از زمین تا آسمان آه است میدانی چرا؟
یک قیامت گریه در راه است میدانی چرا؟
کم کم ماه محرم از راه میرسد با خاطراتی بس تلخ و جانگداز، زمین و آسمان به عزا نشسته است اندوهی بس سترگ را. باز این چه شورش است که تمامی جنبندگان را فراگرفته؟ آری محرم از راه میرسد و ندایی آسمانی به همراه دارد:
«هل من ناصر ینصرنی»
به راستی او کیست که از نای بریدهاش نور میپراکند؟ و خون پاکش بعد از هزاره نیز میجوشد و میسوزاند؟ تو گویی باد، بوی پیراهنش را تا چشمهای خونبار عاشقانش رسانده و سهمیه اشک دلسوختگانش را هر سال مادری با پهلوی خمیده پخش میکند. هنوز کام عطشان قربانی شش ماههاش دلها را به تپش وا میدارد و غربت نازدانه خفته در گوشه خرابه شام، آرامش سینهها را متلاطم میکند. داغی سنگین بر جانها مینشاند یاد و خاطره جوان رعنای او که پیش چشمان خونفشان پدر، تکه تکه صحرای جنون و عطش را میهمان میشود. دیگر کسی نمانده است برای یاریاش، یاران یکی یکی جان را نثار تنها حجت حق در روی زمین کردند. برادران و برادرزادگان و دو نور چشمان خواهر، جوانان بنیهاشم هر آنچه در توان داشتند در دفاع از حریم عشق نثار کردند. آه که چه توان کرد در نابرابری این ستیز جانکاه، چندین و چند هزار نامرد در برابر هفتاد و اَندی مرد! حالا اوست و بدنی مجروح و قلبی مجروحتر؛ اما آوای زیبایش دشت خون را به بهت و حیرت نشانده «اگر دین جدم جز با کشته شدن من برقرار نمیماند، پس ای شمشیرها مرا در خود بگیرید» و بر فراز تل، قامت تکیده زنی از پشت آیینه لرزان اشکها به چه مینگرد حیران و گریان؟! هول نشور را تداعی میکند عصر عاشورا، آتش به خیام آلعبا افتاده و دلها سوزانتر از خیمههاست. چگونه در زیر خاربنها پروانگان سوخته بال و پر را بیابد و شعله افتاده به دامان نازدانهها را فرو نشاند؟ مستوره آلعبا و مجلس نامحرمان؟! عقیله بنیهاشم با اندوهی به وزن زمین و آسمان میرود تا پیام خون خدا را جاودانه سازد. عنقریب است که کوفه و شام با حضور علیوار و سخنان کوبندهاش یک بار دیگر خطبهخوانی مولا را به تماشا بنشیند.
آری محرم است و نواهایش، محرم است و عزاهایش، محرم است و همدردی دلهای محزون شیعه با صاحب عزای مظلوم و داغدارش منتقم خون خدا عجل الله تعالی فرجه الشریف...
سلام من به محرم به غصه و غم مهدی (عج)
به چشم کاسه خون و به شال ماتم مهدی (عج)
خیلی گناه کردم ..... ولی به این دلخوشم اگر گناه من زیاده خدا به من حسینو داده
الا ای تیرها از سر بگیرید ! به سوی خاندانم پر بگیرید اگر با کشتن من عشق بر پاست مرا شمشیرها! در بر بگیرید * مآل اندیش فردا بود زینب در آن صحرا چه تنها بود زینب به هنگام غروب تنگ آن روز تمام غربت ما بود زینب! * هلا ! آبی تر از متن سپیده صبوری این چنین را کس ندیده چه کرد آن لحظه لرزیدن عرش لبانت روی رگ های بریده ؟!! * تورا از نسل کوثر آفریدند ز صلب پاک حیدر آفریدند شعور و عشق ما در شان تو نیست تو را از عشق برتر آفریدند! * دلی از درد و رنج انبوه داریم به قلب خود غمی چون کوه داریم بیا همراه ما شو تا بگرییم که ما یک اربعین اندوه داریم دکتریدالله گودرزی