اگر آن‌چه را که در بخش پیشین (رویکردهای مختلف به قیام عاشورا) آمد در مطالعه و بررسى قیام امام حسین علیه‌السلام بپذیریم، ناگزیر باید تبعات و پیامدهاى آن را نیز بپذیریم:

نخستین پیامد پذیرش این دیدگاه آن است که از نظریه‌پردازى و فرضیه‌سازى براى راه بردن به شناخت ابعاد مختلف قیام ابا نکنیم و نظریه را با نظریه و فرضیه را با فرضیه پاسخ دهیم.

 

الگو و طرح مطالعاتى در بررسى قیام عاشورا

قیام عاشورا را باید با تنوع بینش‌ها و روش‌هاى علمى بررسى نمود. متأسفانه بسیارى از نوشته‌هاى مربوط به قیام امام حسین (ع) فاقد روشمندى بینش علمی‌اند. نه فرضیه مشخصى، نه مجهول معینى و نه هدف و ضرورت به خصوصى را در نظر دارند؛ و ملامت‌بارتر این است که از روش مطالعاتى و تحقیقاتى مربوط به حوزه‌ها و رشته‌هاى تخصصى بى‌بهره‌اند. در این‌گونه آثار همه چیز به چشم می‌خورد، جز حرف و سخن نو و به قول خواجه حافظ، جز فکرتر. تکرار مکررات در این آثار، رغبت خواندن را از خواننده می‌گیرد؛ بنابراین، در بررسى قیام امام حسین (ع) باید از بینش و روش علمى مشخص و تعریف شده‌اى پیروى کرد و به اصول و مبانى اخلاق علمى پایبند بود؛ همچون: حقیقت‌جویى، پرهیز از تعصب و جانب‌دارى، تلاش براى درک واقع و نه حمل پیش‌فرض‌ها و معتقدات خود بر موضوع و واقعیت مورد تحقیق، امانت‌دارى در بهره‌گیرى از منابع قدیم و جدید، تحمل نقد علمى دیگران، پرهیز از تنگ‌نظرى و...

در این مطالعات هشت بینش و روش زیر در خور توجه است:
1- بینش و روش روایى.
2- بینش و روش فلسفه تحلیلى تاریخ.
3- بینش و روش فلسفه جوهرى تاریخ.
4- بینش و روش دینى (و فقهى).
5- بینش و روش سیاسى.
6- بینش و روش جامعه‌شناسى تاریخى (مردم‌شناسى).
7- بینش و روش روان‌شناسى.
8- بینش و روش عرفانى.

بنا بر هریک از بینش‌ها و روش‌هایى که برشمردیم، فرضیات، پرسش‌ها، روش‌ها، اهداف و ضرورت‌هاى خاصى مطرح می‌گردد؛ که در این‌جا صرفا براى گشودن افق‌هایى تازه به اختصار، به بیان فرضیات و پرسش‌ها و... در باب هریک خواهیم پرداخت.

 

1. مطالعه و بررسى قیام بنا بر بینش و روش روایى:

بر این اساس باید درباره قیام امام (ع) کتاب‌شناسى و نیز ماخذشناسى جدى‌اى صورت پذیرد. اساس استوار و نیرومندى را براى مطالعات و تحقیقات بعدى فراهم می‌آورد. کتاب‌شناسى و ماخذشناسى با روش نوین از ضروریات مهمى است که مورد غفلت جدى قرار گرفته است. هنوز روایات و اخبار سره از ناسره تفکیک نشده‌اند. هنوز روایاتى که از حاضران و شاهدان در جریان قیام اخذ شده‌اند و روایاتى که مآخذ دیگرى داشته‌اند از هم متمایز نیستند؛ خصوصا سهم بازماندگان خاندان امام در نقل و گزارش صحیح ماوقع روشن نیست.
براین اساس، هریک از کتاب‌هاى نگاشته شده درباره قیام امام (ع) باید از طرق مختلف رجالى، درایتى، علم علل، مطابقه و مقایسه روایات با یکدیگر، تطبیق روایات با قراین و شواهد عقلى، طبیعى و مقتضیات تاریخى ارزیابى شوند؛ و کسى قادر به انجام چنین پژوهشى است که با فن کتاب‌شناسى و مکاتب و روش‌ها و بینش‌ها و نیز انواع تاریخ‌نگارى آشنایى داشته باشد.

از آن‌جا که در فهم و داورى مطابق با واقع در مطالعات تاریخى اختلاف آراى بسیارى وجود دارد، وظیفه کارشناس و متخصص کارآمد علم تاریخ این است که بتواند بنا بر مبانى و اصول و روش‌هاى علمى، تحلیل و داورى خود را از رویدادها قابل دفاع عقلى و علمى (معرفتى) بنماید؛ به عنوان مثال، یکى از پرسش‌هاى اساسى در ارتباط با قیام عاشورا این است که چرا امام حسین (ع) عراق و کوفه را براى قیام برگزید و حج را در مکه به عمره تبدیل کرد و رهسپار آن دیار شد؟ چرا در مدینه یا مکه یا بنا به پیشنهاد عبدالله‌بن‌عباس به یمن نرفت؟

 

2. مطالعه و بررسى قیام بنا بر بینش و روش فلسفه تحلیلى تاریخ:

بنابراین بینش و روش مفاهیمى چون گذشته، حال و آینده و انواع برداشت‌ها و تبیین‌هاى موجود درباره تاریخ، نظیر تبیین‌هاى قانونمند، عقلانى، على و روایى و مسائلى چون: مورخان‌ چه چیزى را شواهد، مدارک یا تبیین تلقى می‌کنند و آیا نتایج و دستاوردهاى آنان واجد حقیقت عینى است یا خیر؟ و آیا داورى‌هاى اخلاقى درباره شخصیت‌هاى تاریخى وظیفه مورخ است یا خیر، بررسى می‌شود (نوذرى، ص 23- 25). به طور کلى در این بینش و روش دو نوع نگاه و رویکرد را باید از هم تفکیک کرد: یکى رویکرد ارزشى و یا نگاه باورمندانه به دین و کنش‌هاى دینى و از آن جمله قیام امام حسین (ع) است؛ که منظرى درون‌دینى دارد. دیگرى رویکرد معرفت‌شناختى است که منظرى بیرون‌دینى دارد؛ بنابراین رویکرد پژوهشگر نه از موضع ارزشى که از موضع معرفت‌شناختى به قیام امام حسین (ع) می‌نگرد و در قدم اول درصدد آن است که اثبات کند آیا موضوع قیام امام حسین (ع) و به طور کلى پدیده دین، دانش و معرفت است و ارزش معرفتى دارد یا خیر؟
از آن‌جا که در فهم و داورى مطابق با واقع در مطالعات تاریخى اختلاف آراى بسیارى وجود دارد، وظیفه کارشناس و متخصص کارآمد علم تاریخ این است که بتواند بنا بر مبانى و اصول و روش‌هاى علمى، تحلیل و داورى خود را از رویدادها قابل دفاع عقلى و علمى (معرفتى) بنماید؛ به عنوان مثال، یکى از پرسش‌هاى اساسى در ارتباط با قیام عاشورا این است که چرا امام حسین (ع) عراق و کوفه را براى قیام برگزید و حج را در مکه به عمره تبدیل کرد و رهسپار آن دیار شد؟ چرا در مدینه یا مکه یا بنا به پیشنهاد عبدالله‌بن‌عباس[1] به یمن نرفت؟ سطحى‌ترین پاسخ این است که امام دعوت مردم کوفه را اجابت کرد؛ از این ‌رو رهسپار این شهر شد، زیرا امام می‌بایست بر مردم کوفه و نیز در محکمه تاریخ حجت را بر همگان تمام کند تا بعدها مدعى نشوند که «اگر امام به نداى آنان پاسخ مثبت می‌داد می‌توانست به تشکیل حکومت ناب دینى امیدوار شود و بنى‌امیه یا طلقاء و لعناء را از اریکه قدرت به زیر کشد»؛ اما بعد چنین نشد و امام به شهادت رسید. این پاسخى است ساده و سطحى که قطعا درک واقع‌بینانه‌اى از شخصیت و حرکت امام به ما نمی‌دهد.

ایراد اساسى به پاسخ ساده و سطحى فوق این است که نمی‌توان از این معنا غفلت ورزید که به هر حال امام لااقل چون دیگر مردان سیاست‌آشناى آن روزگار، مانند عبدالله‌بن‌عباس و یا فرزدق، به اوضاع و شرایط فکرى و روحى و زمینه‌هاى اجتماعى سیاسى کوفه آشنا و آگاه بود. شهرى که او بیش از پنج سال در خلافت ناکام پدر و برادر بزرگوارش در آن زیسته بود و از نزدیک با فضاى فکرى، فرهنگى، سیاسى و... آن آشنا بود؛ بنابراین، نمی‌توان امام را - العیاذ بالله - شخصیتى پنداشت که از سر ساده‌نگرى به دعوت و وعده‌هاى مردم کوفه دل‌خوش کرده و بعد هم در دام فریب تذبذب فکرى و روانى آنان گرفتار آمده و لاجرم به کشته شدن خود و یاران و نیز اسارت خاندانش تن داده باشد.

به نظر نگارنده، یکى از مهم‌ترین دلایل انتخاب عراق و شهر کوفه براى قیام، آن بود که اولا بذر اندیشه‌هاى تشیع در آن‌جا پاشیده شده بود و مناسب‌ترین شرایط را براى قیام داشت و ثانیا بین‌النهرین (یا عراق) به مرکزیت شهر نوبنیاد کوفه، به تعبیر على‌بن‌ابى‌طالب (ع)، محل گردآمدن رجال و اموال بود[2]؛ یعنى عراق و کوفه مرکز ثقل حیات اجتماعى و تنوع قومى و نیز مرکز ثقل حیات اقتصادى براى مسلمانان بود. مهم‌تر از مرکزیت اجتماعى و اقتصادى عراق، این سرزمین کانون دیرپاى حیات دینى، فرهنگى، علمى و محل تلاقى و آمیزش نحله‌ها و تضارب آراى پیروان مختلف ادیان و مذاهب ومیراث‌دار فرهنگ و تمدن ساسانى بود که بر شکل‌گیرى فرهنگ و تمدن اسلامى سهم شایانى داشت؛ بنابراین شاید به این دلیل بود که امام حسین (ع) برخلاف دیگران، چشم به افق‌هاى دور دوخته بود.

او خود بهتر از دیگران می‌دانست که نمی‌توان به دعوت و وعده‌هاى مردم کوفه دل‌خوش کرد؛ اما این نکته عمیق و دقیق را هم به خوبى می‌دانست که به لحاظ شرایط خاص دینى، مذهبى، سیاسى، اجتماعى، فرهنگى، مدنى و...، اگر بذرى در عراق پاشیده می‌شد، تلف نمی‌شد و به سرعت رویش و پویش می‌یافت. حال اگر امام (ع) به پیشنهاد دیگران محل دیگرى را براى قیام برمی‌گزید، محل امنى چون یمن یا مناطقى در حجاز، ایران و...، می‌توانست به اهدافى که در سر داشت برسد؟ آیا به‌راستى قیام عاشورا در کربلا با در نظر داشتن همه شرایط و اوضاعى که برشمردیم در ترمیم و تعیین سرنوشت اسلام اثرگذارتر از دیگر مناطق نبود؟ (فاعتبروا یا اولى الابصار).

 

3. مطالعه و بررسى قیام بنا بر بینش و روش فلسفه جوهرى تاریخ:

این بینش و روش، ناظر به مفاهیم جوهرى، یعنى مسائل و مباحث بنیادی در اندیشه تاریخى است. مسائل و مباحثى که ناظر به زمان و مکان معینى نیستند؛ و در حقیقت بر آن است که از فلسفه وجودى انسان، خصلت‌ها، توانایى‌ها و کارکردهایش، آغاز و فرجام تاریخ، ماهیت وجود و موجود تاریخى، فلسفه و رمز و راز تحول و تغییر و تکامل یا انحطاط انسان تاریخى، جبر و اختیار و ده‌ها مسأله دیگر بحث کند. نکته حائز اهمیت آن است که فلسفه جوهرى تاریخ، قدیمی‌تر از فلسفه تحلیلى است و ادیان آسمانى در طرح و بارورى چنین بینشى نقش و سهم شایانى داشته‌اند، اما جاى تأسف است که از این منظر کم‌تر به پیامدها و رهنمودهای کتب آسمانى توجه شده است و اندیشمندان (خواه فیلسوف یا مورخ) از این منظر به تاریخ و یا مفهوم جوهرى آن نپرداخته‌اند. در میان همه تفاسیرى که بر قرآن کریم نوشته شده است به‌ ندرت می‌توان به تفسیرى برخورد که اندیشه و منطق تاریخى را پایه و شالوده تفسیر آیات قرار داده باشد؛ بنابراین، منظر فلسفه جوهرى تاریخ بابى است که هنوز چندان بر ذهن متفکران مسلمان گشوده نشده است؛ (ما اکثر العبر واقل الاعتبار).

 

4. مطالعه و بررسى قیام بنا بر بینش و روش دینى (احیاگرى):

بنا بر دیدگاه بسیارى از گزارشگران و مورخان قدیم و جدید، واقعه عاشورا و قیام امام حسین (ع) غالبا بنا بر ماهیت سیاسی مورد مطالعه و بررسی قرار می‌گیرد؛ بدان معنا که یکى از شخصیت‌هاى معتبر و برجسته سیاسى آن عصر بر ضد خلیفه و دستگاه خلافت اموى دست به قیام زده تا به امید مدد مردم و هواداران کوفى خود تحولى در عرصه سیاسى و حکومتى پدید آورد و خود حکومتى مبتنى بر معیارها و ارزش‌هاى دینى تشکیل دهد.
اما اندک آشنایى با شخصیت امام حسین (ع) این حقیقت را به روشنى می‌نمایاند که او سیاستمدار‌ى تشنه قدرت نبود و بیش و پیش از شخصیت و نخبه‌اى سیاسى، باید نخبه‌اى دینى ترسیم گردد. نخبه‌اى که احیاى دین و اصلاح امت جدش از انحرافات فکرى، سیاسى و... دغدغه اصلى‌اش بود. هر چند که قیام او ماهیتى سیاست‌گرایانه و افشاگرانه داشت، اما الزاما نباید در محدوده و چهارچوب تنگ سیاست و قدرت مورد بررسى قرار گیرد.

سخنان و رهنمودهای آن حضرت در طول قیام، خود بهترین شاهد و گواه بر اهداف امام است. آن‌جا که در نامه‌اى خطاب به اشراف بصره نوشت:

«و قد بعثت رسولى الیکم بهذا الکتاب و انا ادعوکم الى کتاب الله و سنه نبیه، فان السنه قد امیتت و ان البدعه قد احییت‌»[3] همانا نماینده‌ام را با این نامه به سوى شما فرستادم. من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش (ص) دعوت می‌کنم؛ زیرا در این زمان سنت مرده و بدعت زنده است.

و یا در وصیت‌نامه‌اش به محمد‌بن‌حنفیه نوشت:

و انى لم اخرج اشرا ولابطرا ولامفسدا ولاظالما وانما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى، ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر واسیر بسیره جدى و ابى على‌بن‌ابى‌طالب[4]؛ من براى خودخواهى و گردن‌کشى و فتنه‌انگیزى و ستمگرى خارج نشدم، بلکه به قصد اصلاح امت جدم خروج کردم. می‌خواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم و بر سیره جدم (ص) و پدرم على‌بن‌ابى‌طالب (ع) رفتار کنم.

آن‌جا هم که در بین راه به فرزدق فرمود:

«ان هولاء قوم لزموا طاعه الشیطان وترکوا طاعه الرحمن واظهروا الفساد فى الارض وابطلوا الحدود وشربوا الخمور واستاثروا فى اموال الفقراء والمساکین وانا اولى من قام بنصره دین الله واعزاز شرعه والجهاد فى سبیله لتکون کلمه الله هى العلیا.»[5]

این‌ها جماعتى هستند که از شیطان اطاعت، و طاعت رحمان را ترک و فساد را در زمین آشکار و حدود را ابطال کرده‌اند. خمر می‌آشامند و در اموال فقرا و مساکین طبق میل و هواى خود تصرف می‌کنند و من شایسته‌ترین فرد به یارى دین خدا و اعزاز شریعت او و جهاد در راه او هستم تا علو و عظمت از نام خدا باشد.

در همه عبارات فوق اصلى اساسى را که امام براى هدف قیام خود بیان می‌دارد، احیاى دین خدا و سنت پیامبر خدا (ص) و سیرت پدرش على (ع) است. در هیچ‌کدام از عبارات فوق و یا شاید در سخنان دیگر امام به این معنا برنمی‌خوریم که من قیام می‌کنم تا قدرت را به کف آورم و حکومت تشکیل دهم. نکته لطیف دیگر آن است که اساسا همه کسانی‌که موفقیت امام (ع) را در کسب قدرت و تشکیل حکومت - با توجه به شرایط و جو حاکم آن روزگار - غیر ممکن می‌دانستند از همراهى و یارى امام کناره‌گیرى کردند؛ زیرا آنان شرط همراهى و یارى را موفقیت امام در تشکیل حکومت می‌دیدند و امام شرط همراهى و یارى را تلاش خالصانه و صادقانه براى احیاى دین و سنت و سیره نبوى و علوى می‌دانست.

بنا بر آن‌چه گذشت، علاقه‌مندان به مطالعه تاریخ اسلام و خصوصا پژوهشگران باید مراقب باشند که بنا بر غلبه فکر حاکم بر اذهان که انگیزه و هدف امام (ع) از قیام را کسب قدرت و تشکیل حکومت می‌دانستند به این واقعه مهم و شگفت تاریخ صدر اسلام ننگرند و به داورى آن ننشینند.

نگارنده بر این باور است که جنبه سیاسى قیام امام (ع) را باید بنا بر روشنگرى و افشاگرى سیاسى مورد توجه و تأمل قرار داد، نه بنا بر قدرت‌طلبى. کسب قدرت و تشکیل حکومت ابزارها، لوازم و شرایط خاص خود را می‌طلبد که در آن زمان براى امام فراهم نبود و آن حضرت خود بهتر از دیگران به این حقیقت و واقعیت واقف بود؛ اما این‌که چرا امام به رغم چنین وقوفى دست به قیام زد؟ پرسشى است که باید پاسخ آن را در این سخن روشنگرانه امام (ع) دید.

 

مطالعه و بررسى قیام بنا بر بینش و روش سیاسى:

در روش بررسى قیام از منظر دینى اشاره شد که اصلى‌ترین هدف امام از قیام احیاى دین خدا و سنت پیامبر (ص) بود؛ اما این بدان معنا نیست که قیام آن حضرت به دور از جهت‌گیرى‌ها، روشنگرى‌ها و افشاگرى‌هاى سیاسى بوده است. حرکت آن حضرت از آغاز تا انتها ماهیت سیاسی نیز داشت؛ اما ماهیت روشنگرانه و افشاگرانه و نه ماهیت قدرت‌طلبانه و سیاستمدار‌انه.

نگارنده بر این باور است که جنبه سیاسى قیام امام (ع) را باید بنا بر روشنگرى و افشاگرى سیاسى مورد توجه و تأمل قرار داد، نه بنا بر قدرت‌طلبى. کسب قدرت و تشکیل حکومت ابزارها، لوازم و شرایط خاص خود را می‌طلبد که در آن زمان براى امام فراهم نبود و آن حضرت خود بهتر از دیگران به این حقیقت و واقعیت واقف بود؛ اما این‌که چرا امام به رغم چنین وقوفى دست به قیام زد؟ پرسشى است که باید پاسخ آن را در این سخن روشنگرانه امام (ع) دید که به برادرش محمد‌بن‌حنفیه فرمود:

«یا اخى والله لو لم یکن فى الدنیا ملجا ولاماوى لما بایعت‌ یزید‌بن‌معاویه»[6]

اى برادر به خدا سوگند اگر در دنیا پناهگاهى هم نباشد، هرگز با یزید‌بن‌معاویه بیعت نمی‌کنم.
آن حضرت در پاسخ مروان نیز - که از او خواست بیعت کند - فرمود:

«انا لله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام اذ بلیت الامه بوال مثل یزید»[7]

همه از خداییم و به سوى خدا می‌رویم. زمانى که امت اسلام به زمامداری چون یزید گرفتار آیند، باید فاتحه اسلام را خواند.

در ادامه پاسخ به مروان فرمود:

«لقد سمعت جدى یقول: الخلافه محرمه على آل‌ابى‌سفیان»[8]

از جدم رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفیان حرام است.

اگر از منظر تاریخ تحولات اندیشه سیاسى در صدر اسلام به موضوع قیام امام حسین (ع) بنگریم و سخنان و رهنمودهاى آن حضرت را نصب‌العین خود قرار دهیم، درمی‌یابیم که علل و ضرورت‌هاى تاریخى سیاسى آن چه بود؛ در حقیقت نقطه آغاز انحراف در تاریخ اسلام زمانى بود که رسول خدا (ص) رحلت کرد و انصار و سپس مهاجران در سقیفه گرد آمدند و پس از مشاجرات فراوان، اصلى در سقیفه بنا نهاده شد که بناى تاریخى اسلام را به اعوجاج و انحراف کشاند؛ اصلى که بر زبان ابوبکر جارى شد که «الائمه من قریش؛ پیشوایان از قریش‌اند.» این اصل بر پایه تفکر و فرهنگ قبیله‌اى و نه اسلامى استوار بود. به نوشته مقریزى به تدریج پس از گذشت حدود یک ربع قرن از رحلت پیامبر (ص) بنى‌امیه که به لحاظ سابقه عداوت و کینه با اسلام و مسلمین از شایستگى براى خلافت و زمامداری برخوردار نبودند، نه از قرابت با پیامبر (ص) و نه از سابقه در اسلام و نه از وصایت؛ تنها با تمسک به این اصل وضع شده در سقیفه که «الائمه من قریش‌»، گفتند: «نحن من قریش؛ ما هم از قریش هستیم‌». گرچه در قریشى بودن آنان تردیدى نبود، ادعاى پیشوایى و زمامداری آنان باطل و خواسته‌اى ناحق بود؛ اما سرانجام با تمسک به همین اصل و نیز خون‌خواهى عثمان و دیگر ترفندها و حیله‌ها توانستند رداى خلافت بر دوش گیرند و بر مسند خلافت تکیه زنند. بدین‌ سان با روى کار آمدن معاویه، پسر ابوسفیان، که هر دو از طلقاء بودند و پس از او تبدیل خلافت به ملوکیت و پادشاهى و به خلافت رسیدن یزید، زنگ خطر براى اسلام و قرآن و سنت پیامبر (ص) به صدا درآمد. در حقیقت با رحلت پیامبر (ص) که بار دیگر فکر و فرهنگ و ارزش‌هاى قبیله‌اى تجدید حیات خود را به عنوان جریانى واپس‌گرا در برابر جریان تفکر ناب دینى آغاز کرده بود، توانست به تدریج با رخنه در مناصب قدرت و مصادر ثروت به تجدید و تحکیم موقعیت از دست رفته خود در عصر نبوت نایل آید و پس از شهادت امام على (ع) و صلح اجبارى امام حسن (ع) معاویه با نام خلیفه پیامبر (ص) به حکومت رسید.

بیست سال خلافت معاویه تمامى زمینه‌هاى نابودى و تحریف و انحراف اسلام را فراهم آورده بود، تا آن‌که یزید جانشین پدر شد و بر آن شد تا با اخذ بیعت اجبارى از حسین‌بن‌على (ع) آخرین نیرو و سنگر مقاوم در برابر اشرافیت بدوی قبیله‌اى را درهم شکند. حقیقت و واقعیت امر نیز آن بود که حسین‌بن‌على (ع) و یزید سمبل‌ها و نمادهاى دو جریان و دو فکر و فرهنگ بودند. حسین (ع) نماد و پاسدار اسلام و سنت نبوى که در خطر هدم و نابودى قرار گرفته بود و یزید نماد تمام‌عیار فکر و فرهنگ بدوى و جاهلی عرب. غلبه هر یک بر دیگرى و یا اطاعت و انقیاد و تسلیم یکى در برابر دیگرى می‌توانست به معناى نابودى این و پیروزى جبهه مقابل باشد؛ از این رو، امام حسین (ع) به هیچ قیمتى حاضر به بیعت با یزید نشد و شهادت را پذیرفت تا عزت اسلام شکسته نشود و خود به ذلت نیفتد. همین و بس.

غرض از بیان مطالب فوق آن است که اگر پژوهشگرى بخواهد از منظر سیاسى به قیام امام بنگرد، باید محدوده کارکرد سیاسى قیام را بشناسد و به کلیت قیام از انگیزه تا اهداف و روش‌ها و... ماهیت سیاسی «تلاش به منظور کسب قدرت و تشکیل حکومت‌» نبخشد، چون این رویکرد افراطى نه تنها ابهامى را روشن نمی‌سازد که تردیدها، شبهات و ابهامات بسیارى را نیز در اذهان خواهد افکند.

 

ادامه دارد...