واقعیت تنها درون ساختهای گفتمانی درک میشود و جهان پیچیده و پراکنده فقط از گذر مقوله بندی قابل فهم است (منوچهری، 1390: 105). این دو در پی آنند تا بدانند در هر دورە تاریخی، چه نشانهها و نظامهای معنایی بر ذهن اجتماع حاکم بوده است. هوارث تصریح میکند:
«برداشتی که لاکلا و موفه از گفتمان دارند، با هویت رابطه دارد. معنای اجتماعی کلمهها، گفتارها، اعمال و نهادها را با توجه به بافت کلی که اینها خود بخشی از آن هستند، میتوان فهمید» (سلطانی، 1377: 162).
براساس این تعریف، «کلمات، گفتارها، اعمال و نهادها» میتوانند گزارهها و حقایق تاریخی باشند و گفتمان را میتوان فضایی دانست که فرد یا افراد در آن فضا و تحت تأثیر مؤلفههای مشخصی اندیشیده، رفتار کرده و اهدافی را دنبال میکنند؛ به این ترتیب، میتوان زیست افراد را در بستر گفتمانها رهگیری کرد و تأثیرگذاری مؤلفههای هر گفتمان را بر آنها مورد تحلیل قرار داد. در گفتمان، سخن از یک دال مرکزی به میان میآید؛ این دال مرکزی، مفهوم یا نشانهای است که دیگر نشانهها حول آن نظم میگیرند. اگر یک گفتمان، نظام معنایی مطلوب خویش را در ذهنیت جمعی اجتماع، هرچند به طور موقت، تثبیت کرده و رضایت عمومی را جلب کند، آن گفتمان هژمونیک میشود (همان: 163).
پیشینه پژوهش
پژوهشهای مرتبط با ابن عباس به دو دسته کلی تقسیم میشود: دسته نخست نوشتههای فراوانی که با رویکردی مدافعانه نگاشته شدهاند. کتاب موسوعه ابن عباس، حبر الامه و ترجمان القرآن نوشته آیت الله موسوی خراسان مفصلترین نمونه از دسته نخست است. نویسنده در 21 جلد، زندگی و سخنان مرتبط با فضل و علم ابن عباس را بسط داده است.
وی گاهی، بدون نقد و بررسی امری را میپذیرد و از برخی شواهد تاریخی خلاف عبور میکند. این کتاب در پی دفاع از ابن عباس و اثبات تشیع اوست. صادقی و همکاران (1396) در مقاله دیگری، با عنوان «تألی در روایات نکوهش عبدالله بن عباس در برخی منابع متقدم شیعی»، روایاتی را که در منابع شیعی در مذمت ابن عباس بازتاب یافته، مورد نقد قرار دادند. شیوە ایشان نقد رجالی و سندی این روایات است. ایشان از این مقاله نتیجه گرفتهاند که این روایات جعلیات امویان و زبیریان است و از آنجا به منابع حدیثی شیعه راه یافته است. محمدحسن طبسی (1380) در مقالهای با عنوان «قیام حسینی و عبدالله بن عباس» نیز به دفاع از ابن عباس پرداخته و اخبار مرتبط با ذم او را جعل میداند. نویسنده با استناد به سخنانی که ابن عباس در دفاع از اهل بیت (ع)، نتیجه میگیرد که او التزام زبانی و عملی به اهل بیت (ع) داشته است و علت عدم حضور او در کربلا را نابینایی و عدم درخواست امام حسین (ع) از او مطرح میکند.
دسته دوم پژوهشهای هستند که با نگاهی انتقادی انجام شدهاند. به طور مشخص، دو مقاله تاریخی در این زمینه نوشته شده است. صادقی و همکاران (1395) در مقالهای با عنوان «تحلیل انتقادی فضایل اختصاصی عبدالله بن عباس در روایات» که به بررسی و نقد القاب و روایاتی مرتبط با ابن عباس از جمله حبر، ربانی، ادعای رؤیت جبرئیل و دعای پیامبر (ص) در حق او پرداختهاند، نتیجه گرفتهاند بیشتر این موارد از سوی عباسیان و با انگیزە مشروعیت و تقدس زایی برای اجدادشان به ویژه ابن عباس جعل شده است. «نقد تاریخی اختلاس عبدالله بن عباس» نوشته رحیم پور ازغدی (1397) عنوان جدیترین پژوهش انتقادی دربارە ابن عباس است که جریان اختلاس عبدالله بن عباس از بیت المال بصره را بررسی کرده است. نویسندگان این مقاله، بعد از ذکر دلایل موافقان و مخالفان این رویداد، نتیجه میگیرند، چنین کاری صورت گرفته است. در جمعبندی مجموعه فوق میتوان گفت، گروه نخست عمدتاً با رویکردی غیر تاریخی به دفاع از تشیع ابن عباس پرداختهاند؛ حال آن که بازتاب فضائل مرتبط با ابن عباس در منابع اهل سنت بیشتر است و بیشتر انتقادات در منابع شیعی بر وی وارد شده است؛ گروه دوم که بسیار اندکاند، هرچند به صورت انتقادی و از منظر تاریخی به نقد بخشی از آنچه که به زندگی ابن عباس ارتباط دارد پرداختهاند، اما مسئله این مقاله از سوی ایشان مورد بررسی قرار نگرفته است.
شکلگیری گفتمان خلفا
گفتمانی که پیامبر اسلام (ص) براساس عقیده و وحی ایجاد کرده بود، همواره در جامعه اعراب مسلمان مورد تهدید بالقوه قرار داشت. منازعاتی که گاه و بیگاه در حیات رسول خدا (ص) با انگیزههای قبیله گرایانه و منفعتطلبانه، میان برخی مهاجران و انصار پیش میآمد، بیانگر این نکته است. نزاع مهاجران و انصار بر سر آبگاه مریسیع در غزوه بنیالمصطلق، نمونه روشنی از این دست است (واقدی، 1989: 415/2). همواره این احتمال وجود داشت با وفات پیامبر (ص) و انقطاع وحی، گفتمانهای رقیب به ویژه گفتمان مبتنی بر قبیله که مورد پسند اعراب تازه مسلمان بود، دوباره رخ بنماید. انصار با تجمع در سقیفه، نخستین گام را در این راستا برداشتند. علت این کار عجولانه انصار نگرانی از تهدید منافعشان پس از وفات پیامبر (ص) از سوی جناح قدرتمند مهاجران یا همان قریش و صحابی متنفذی چون عمر بود (بیضون، 1403: 122؛ طه حسین، 1381: 35). انصار ساکنان اصلی مدینه بودند و از جهت اموال و نفرات، بر مهاجران مهمان برتری داشتند اما ورود ابوبکر و عمر به سقیفه و بحث و استدلالهای آن دو مشخص کرد که گفتمان مبتنی بر قبیله، در برابر نزاعهای فکری دست بالا را دارد. دقت در سخنان ابوبکر در سقیفه، مؤید این نظر است. ابوبکر در جمع انصار چنین استدلال میکند: «ما اولین مردم در اسلام هستیم. نسب ما شریفترین است و ما رابطه خویشاوندی نزدیکتری با پیامبر داریم و شما برادران ما و شریکان ما در دین هستید. ما امرا هستیم و شما وزرا. اعراب هرگز خود را تسلیم قبیلهای جز قریش نخواهند کرد، بیشک گروهی از شما خوب میدانند که پیامبر (ص) فرمود، رهبران از قریش هستند؛ بنابراین، با برادران مهاجرتان در آنچه خداوند به آنها ارزانی داشته است رقابت نکنید» (بلاذری، 1417: 582/1). شبیه چنین سخنانی از ابوبکر در منابع دیگر هم ثبت شده است. یعقوبی نقل میکند که ابوبکر گفت: «قریش به محمد (ص) نزدیکترند تا شما (انصار)» (یعقوبی، بیتا: 123/2). ابن هشام هم روایت کرده که ابوبکر گفته است: «قبایل عرب رهبری غیر قریش را نمیپذیرند» (ابن هشام، بیتا: 2/ 659). همچنین مهمترین استدلال ابوبکر در مقابل انصار، استناد به روایت «الائمه من القریش» بود (واقدی، 1410: 41). شبیه چنین سخنانی از عمر هم نقل شده است (طبری، 1387: 3/ 220).
دستاویز اصلی ابوبکر برای مجاب کردن انصار، مؤلفههای قبیله گرایانه بود که در ذهن اعراب، جایگاه محکمی داشت. ابوبکر معیار فضیلت را قبیله پیامبر (ص)، یعنی قریش قرار داد. از این گفتمان که بعدها در زمان عمر و عثمان با مؤلفه برجسته منفعت تقویت شد، تحت عنوان گفتمان خلفا نام برده میشود. دال مرکزی این گفتمان تا زمان فتوحات قبیله و از آن پس، منفعت بود. براساس این گفتمان است که عمر از بنیهاشم به عنوان اهل بیت یا ذیالقربی و آل محمد (ص) یاد میکند. او در ترتیب دیوان عطا و مقرری، هاشمیان و همسران پیامبر (ص) را آل ایشان معرفی کرد (بلاذری، 1988: 431). ابن ابی الحدید نقل میکند: «ابن عباس میگوید در آغاز خلافت عمر پیش او رفتم. از من پرسید پسرعمویت را در چه حالی رها کردی؟ من گمان کردم عبدالله بن جعفر را میگوید گفتم با هم سن و سالهایش بازی میکرد، عمر گفت منظورم او نیست؛ بلکه منظورم بزرگ شما اهل بیت (ع) است» (ابن ابی الحدید، بیتا: 20/12). این در حالی بود که این اصطلاحات در گفتمان مبتنی بر عقیده به پنج نفر محدود میشد و همه هاشمیان و ازواج پیامبر را در برنمی گرفت (باصری، 1397: 55-37). از رهیافت پیروزی قبیله گرایان مسلمان در سقیفه و تلاشهای شیخین در گسترش مفهوم اهل بیت (ع)، اندیشه بالقوهای ایجاد شد که هر هاشمی به عنوان خویشاوند پیامبر (ص) میتوانست خود را مصداق اهل بیت (ع) و شریک در فضایل و امتیازات ایشان ببیند. این اندیشه هرچند در آغاز زایش خویش و در مولدش، یعنی مدینه، چالشی جدی نبود و در آن مقطع، هنوز گسستی میان هاشمیان ایجاد نشده بود اما به تدریج و با دور شدن زمانی و مکانی از این واقعه، منازعات سیاسی فراوانی را سبب شد. در اواخر قرن نخست و در خارج از حجاز، یافتن مصداق آل محمد و اهل بیت (ع) از میان هاشمیان کار آسانی نبود و هر هاشمی خود را وارث معنوی پیامبر (ص) میخواند. بحث و نزاع محمد نفس زکیه حسنی با عبدالله منصور عباسی نمونه روشن و واضحی از تأثیر ایناندیشه است (طبری، 1387: 567/5).
اهمیت یافتن خاندان عباس بن عبدالمطلب در گفتمان خلفا
عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر (ص) و از ایشان سه سال بزرگتر بود (ابن سعد، 1414: 4/3). او پس از وفات پیامبر (ص) زنده ماند و در خلافت عثمان درگذشت (همان: 24/3). عباس بن عبدالمطلب نه توان ابوطالب را در رهبری بنیهاشم و حمایت از پیامبر در برابر قریش داشت و نه مانند برادر دیگرش، حمزه در بدر و احد مجاهدت کرد. بنا به روایتی از امام محمدباقر (ع)، عباس و عقیل به هیچ روی مانند حمزه و جعفر بن ابیطالب نبودند (خویی، 1413: 252/10)؛ بنابراین، عباس بن عبدالمطلب براساس مؤلفه عقیده ویژگی شاخصی نداشت، اما براساس مؤلفه قبیله، از هر مرد دیگری به پیامبر (ص) نزدیکتر بود؛ به همین جهت، ابوسفیان امکان مییابد پس از اطلاع از نتیجه سقیفه با قرار دادن نام عباس کنار نام امام علی (ع)، خواهان انتخاب این دو نفر از بنیهاشم به جانشینی پیامبر (ص) شود و به انتخاب ابوبکر که از خاندان کماهمیتتر قریش بود، اعتراض کند (طبری، 1387: 209/3)؛ همچنین از این رهیافت است که جناح پیروز در سقیفه به جهت نگرانی از مخالفت بنیهاشم نزد عباس میآیند تا نظر موافق او را بر پذیرش خلافت ابوبکر جلب و از مخالفت او جلوگیری کنند (یعقوبی، بیتا: 124/2؛ دینوری، 1410: 32/1)؛ علاوه بر این، وجود علی (ع) که در فضل، جهاد و سابقه در اسلام بیرقیب بود و همواره پیروان عقیده باوری او را همراهی و در پی رهبری او بودند، انگیزە خلفا را در برکشیدن عباس و فرزندانش و ایجاد و تقویت رقیبی درون خاندانی دوچندان میکرد. ابوبکر خود به این موضوع اشاره کرده و در گفت وگو با عمر و ابوعبیده مطرح میکند که به ملاقات عباس بروند و برای او و فرزندانش سهمی از خلافت قرار دهند و بدین وسیله دست علی (ع) را از خلافت کوتاه کنند؛ هرچند عباس چنین پیشنهادی را رد کرد (دینوری، 1410: 32/1؛ یعقوبی، بیتا: 124/2).
رویکرد برکشیدن خاندان عباس در زمان خلیفه دوم بیشتر پیگیری شد. عمر در خشکسالی مدینه در سال عام الرماده، برای طلب باران به عباس، عموی پیامبر (ص) توسل جست، او را واسطه میان خدا قرار داد تا باران ببارد (بلاذری، 1417: 7/4؛ طبری، 1387: 571/7). مؤلفه منفعت هم که پس از فتوحات و سرازیر شدن غنائم و اموال به مدینه، به صورت برجسته وارد گفتمان خلفا شد، با اقدامات خلیفه دوم به توانمندی و شهرت خاندان عباس کمک بیشتری کرد. ابویوسف در الخراج مینویسد عمر سهم عباس را بیش از همه یا پس از بدریون و برابر با ازواج پیامبر (ص) قرار داد (ابویوسف، 1399: 43). طبری نقل میکند که عمر پرداخت عطا و مقرری را از عباس بن عبدالمطلب به سبب نزدیکیاش به پیامبر (ص) آغاز کرد و به او 25 یا 12 هزار درهم پرداخت و سپس، همسران رسول خدا (ص) را اولویت داد (طبری، 1387: 614/3). بلاذری هم نوشته است: عمر عطای عباس را برابر علی (ع) و به قولی بیش از او قرار داد (بلاذری، 1988: 434).
استدلال خلیفه دوم در برکشیدن عباس، نسب نزدیکتر او به پیامبر (ص) بود؛ درحالی که در تعالیم و سیرە پیامبر (ص) چنین امتیازی وجود نداشت. برخی اختلاف نظرها که میان عباس بن عبدالمطلب با امام علی (ع) در منابع انعکاس یافته، از این منظر، قابل بررسی و ارزیابی است (ابن ابی الحدید، بیتا: 226/16).
نزدیکی و احترام خلیفه دوم نسبت به عبدالله بن عباس بیشتر ادامه یافت که نمیتوانست اتفاقی باشد. عبدالله بن عباس در شعب ابیطالب متولد شد و هنگام وفات پیامبر (ص)، 13 تا 15 ساله بود (زبیری، 1410: 26). شروع فعالیت سیاسی ابن عباس بسیار زود و در زمان عمر بود؛ درحالیکه هنوز بیست سال هم نداشت. خلیفه دوم او را همراه بدریون و بزرگان صحابه به حضور میپذیرفت، از او مشورت میخواست و چون مورد اعتراض قرار میگرفت، ابن عباس را در عین جوانی همتای بزرگان و خردمندان معرفی میکرد (ناشناس، 1391: 26، ابن حجر، 1415: 125/4). خلیفه دوم در برخورد با برخی مشکلات به ابن عباس میگفت: «هان ای غواص فروشو و حکم را بگو» (ابن ابی الحدید، بیتا: 179/12). یعقوبی نقل کرده است که ابن عباس یکی از سه نفری بود که بر عمر نفوذ داشت (یعقوبی، بیتا: 159/2). او مانند یکی از اعضای خانوادە عمر به خانهاش رفت وآمد میکرد (احمد بن عبدالله طبری، بیتا، 233). ابن قتیبه ذکر میکند عمر، در هنگام مرگ، ابن عباس را فراخواند؛ زیرا «او را دوست میداشت و به خود نزدیک میساخت و سخنش را میپذیرفت» (دینوری، 1410: 41/1). گزارشهای تاریخی دیگری تأیید میکنند که ابن عباس در جریان قتل عمر همواره در کنار او بود. خود ابن عباس میگوید: «من نخستین کسی بودم که پس از زخمی شدن عمر پیش او رفتم» (ابن ابی الحدید، بیتا: 190/12). عباس با آگاهی از جایگاهی که فرزندش عبدالله نزد خلیفه دوم یافته بود به او سفارش میکرد: «میبینم عمر تو را به خود نزدیک کرده و گرامی داشته، پس مواظب باش که نزد او دروغی نگویی و رازی را فاش نکنی و از کسی به بدی یاد نکنی» (ابن سعد، 1418: 142/10؛ زبیری، 1410: 26). عباس و فرزندانش در زمان خلیفه سوم هم مورد احترام بودند. عثمان در هنگام محاصرە خانهاش، ابن عباس را فراخواند و امارت و سرپرستی حج را به او سپرد (بلاذری، 1417: 27/4)؛ همچنین عثمان پس از ساختن قصر زوراء به مردم اجازە هم نشینی با خود را نمیداد اما ابن عباس نزد او رفت وآمد میکرد (ابن ابی الحدید، بیتا: 196/1).
تحلیل گزارشهایی از تأثیر گفتمان خلفا در سخنان و رفتار ابن عباس
1. گفت وگوی عمر و عبدالله بن عباس درباره خلافت
مؤلف ناشناس اخبارالدوله العباسیه گزارش کرده است پس از گفت وگویی میان عمر و عبدالله بن عباس دربارە خلافت که به ناراحتی عمر از سخنان ابن عباس در دفاع از بنیهاشم انجامید، خلیفه دوم گفت: «دور باد دلهای شما بنیهاشم که چیزی در آن نیست مگر حسدی که از قلب شما بیرون نمی رود و کینه و غشی که زائل نمی شود و همیشه خواهد ماند. ابن عباس گفت: یا امیرالمؤمنین، آرام باش. دربارە قلوب بنیهاشم چنین میگویی؛ درحالیکه قلوب ایشان مانند قلب پیامبر (ص) است و ایشان (بنیهاشم) اهل بیت پیامبرند که خدا درباره شان فرموده است: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا»... یا امیرالمؤمنین، من بر تو و هر مسلمانی حق دارم؛ هر که حق مرا حفظ کند به خوشبختی رسیده است و هرکه آن را گم کند بدبخت شده است (ناشناس، 1391: 53؛ ابن ابی الحدید، بیتا: 12/ 54-52).
نکته مهم این گفتگو، تفسیر ابن عباس از اهل بیت (ع) است. او همه بنیهاشم را اهل بیت پیامبر (ص) و شریک در فضائل معنوی ایشان معرفی میکند. در سخنش خطاب به عمر که «من بر تو و هر مسلمانی حقی دارم»، خود را یکی از مصداقهای اهل بیت (ع) میداند. سخن ابن عباس از جهت مؤلفه قبیله درست است و او و همه بنیهاشم خاندان پیامبر (ص) به شمار میروند اما سخن او براساس مؤلفه عقیده نمیتواند درست باشد. نکته دیگر این که خلیفه دوم میدانست که اهل بیت (ع) و ذیالقربی چه کسانی هستند، اما با نظر او مخالفتی نمیکند؛ زیرا ابن عباس در گفتمانی سخن میگفت که خلیفه اول و دوم در شکلگیری آن نقش اساسی داشتند. در واقع، چنین سخنانی در گفتمان خلفا فرصت بروز و ظهور مییابند.
2. گفتگوی عبدالله بن عباس با عثمان
شبیه سخنانی که عبدالله بن عباس به عمر گفت و تمام بنیهاشم را شریک در فضائل اهل بیت (ع) مطرح کرد، در گفت وگوی او با خلیفه سوم هم ثبت شده است. ابن عباس در پاسخ انتقاد عثمان که بنیهاشم را به حسادت و کینه توزی دربارە خلافت متهم کرده بود، پاسخ داد: «کدام زمان عترت پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) او به این کار راضی بودهاند» (ابن ابی الحدید، بیتا، 9/ 8)؛ او در ادامه، بیان میکند: «به جان خودم سوگند، میدانی که اگر حکومت هم به دست ما میرسید بر قدر و فضیلت ما چیزی نمیافزود که ما خود اهل فضل و منزلتیم و هیچ کس به فضیلتی نرسیده است مگر به فضل ما و هیچ کس به سابقه و پیشروی نرسیده است مگر به سابقه و پیشروی ما و اگر رهنمود ما نمیبود هیچ کس هدایت نمیشد و از کوری به دادگری نمیرسید» (همان: 9/9).
این گونه سخن گفتن در موارد گوناگون دیگر هم از ابن عباس گزارش شده است. ابن اثیر در اسدالغابه از ابن عباس نقل کرده است که میگفت: «ما اهل بیت نبوت و رسالت و جایگاه رفت وآمد ملائکه و معدن علم هستیم» (ابن اثیر، 1409: 187/3).
ابن عباس در پاسخ نجده بن عامر حروری که از او پرسیده بود سهم ذویالقربی در خمس از آن کیست؟ پاسخ داده بود: «فهو لنا اهل البیت» (نمیری، 1410: 648/2). مشخص است ابن عباس در گفتمان اهل بیت (ع) نمیتواند مصداق سخنان مذکور باشد. ممکن است عنوان شود این موارد ساخته شدە زمان عباسیان است. این احتمال درست است که عباسیان انگیزە لازم برای جعل اخبار به نفع اجداد خود را داشتند، اما همواره، جعل با توجه به بستر و بافت همسو، آفریده و مورد پذیرش قرار میگیرد؛ به عبارت دیگر، چنین موضوعاتی از رهیافت گفتمان خلفا مقبول شد و ابن عباس هم براساس آن گفتمان سخن میگفت. مفاخرە عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبیر نمونه مهمی است که به روشنی به حاشیه رفتن مؤلفه عقیده و پررنگ بودن مؤلفههای منفعت و قبیله را بازگو میکند (ناشناس، 1391: 95؛ ابن ابی الحدید، بیتا، 324/9).
از رهیافت این گفتمان است که عبدالله بن معاویه جعفری یکی دیگر از بنیهاشم هم در قیام خود سکه ضرب کرد که بر روی آن آیه «قل لااسألکم اجرا الا الموده فی القربی» نقش بسته بود (بلاذری، 1417: 63/2). او هم خود را فرزند بزرگان اسلام و معدن نبوت میخواند (زبیر بن بکار، 1416: 216/1).
3. موضع عبدالله بن عباس در اختلافات میان امام علی (ع) و عثمان
اقدامات خلیفه سوم در استفادە افراطی از مؤلفه منفعت به نفع خویشان و نزدیکانش موجب نارضایتی شده بود. ابن ابی الحدید گزارشهای متعددی از اعتراض امام علی به خلیفه سوم بر سر همین رفتار مبتنی بر منفعت او، نقل کرده است (ابن ابی الحدید، بیتا: 24/9). دقت در گزارشهای تاریخی که عمدتاً در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ثبت شده است از سکوت عباس و فرزندش، عبدالله در برابر رفتارهای خلیفه سوم خبر میدهد. عبدالله بن عباس نقل کرده است: «من هرگز از پدرم در مورد عثمان نشنیدم که در کاری او را نکوهش کند و گناهی را بر گردنش نهد یا او را معذور بدارد (دربارە کارهای عثمان سکوت میکرد)» (همان: 13/9). تأثیر گفتمان خلفا بر تفکر خاندان عباس را میتوان از مقایسه سخن عباس بن عبدالمطلب بعد از انتخاب ابوبکر با سخن او در وصیتش به امام علی (ع) در زمان عثمان مقایسه کرد. در مورد اول، او پس از پیشنهاد بیعت ابوسفیان گفته بود: «کاری را که علی (ع) پس میزند عباس قبول نمیکند» (همان: 18/6)، اما در وصیتش به امام علی (ع) میگوید: «تو به جهت کمی دانش صدمه نمیبینی اما از نپذیرفتن نصیحت آسیب میبینی» و به علی (ع) سفارش کرد که با عثمان درنیفتد (همان: 297/13). چنین مواضع و رویکردهایی از عبدالله بن عباس روشنتر و بیشتر است.
ابن عباس در منازعات و اختلافات میان علی (ع) با عثمان، نقش میانجی داشت؛ گرچه در بیشتر موارد، از امام علی (ع) دفاع میکرد، اما به عثمان هم انتقادی نداشت و سعی میکرد رضایت او را جلب کند. ابن ابی الحدید جریانی را ثبت کرده است که عمار و عبدالله بن عباس در حضور عثمان از علی (ع) دفاع میکنند و کار میان عثمان و عمار به مشاجره میکشد؛ سپس عثمان از ابن عباس میخواهد گزارش رفتار تند عمار و پیام عثمان به علی (ع) را برساند. ابن عباس میگوید: «. . . سپس عمار به ما پیوست، علی (ع) از دیدنش گشاده روی شد و بر او لبخند زد و از حالش پرسید. عمار گفت: ای ابن عباس، آیا آنچه را که بین ما گذشت به علی (ع) گفتی؟ گفتم: آری. عمار گفت: ولی به خدا سوگند که تو از زبان عثمان و به هوای دل او سخن گفتی. . . ابن عباس میگوید: علی (ع) پنداشت که پیش عمار اخبار دیگری غیر از آنچه من گفتهام وجود دارد بدین سبب دست او را در دست گرفت و دست مرا رها کرد و دانستم که حضور مرا خوش نمیدارد» (همان: 12/9).
مقایسه سخنان و رفتار عمار و عبدالله بن عباس مشخص میکند که در برخی موارد مواضع ابن عباس منطبق بر خواست امام علی (ع) نبود. ابن عباس خود نیز به این موضوع اشاره میکند که برای رساندن سخن و انتقادات عثمان و آوردن پاسخ نزد امام علی رفته بود، اما «دیدم خشم و آتش و اندوه او چند برابر عثمان است، خواستم او را آرام کنم نپذیرفت به خانه خود رفتم و از هر دو کناره گرفتم» (همان: 10/9). بلاذری شبیه به این سخن را از ابن عباس نقل کرده است که او به معاویه گفت: «من نه بر سیرە علی (ع) و نه بر سیرە عثمانم بلکه بر سیرە رسول الله (ص) هستم» (بلاذری، 1417: 35/4). بعید نیست این سخن ساختگی باشد زیرا ابن عباس بخش عمدهای از زندگیش را در سیرە امام علی (ع) گذرانده است. همچنین ممکن است ابن عباس تحت فشار معاویه چنین سخنی گفته باشد، اما اگر منظور ابن عباس نپذیرفتن برخی مواضع امام علی در موضوعات گوناگون ازجمله اختلاف با عثمان بوده باشد، این سخن از او محتمل است.
تبعید ابوذر نمونه روشن دیگری است. اعتراضات ابوذر به خلیفه سوم به جهت رفتارهای او در ارتباط با بیتالمال سبب شد تا عثمان فرمان داد ابوذر تبعید شود و هیچ فردی هم حق مشایعت و سخن گفتن با او را ندارد. امام علی (ع) با نادیده انگاشتن این فرمان خلیفه به همراه حسنین (ع)، عقیل و عبدالله بن جعفر و عمار یاسر او را بدرقه کردند؛ این حرکت، اعتراض شدید عثمان را به دنبال داشت (مسعودی، 1409: 341/2)، اما منبعی حضور ابن عباس در این جمع یا موضعگیری و سخنی از او در تبعید ابوذر را گزارش نکرده است.
ناهمسویی عبدالله بن عباس با حکومت امام علی (ع) در برخی موارد
بیشترین سوابق سیاسی ابن عباس در حکومت علی (ع) بود و در بین یاران و مدافعان و مشاوران نزدیک ایشان قرار داشت. نقش او در جمل و صفین پررنگ و برجسته است، اما مواردی هم از ناهمسویی او با برخی تفکرات و کنشهای علی (ع) گزارش شده است:
1. اختلاف نظر ابن عباس با امام علی (ع) درباره عزل معاویه
پس از بیعت مردم با علی (ع)، نظر ابن عباس ابقای معاویه و دیگر کارگزارن عثمان بود تا با این کار از مخالفت و سرکشی معاویه پیشگیری شود و پس از تثبیت خلافت، او را عزل کند. امام علی (ع) سخن او را نپذیرفت و فرمود در کار دین تساهل نمیکند و دو روز هم معاویه را بر کار نمیگذارد و سپس، به ابن عباس پیشنهاد میکند به عنوان والی به سوی شام حرکت کند که ابن عباس نمیپذیرد (طبری، 1387: 440/4). پافشاری عبدالله بن عباس بر سخن خود سبب شد که امام علی (ع) خطاب به او فرمود: «ای پسر عباس، من از خرده کاریهای تو و خرده کاریهای معاویه بدورم. نظری به من میدهی و در آن مینگرم اگر برخلاف آن عمل کردم باید که از من اطاعت کنی. ابن عباس گفت چنین میکنم» (طبری، 1387: 440/4؛ مسعودی، 1409: 356/2). ابقای معاویه گرچه به صورت موقت با اندیشه امام علی (ع) سازگاری نداشت و علی (ع) هرگاه با اندیشه خویش براساس عقیده به نظری میرسید از آن کوتاه نمیآمد، اما ابن عباس با محاسبات دیگری اوضاع را میسنجید.
2. مناظره با خوارج در نهروان
ابن ابیالحدید گزارش کرده است علی (ع)، ابن عباس را برای احتجاج با خوارج فرستاد و به او فرمود: «به قرآن با آنان احتجاج مکن که قرآن دارای معانی گوناگون است، تو چیزی میگویی و آنان چیزی دیگر، به سنت پیامبر (ص) به آنان سخن بگو که راه گریزی از آن نمییابند» (ابن ابی الحدید، بیتا: 71/18). ابن ابی الحدید در ادامه یادآور میشود:
«اگر بپرسی که آیا ابن عباس طبق سفارش امیرالمؤمنین رفتار کرد؟ میگویم: نه، او با قرآن با ایشان مباحثه کرد به همین سبب، خوارج از عقیدە خویش برنگشتند و آتش جنگ برافروخته شد (همان: 71/18). چنین رفتاری از او مسبوق به سابقه بود و در جریان عزل ابوموسی اشعری از ولایت کوفه هم چنین عملکردی داشت. او به گمان خویش، متن نامه علی (ع) خطاب به ابوموسی را به صلاح نمیدانست: «با خود اندیشیدم که نزد مردی که امیر است نباید چنین نامهای ببرم؛ زیرا به آن توجهی نخواهد کرد. نامه امیرالمؤمنین را کنار گذاشتم و از سوی خود، نامهای دیگر برای ابوموسی از قول امیرالمؤمنین نوشتم» (مفید، 1413: 265).
3. جریان بیت المال بصره
برداشتن بیتالمال بصره و رفتن به سوی مکه در اواخر حکومت امام علی، چالش برانگیزترین مسئله در زیست سیاسی عبدالله بن عباس است. منابع بسیاری این مسئله را گزارش کردهاند (یعقوبی، بیتا: 205/2، طبری، 1387: 141/5). این مسئله موافقان و مخالفانی دارد که هریک دلایلی دارند، اما شواهد و دلایل موافقان این جریان بر استدلالات مخالفان آن از منظر تاریخی برتری دارد (رحیم پورازغدی و مرتضوی، 1397: 71-88). امام علی (ع) بر این واقعه گریست و ابن عباس را نصیحت و تهدید کرد اموال را بازگرداند. یعقوبی مینویسد: ابن عباس بر اثر سخنان و نامههای علی (ع) بیشتر اموال را بازگرداند (یعقوبی، بیتا: 2/ 205). ابن عباس، خود این مسئله را منکر نمیشود، بلکه آن را اختلاس نمیداند (بلاذری، 1417: 41/4). ابن عباس در نامه به امام حسن (ع) هم چنین تفکری را بروز میدهد. او پس از سفارش به جنگ با معاویه و جذب سران و بزرگان قبایل مطرح میکند: «سبب این که مردم از پدرت علی (ع) به معاویه رغبت کردند، این بود که در قسمت غنائم میان ایشان نیکو رفتار نکرد و عطای آنان را مساوی قرار داد و این کار بر آنان گران آمد» (ابن ابی الحدید، بیتا، 23/17). چنین رفتاری از برادر او، عبیدالله بن عباس، نیز نقل شده است. عبیدالله، والی منصوب علی (ع) در یمن بود که در یورش سپاه معاویه به فرماندهی بسر بن ارطاە از یمن گریخت و به همین جهت، مورد شماتت امیرمؤمنان قرار گرفت (ثقفی، 131410: 635/2)؛ همچنین او فرماندە سپاه امام حسن (ع) در رویارویی با سپاه معاویه بود که با گرفتن پول، سپاه را رها کرد و به معاویه پیوست (یعقوبی، بیتا: 214/2).
تحلیل سخنان عبدالله بن عباس با امام حسین (ع) در آستانه واقعه کربلا
با توجه به آنچه تاکنون در بررسی زندگی و افکار ابن عباس گفته شد، تحلیل کنش سیاسی و عدم همراهی او در واقعه کربلا پیچیده و شگفت نمینماید. قدرتگیری یزید و بیعت خواهی او با تهدید منافع جانی و مالی همراه بود؛ به گونهای که نخبگان و شاخصان جامعه را بر سر انتخابی سخت قرار داد، فرصت پنهان کردن اندیشهها و کنشها را گرفت و راه گریزی باقی نماند. در برخی منابع، نامه نگاریهایی میان یزید و ابن عباس در آستانه واقعه کربلا ذکر شده که یزید دربارە فعالیتها و مواضع امام حسین (ع) به ابن عباس هشدار داده است و از او خواسته، امام حسین (ع) را منصرف کند و ابن عباس هم قبول کرده است (ابن کثیر، 1407: 164/8؛ سبط بن جوزی، 1418: 215). محتوای این نامهها نشان از هماهنگی ابن عباس با مواضع امویان دارد که جعل آن از سوی امویان بعید نمینماید. این نامهها در منابع متقدمتر هم ثبت نشده است. به هر روی، مورد استناد قرار نمیگیرد اما مهمترین سند در این باره گفت و گوی ابن عباس با امام حسین (ع) در هنگام حرکت ایشان از مکه به عراق است. محتوای این سخنان در منابع متعددی ثبت شده است. گزارش ابن اعثم در الفتوح، مفصل و صورت داستانی دارد و حاوی نکات متناقضی است که در منابع دیگر نیامده است. گزارش دست اول را ابومخنف با یک واسطه از عقبه بن سمعان، یکی از شاهدان اصلی واقعه کربلا روایت کرده و طبری آن را ثبت کرده است. به جهت اهمیت این سخنان، عین روایت را آورده و سپس بررسی میکنیم: «عقبه بن سمعان گوید وقتی حسین (ع) مصمم شد که سوی کوفه روان شود عبدالله بن عباس پیش وی آمد و گفت: ای پسر عمو! مردم شایع کردهاند که تو سوی عراق خواهی رفت، به من بگو چه خواهی کرد؟ گفت: آهنگ آن دارم که ان شاءالله تعالی همین دو روزه حرکت کنم. ابن عباس بدو گفت: خدا ترا از این سفر محفوظ دارد و قرین رحمت بدارد. به من بگو آیا سوی قومی میروی که حاکمشان را کشتهاند و ولایتشان را به تصرف درآوردهاند و دشمن خویش را بیرون راندهاند، اگر چنین کردهاند سوی آنها رو اما اگر ترا خواندهاند و حاکمشان آنجاست و بر قوم مسلط است و عمال وی خراج ولایت میگیرند ترا به جنگ و زد و خورد دعوت کردهاند بیم دارم فریبت دهند و تکذیب کنند و مخالفت تو کنند و یاریت نکنند و بر ضد تو حرکتشان دهند و از همه کس در کار دشمنی تو سختتر باشند. حسین (ع) گفت: از خدا خیر میجویم، ببینم چه خواهد بود.
گوید: ابن عباس از پیش وی برفت. شب یا صبح بعد عبدالله بن عباس (دوباره) پیش حسین (ع) آمد و گفت: ای پسر عمو! من صبوری مینمایم اما صبر ندارم، بیم دارم در این سفر از بین بروی. مردم عراق قومی حیله گرند، به آنها نزدیک مشو. در همین شهر بمان که سرور مردم حجازی. اگر مردم عراق چنان که میگویند ترا میخواهند به آنها بنویس که دشمن خویش را بیرون کنند، آنگاه سوی آنها رو. اگر به جز رفتن نمیخواهی سوی یمن رو که آنجا قلعهها و درهها هست، سرزمینی پهناور است و دراز، پدرت آنجا را گرفت و راه گریزی باقی نماند. در برخی منابع، نامه نگاریهایی میان یزید و ابن عباس در آستانه واقعه کربلا ذکر شده که یزید دربارە فعالیتها و مواضع امام حسین (ع) به ابن عباس هشدار داده است و از او خواسته، امام حسین (ع) را منصرف کند و ابن عباس هم قبول کرده است (ابن کثیر، 1407: 164/8؛ سبط بن جوزی، 1418: 215). محتوای این نامهها نشان از هماهنگی ابن عباس با مواضع امویان دارد که جعل آن از سوی امویان بعید نمینماید. این نامهها در منابع متقدمتر هم ثبت نشده است. به هر روی، مورد استناد قرار نمیگیرد اما مهمترین سند دراین باره گفت وگوی ابن عباس با امام حسین (ع) در هنگام حرکت ایشان از مکه به عراق است. محتوای این سخنان در منابع متعددی ثبت شده است. گزارش ابن اعثم در الفتوح، مفصل و صورت داستانی دارد و حاوی نکات متناقضی است که در منابع دیگر نیامده است. گزارش دست اول را ابومخنف با یک واسطه از عقبه بن سمعان، یکی از شاهدان اصلی واقعه کربلا روایت کرده و طبری آن را ثبت کرده است. به جهت اهمیت این سخنان، عین روایت را آورده و سپس بررسی میکنیم: «عقبه بن سمعان گوید وقتی حسین (ع) مصمم شد که سوی کوفه روان شود عبدالله بن عباس پیش وی آمد و گفت: ای پسر عمو! مردم شایع کردهاند که تو سوی عراق خواهی رفت، به من بگو چه خواهی کرد؟ گفت: آهنگ آن دارم که ان شاءالله تعالی همین دو روزه حرکت کنم. ابن عباس بدو گفت: خدا ترا از این سفر محفوظ دارد و قرین رحمت بدارد. به من بگو آیا سوی قومی میروی که حاکمشان را کشتهاند و ولایتشان را به تصرف درآوردهاند و دشمن خویش را بیرون راندهاند، اگر چنین کردهاند سوی آنها رو اما اگر ترا خواندهاند و حاکمشان آنجاست و بر قوم مسلط است و عمال وی خراج ولایت میگیرند. ترا به جنگ و زد و خورد دعوت کردهاند بیم دارم فریبت دهند و تکذیب کنند و مخالفت تو کنند و یاریت نکنند و بر ضد تو حرکتشان دهند و از همه کس در کار دشمنی تو سختتر باشند. حسین (ع) گفت: از خدا خیر میجویم، ببینم چه خواهد بود.
گوید: ابن عباس از پیش وی برفت. شب یا صبح بعد عبدالله بن عباس (دوباره) پیش حسین (ع) آمد و گفت: ای پسر عمو! من صبوری مینمایم اما صبر ندارم، بیم دارم در این سفر از بین بروی. مردم عراق قومی حیله گرند، به آنها نزدیک مشو. در همین شهر بمان که سرور مردم حجازی. اگر مردم عراق چنان که میگویند ترا میخواهند به آنها بنویس که دشمن خویش را بیرون کنند، آنگاه سوی آنها رو. اگر به جز رفتن نمیخواهی سوی یمن رو که آنجا قلعهها و درهها هست، سرزمینی پهناور است و دراز، پدرت آنجا شیعیانی دارد و از دشمنان برکناری، به مردم نامه مینویسی و دعوتگران را میفرستی.
در این صورت، امیدوارم که آنچه را میخواهی، بی خطر، بیابی. حسین (ع) بدو گفت: ای پسرعمو! به خدا میدانم که نصیحتگویی مشفقی ولی من مصمم شده ام و آهنگ رفتن دارم. ابن عباس گفت: اگر میروی زنان و کودکانت را مبر، به خدا میترسم چنان کشته شوی که عثمان کشته شد و زنانش و فرزندانش او را مینگریستند» (طبری، 1387: 383-384-5)
در تحلیل این سخنان نکتههای زیر قابل تأمل است:
1. هدف امام حسین (ع) را باید در عهدی جست که فطرت بر عهدە هر انسان آزاده نهاده است. امام حسین (ع) به عنوان مصداق اصلی اهل بیت (ع) و انسانی در بلندای معنویت و کاملاً رها از تعلقات، شأن خود میدانست که نسبت به «جهل» و «ستم» بی تفاوت نباشد و ندای هدایت خواهی را بی پاسخ نگذارد. ایشان در پاسخ کوفیان چنین مینویسد: «حرف بیشتر شما این است که ما پیشوایی نداریم لذا نزد ما بیا که شاید خدا به واسطه شما ما را گرد محور حق و راه راست جمع کند. قسم به جانم، امام نیست مگر آنکه عامل به قرآن باشد و براساس قسط عمل نماید و در گرو حق و حقیقت باشد و نفس خویش را بر خواست خدا وادارد» (همان: 353/5). امام حسین (ع) در نامه به اهل بصره نیز شبیه به این سخنان را مطرح میکند و میفرماید: «شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میخوانم چراکه سنت مرده و بدعت زنده شده است» (همان: 375/5). امام حسین (ع) با این انگیزه از مکه به سمت عراق حرکت کرد.
2. عبدالله بن عباس در مواضع مختلف و در موارد متعددی در برخورد با دیگران خود را جزء اهل بیت (ع) پیامبر (ص) معرفی کرده بود که محبتشان لازم و بر هر فردی حق دارند و هدایت مردم به دست آنهاست اما در گفت وگوی مذکور نشانی از آن سخنان نیست. او امام حسین (ع) را پسرعمو و بزرگ حجاز میخواند. دلسوزی و نصیحت او از رهیافت خویشاوندی است.
3. ابن عباس امام حسین (ع) را نصیحت میکند به عراق نرود اما منبعی گزارش نکرده است ابن عباس عراقیان را به حمایت از امام (ع) سفارش کرده باشد یا خبری مبنی بر تلاشی از جانب او به رعایت حرمت و حریم امام حسین (ع) به یزید و امرای او در حجاز و عراق ثبت نشده است. او پس از واقعه کربلا و در پاسخ نامه یزید که از بیعت نکردنش با عبدالله بن زبیر تشکر کرده بود، نامه تندی به یزید نوشت و او را به جهت شهادت امام حسین (ع) تقبیح کرد (یعقوبی، بیتا: 247/2).
4. از منظر ابن عباس، گویا هدف اصلی امام حسین (ع) به دست گرفتن حکومت و پیروزی در جنگ است. به همین جهت، با محاسباتش نتیجه میگیرد که این کار شدنی نیست زیرا مردم عراق قدرت را در دست نگرفتند و همچنان امیر اموی بر آنها امارت دارد. این تحلیل ابن عباس با برخی مواضع پیشینش هماهنگ است و یادآور سخنانش به امام علی (ع) در ابقای معاویه و به امام حسن (ع) در بخشش مال برای جذب سران قبایل است. هر چند برخلاف نظر او پیروزی نظامی هم دور از دسترس نبود. اگر چنین اتفاقی نیفتاد نتیجه کوتاهی او و دیگر خواص و نخبگان جامعه مسلمانان بود.
نتیجهگیری
محور اصلی گفتمانی که در سقیفه ایجاد شد، قبیله گرایی بود که در دوران فتوحات، جای خود را به مؤلفه برجسته منفعت داد. براساس این گفتمان، خاندانها اهمیت یافته و در برابر عناصر گفتمان پیامبر (ص) برجسته شدند؛ براین اساس، تغییرات تازه و هویت جدیدی بر اساس قبیله و منفعت ایجاد شد. یکی از این تغییرات، اهمیت یافتن خاندان عباس بن عبدالمطلب در گفتمان خلفا بود. خلیفه دوم براساس این گفتمان، عباس بن عبدالمطلب را به سبب نسب نزدیکتر وی به پیامبر (ص) در صدر بنی هاشم و غیر ایشان، برای دریافت عطا و مقرری از بیت المال نشاند. این مسئله در کنار انگیزهها و تلاش هایی که خلفا در جذب و برکشیدن خاندان عباس داشتند، سبب شد به تدریج این خاندان به ویژه عبدالله بن عباس از مؤلفههای گفتمان خلفا تأثیر بپذیرد و در برخی موارد بر آن اساس عمل کند. موضع گیریهای ابن عباس در برابر کارهای خلیفه سوم، نمونه روشنی است که نشان میدهد او در برخورد با عثمان، مطابق سیرە علی (ع) و مانند یاران نزدیک وی چون ابوذر و عمار رفتار نمیکرد. برخی رفتارهای ناهمسو که از او در حکومت امام علی (ع) هم نقل شده است، از این منظر تحلیل میشود. نقطه عطف این نوع نگرش در برخورد با برنامه امام حسین (ع) و حرکت ایشان به عراق است. ابن عباس مانند بسیاری از خواص و نخبگان آن روز، به دلیل اندیشهای که متأثر از زندگی پیشینشان در گفتمان خلفا و تأثیر از آن بود، در کنشها علاوه بر مؤلفه عقیده، محاسبات منفعت را هم دخالت میداد و سود و زیان را نیز درنظر میگرفت. در این راستا، در برخورد با حرکت و نهضت امام حسین (ع)، احتمالاتی را پیش کشیدند که از نظر امام (ع) پنهان نبود. درحالیکه اگر در همراهی امام حسین (ع) کوتاهی نمیکردند همان احتمالاتشان هم منتفی میشد و شرایط به گونه دیگری رقم میخورد. افکار ابن عباس و دیگرانی چون او در برنامه امام حسین (ع) جایی نداشت. امام حسین (ع) برپایه ندای فطرت و عقلانیتی منطبق با وحی و سیرە پیامبر (ص) و گفتمان اهل بیت (ع) و با انگیزە هدایت تصمیم گرفت و به سمت عراق، حرکت کرد و با تراژدی کربلا، هژمونی گفتمان مسلط بر جامعه را که بر پایه منفعت طلبی، بیتفاوتی، مسخ روح و محو معنویت و انسانیت بود، فروریخت. همراهی امام حسین تنها از انسانهای خودساخته، وابسته به معنا و رها از تعلقات و با اندیشهای که انطباق کامل با عقیدەایشان داشت، برمیآمد و برمیآید.
فهرست منابع و مآخذ
ابن ابیالحدید، عبدالحمیدبنهبهالله (بیتا)، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، قم: مکتبه المرعشی النجفی.
ابن اثیر، علیبن ابیالکرم (1409)، اسدالغابه فی المعرفه الصحابه، بیروت: دار صادر.
ابن جوزی، ابوالفرج عبدالرحمن (1412)، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمدعبدالقادر عطا، بیروت: دارالکتب العلمیه.
ابن سعد بن منیع الهاشمی (1410)، الطبقات الکبری، تحقیق محمدعبدالقادر عطا، ط الأولی، بیروت: دارالکتب العلمیه.
ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء اسماعیل بن عمر (1407)، البدایه و النهایه، بیروت: دارالفکر.
ابن هشام الحمیری المعافری، عبدالملک (بیتا)، السیرە النبویه، تحقیق مصطفی السقا و ابراهیم الأبیاری و عبدالحفیظ شلبی، بیروت: دارالمعرفه.
ابویوسف (1399)، موسوعه الخراج، بیروت: دارالمعرفه.
باصری، وحید (1440)، «الخطاب القبلی و دوره فی التغییر الدلالی لمفهوم اهل بیت وتأثیره فی البحث عن الهویه الهاشمیه»، دراسات فی العلوم الانسانیه، دوره 25، شمارە 1.
بلاذری، احمد بن یحیی (1417)، انساب الأشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: دارالفکر.
_____________ (1988)، فتوح البلدان، بیروت: دار و مکتبه الهلال.
ثقفی، ابراهیم بن محمد (1410)، الغارات، قم: دارالکتاب.
جابری، محمد عابد (1992)، العقل السیاسی العربی، بیروت: مرکز دراسات وحدە العربیه.
حسینی، سید عبدالله (1388)، معرفی و نقد منابع عاشورا، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.
خویی، ابوالقاسم (1413)، معجم الرجال الحدیث، بیجا: مرکز نشر الثقافه الاسلامیه.
دینوری، ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه (1410)، الإمامه و السیاسه المعروف بتاریخ الخلفاء، تحقیق علی شیری، ط الأولی، بیروت: دارالأضواء.
ذهبی، محمد بن احمد (1413)، سیر اعلام النبلاء، تحقیق علی أبوزید، بیروت: مؤسسه الرساله.
رحیم پور ازغدی، طاهره و مرتضوی، سیدمحمود (1397ش)، «نقد تاریخی اختلاس عبدالله بن عباس با تأکید بر نهج البلاغه»، پژوهشنامه نهج البلاغه، سال 6، شماره 24.
زبیربن بکار (1416)، الاخبار الموفقیات، تحقیق سامی مکی العانی، قم: الشریف الرضی.
زبیری، عبدالله بن مصعب (1989)، نسب قریش، تحقیق إ. لیفی بروفنیسال، قاهره: دارالمعارف.
سبط بن الجوزی (1418)، تذکرە الخواص، بیروت: موسسه اهل البیت.
صادقی، سیدجعفر و همکاران (1396ش)، «تأملی در روایات نکوهش عبدالله بن عباس در برخی منابع متقدم شیعی»، مجله علوم قرآن و حدیث، سال 22، شماره 83.
___________ (1395ش)، «تحلیل انتقادی فضایل اختصاصی عبدالله بن عباس در روایات»، مجله تاریخ اسلام، سال 17، شماره 68.
طبری، احمد بن عبدالله (بیتا)، الذخایر العقبی فی معرفه ذوی القربی، بیروت: دار صادر.
طبری، محمد بن جریر (1387)، تاریخ الطبری، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: دار التراث.
طبسی، محمدمحسن (1382ش)، «قیام حسینی و عبدالله بن عباس»، مجله فرهنگ کوثر، شماره 53.
طه حسین (1381ش)، شیخین، ترجمه مصطفی جباری، تهران نشر نی.
عسقلانی، ابن حجر (1971)، لسان المیزان، بیروت: مؤسسه الاعلمی للمطبوعات.
کشی، محمد بن عمر (1348ش)، اختیار معرفه الرجال، مشهد: دانشگاه مشهد.
مسعودی، علیبن حسین (1409)، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اسعد داغر، قم دارالهجرە.
مفید، محمد بن نعمان (1413)، الجمل و النصرە لسید العترە فی حرب البصرە، قم: کنگره شیخ مفید.
منوچهری، عباس (1390)، رهیافت و روش در علوم سیاسی، تهران: سمت.
ناشناس (1391)، اخبار الدوله العباسیه و فیه اخبار العباس و ولده، تحقیق عبدالعزیز الدوری و عبدالجبار المطلبی، بیروت: دارالطلیعه.
نمیری، عمربن شبه (1410)، تاریخ المدینه المنورە، تحقیق فهیم محمد شلتوت، قم: دار الفکر.
واقدی، محمد بن عمر (1410)، کتاب الردە، تحقیق یحیی الجبوری، بیروت: دار الغرب الاسلامی.
_____________ (1989)، المغازی، تحقیق مارسدن جونس، بیروت: مؤسسه الأعلمی.
یعقوبی، احمد بن أبی یعقوب (بیتا)، تاریخ الیعقوبی، بیروت: دارصادر.