مقدمه

بی‌تردید، یکی از سنت‌های مهم شیعی، عزاداری برای شهادت امام حسین علیه‌السلام، امام سوم شیعیان، است که در عاشورای 61 ه.ق با وضعیتی دل‌خراش و بی‌سابقه همراه با عده‌ای از خویشان و اصحابش در کربلا به شهادت رسید.

قیام امام حسین (ع) چنان تأثیری در استمرار حرکت شیعه داشته که در این باره گفته شده است: «اِن الاسلامَ عَلویٌ و التشیعُ حسینی»؛[1] اسلام، علوی است و تشیع، حسینی.

 

امام سجاد (ع) در سوگ پدر

سوگواری و بزرگداشت شهادت امام حسین (ع) و یارانش از همان آغاز و توسط فرزندش علی‌بن‌الحسین (ع) ملقب به «امام سجاد (ع)» و خواهر گرامی‌اش حضرت زینب (ع) و دیگر همراهان آن حضرت که شاهد ماجرا بودند، برپا شده است. امام سجاد (ع) با توجه به حاکمیت مطلق و قساوت امویان که اوج بی‌رحمی خود را در حادثه کربلا نشان داده بودند، دوران امامت خود را در انزوای سیاسی به سر برد و از مناقشات سیاسی کناره‌گیری کرد. ایشان در جریان رویارویی عبدالله‌بن‌زبیر با حکومت اموی دخالت نکرد و حتی در قیام مردم مدینه در واقعه «حره» بر ضد حکومت یزید، بی‌طرفی اختیار کرد و به تقاضای مروان‌بن‌حکم، عامل مدینه، پناهندگی همسر و خانواده‌اش را پذیرفت و آن‌ها را به همراه خانواده خود به «ینبع» (چشمه‌سرای نزدیک مدینه، سمت راست کوه رضوی) برد. این در حالی بود که مروان ابتدا این خواهش را از عبدالله‌بن‌عمر کرد، ولی او نپذیرفت.[2]

علاوه بر فراهم نبودن شرایط برای قیام امام سجاد (ع) علت مهم دیگر، عظمت واقعه کربلا و رسالت بزرگی بود که این امام برای رساندن پیام عاشورا و جلوگیری از به فراموشی سپردن آن بر دوش خود احساس می‌کرد. وی بهترین راه مبارزه با حکومت اموی را زنده نگه داشتن حادثه عاشورا و افشای جنایات امویان در این واقعه می‌دانست.

 

حضرت در پاسخ یکی دیگر از کسانی‌که به گریه‌های شدید ایشان معترض بود، فرمود: «وای بر تو! یعقوب پیامبر دوازده فرزند داشت که خدا یکی را از چشم پدر دور کرد. یعقوب در فراق یوسف به قدری گریه کرد که دو چشمش نابینا و سفید شد و کمرش از غصه یوسف خمیده گشت، در حالی که فرزندش زنده و سالم بود ولی من با دو چشمم دیدم که پدر و برادر و عموهایم و هفده تن از اهل‌بیت در کنارم کشته شدند، چگونه می‌توانم گریه نکنم؟»

 

 

 

 

 

 

امام سجاد (ع) از هر فرصتی برای زنده نگه داشتن خاطره عاشورا و یاد امام حسین (ع) و یارانش استفاده می‌کرد. نقل شده است که ایشان هنگام نوشیدن آب به شدت می‌گریست و وقتی با پرسش اطرافیان در این باره رو به رو می‌شد، پاسخ می‌داد: «چگونه گریه نکنم، در حالی که آبی را که پرندگان و جانوران وحشی از آن آزادانه استفاده می‌کردند، بر پدرم منع نمودند؟»[3]

از امام صادق (ع) نقل شده است که علی‌بن‌الحسین (ع) پس از شهادت امام حسین (ع) تا آخرین لحظات زندگی بر مصیبت پدرش گریه می‌کرد و هر گاه می‌خواست دست به سوی طعام ببرد و یا آب بنوشد گریه می‌کرد تا جایی که یکی از غلامانش به او گفت: یابن‌رسول‌الله صلی الله علیه و آله، چقدر گریه می‌کنید؟! می‌ترسم خود را هلاک کنید! حضرت در جواب فرمود: «همانا اندوه و غصه‌ام را به خدا شکوه می‌کنم و می‌دانم از خدا آن‌چه را که شما نمی‌دانید.»[4]

در پاسخ یکی دیگر از کسانی‌که به گریه‌های شدید ایشان معترض بود، فرمود: «وای بر تو! یعقوب پیامبر دوازده فرزند داشت که خدا یکی را از چشم پدر دور کرد. یعقوب در فراق یوسف به قدری گریه کرد که دو چشمش نابینا و سفید شد و کمرش از غصه یوسف خمیده گشت، در حالی که فرزندش زنده و سالم بود ولی من با دو چشمم دیدم که پدر و برادر و عموهایم و هفده تن از اهل‌بیت در کنارم کشته شدند، چگونه می‌توانم گریه نکنم؟»[5]

در برخی از روایات نقل شده است که پس از خواب عجیب و عبرت‌انگیزی که همسر یزید دید و برای شوهرش نقل کرد، یزید اسرای اهل‌بیت (ع) را خواست و برای دل‌جویی و جلب رضایت آنان، آمادگی خود را برای برآوردن خواسته‌ای از آنان اعلام کرد. اهل‌بیت امام حسین (ع) گفتند: ما بیش از هر چیز دوست داریم بر حسین (ع) گریه و زاری کنیم. سپس یزید مقدمات عزاداری را برای آن‌ها فراهم کرد و اسرای اهل‌بیت هفت روز بر آن حضرت ندبه و زاری کردند.[6]

نویسنده کتاب سیاه‌پوشی در سوگ ائمه نور (ع)، در این باره چنین آورده است: هند، همسر یزید، می‌گوید: در عالم خواب دیدم دری از آسمان باز شده است و فرشتگان گروه گروه به سوی سر حسین (ع) فرود می‌آیند و می‌گویند: السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیک یابن‌رسول‌الله. در ادامه، او در عالم رؤیا شاهد بوسیدن سر امام حسین (ع) توسط پیامبر (ص) و مناظر دیگری بود. هند می‌گوید: ناراحت و نگران از خواب بیدار شدم و ناگهان چشمم به نوری افتاد که از سر بریده امام حسین (ع) متصاعد بود. با مشاهده این صحنه، به جست‌وجوی یزید برخاستم و او را در اتاقی تاریک یافتم که محزون و غمگین می‌گفت: مرا چه به کار حسین؟ خواب خویش را برای او نقل کردم و او سرش را به زیر افکنده بود.

نویسنده با ذکر این رؤیا، یزید را پشیمان و نادم از جنایت خویش در کربلا دانسته است و این موضوع را عامل برخورد ملایم وی با اهل‌بیت (ع) می‌داند،[7] در حالی که باید توجه داشت ترس یزید از خشم عمومی مردم و قیام بر ضد حکومت را باید عامل اصلی مدارا با اسرای اهل‌بیت (ع) و سعی در جلب رضایت آنان دانست. کافی است مروری بر واقعه «حره» و جنایات لشکریان یزید در مدینه که دو سال پس از واقعه کربلا روی داد، داشته باشیم تا نادم و پشیمان بودن یزید از جنایاتش در کربلا را داستانی نادرست بدانیم.

 

یکی از شیوه‌های امامان شیعه (ع) در برگزاری عزاداری بر امام حسین (ع) و زنده نگه داشتن یاد و خاطره قیام عاشورا استفاده از خطیبان و شاعران و افراد خوش صدا بود. به این افراد «مُنْشِدْ» می‌گفتند که معادل «مداح» امروزی بود.

 

 

 

 

دکتر شهیدی در این باره می‌نویسد: «مسلم‌بن‌عقبه، فرمانده سپاه اعزامی یزید به مدینه، سه روز شهر را به اختیار سپاهیان خون‌خوار شام نهاد تا هرچه خواهند بکنند و چه مردان دین‌دار و پارسا و شب زنده‌دار که کشته شد و چه حرمت‌ها که در هم شکست و چه زنان و دختران که از تجاوز این مردم وحشی نرستند! خدا می‌داند از این فاجعه تنها یک حقیقت را می‌توان دریافت و آن این‌که در این لشکرکشی، امیر و مأمور هیچ‌یک از فقه اسلام آگاهی نداشتند و اگر داشتند بدان بی‌اعتنا بودند».[8]

یکی از شیوه‌های امامان شیعه (ع) در برگزاری عزاداری بر امام حسین (ع) و زنده نگه داشتن یاد و خاطره قیام عاشورا استفاده از خطیبان و شاعران و افراد خوش صدا بود. به این افراد «مُنْشِدْ» می‌گفتند که معادل «مداح» امروزی بود. البته مسلم است این افراد که در محضر امامان معصوم (ع) به شعرخوانی و مرثیه‌سرایی می‌پرداختند، از هرگونه گزافه‌گویی و غلو و سخن نادرست به دور بودند و اساسا حادثه کربلا آن‌قدر دل‌خراش و حزن‌انگیز است که برای تحریک احساسات، نیازی به قصه‌پردازی و بیان مطالب نادرست که متأسفانه کار برخی از مداحان شده، نیست.

هنگام بازگشت اهل‌بیت (ع) به مدینه، کاروان آن‌ها در نزدیکی شهر اقامت کوتاهی کرد. چند تن از اهالی مدینه با کاروان اسرا برخورد کردند. یکی از آنان بشیر‌بن‌جذلَمْ بود. امام سجاد (ع) او را شناخت و به او فرمود: ای بشیر، پدرت شاعر بود، تو هم از شاعری بهره‌ای داری؟ بشیر گفت: بلی، من خود نیز شاعرم. حضرت فرمود: ابیاتی بگو و جلوتر از ما به مدینه برو و خبر ورود ما و مصیبت قتل سیدالشهدا (ع) را به مردم اعلام کن. بشیر این ابیات را ساخت و با گریه و صدای رسا بر مردم مدینه فراخواند:

یا اهلَ یثرب لا مُقامَ لکم بِها

قُتِلَ الحسینُ و ادمعی مِدرارٌ

الجسمُ منه بکربلاءِ مفرجٌ

والرأسُ منه علیَ القناهِ یُدارُ.

یعنی:

ای اهل مدینه، دیگر در مدینه اقامت نکنید که حسین (ع) شهید شد و به این سبب، سیلاب اشک از چشم من روان است. بدن شریفش در کربلا و در میان خاک و خون افتاده و سر مقدسش را بر سر نیزه‌ها در شهرها می‌گردانند.

بنا به قول ابی‌مخْنَفْ، زنی در مدینه باقی نماند، جز آن‌که از خانه بیرون رفت و مردمان سیاه پوشیدند و فریاد گریه و ناله سر دادند.[9]

 

برای مطالعه بخش دوم از این سلسله یادداشت‌ها با موضوع «امام صادق (ع) و عزاداری برای سیدالشهدا (ع)» اینجا را کلیک کنید.