امام حسین (ع) پس از شهادت برادر بزرگوارش امام حسن (ع) در سال 49 ه.ق، رهبری و امامت مسلمانان را بـر اسـاس امر الهی و نص رسول اکرم (ص) عهدهدار شد. آن زمان مصادف بود با خلافت سراسری معاویه بن ابی سفیان، خلیفۀ اموی. امام (ع) در زمان وی ساکت نبود، بلکه او را تخطئه و توبیخ مـیکرد و نـامههای عتابآمیزی در سرزنش قتل حجر بن عدی و اصحاب دیگر امیرالمؤمنین (ع) و نامههایی هشداردهنده دربارۀ فرزندش یزید برای او میفرستاد.[1] پس از فوت معاویه و به خلافت رسیدن یزید، در سال 60 هجری انحراف دستگاه خلافت و امت بهقدری شدید شد که با سـخنرانی و مـوعظه و کـتاب و خطبه، علاجپذیر نبود. مردم چنان در جهل و کوری فرورفته بودند که هدایت آنها با این ابزار کارساز نبود؛ و هنگامیکه حاکم مـدینه بـه امـر خلیفه، مأمور گرفتن بیعت از حسین بن علی (ع) بـرای یزید بن معاویه شد و امام را تحتفشار قرار داد. آن حضرت برای رهایی از شرایط موجود در مدینه، با خانواده و خویشان خود در 29 رجـب سـال 60 ه.ق، همچنان که خود فرمود «برای امربهمعروف و نهی از منکر میروم»، از مـدینه رهسپار مکه شد و در سوم شعبان به مکه رسید؛ اما در هشتم ذیحجه، برای اعلان قیام و مخالفت علیه بیعت به زور و جـابرانۀ یـزید، بهظاهر برای لبیک گفتن به دعوت مردم کوفه، راهی سرزمین عـراق شد؛ زیرا در خطبهای که در مکه ایراد کرد، چنین ابراز داشت: «فرزند آدم چارهای از مرگ ندارد و باید بـمیرد. پس اصـلاح فـسادهای اجتماعی و دینی در این زمان، جز از طریق مرگ و شهادت میسر نیست ... حقتعالی بـرایم شـهادتگاهی برگزیده است که بهسوی آن میروم...»[2] در این سفر پرمخاطره و پر مشقّت، خواهران، برخی از همسران و دخـتران و خـانواده و بـستگان حضرت همسفر آن امام هـمام بـودند کـه همه، سختیها و رنجها را برای رضای الهی و همراهی با امام زمان خویش تحمل کردند.
در این مـجال، بـه شرححالی از بانوانی که راوی امام حسین (ع) بودهاند و حدیثی از آن حضرت یا احـوال یا کردار آن بزرگوار را نقل یـا گزارش کردهاند، میپردازیم. قابلذکر آنکه «حدیث» و «سنّت» در اصطلاح محدثان، مترادف و بـه مـعنای گزارش از قول و فعل و تقریر معصوم (ع) است.
ام اسلم از اصـحاب و راویـان رسول خدا، امیرالمؤمنین (ع)، امام حسن (ع)، امام حسین (ع) و امام زینالعابدین (ع) بوده و خدمت ایشان رسیده و حامل سِرّ امامت بوده است
1.اُم أسلم رحمهالله (صاحِبه الحَصاه)
ام اسـلم، کـه بـه کنیهاش معروف است، یکی از سه زنی است که به «صاحبه الحصاه» (دارندۀ سنگریزهها) مشهور است و جـز حـدیثی که کلینی دربارهاش نقل کرده، [3]از شرححال و تاریخ وفات او اطلاعی در دست نیست.
کلینی مـینویسد: روزی ام اسلم در منزل ام سلمه خدمت رسول خدا (ص) رسید و گفت: «پدر و مادرم فدایتان، ای رسول خدا! مـن کـتابها خواندهام و میدانم که هر پیامبری وصی دارد (که کارهای او را پس از فوتش به عـهده مـیگیرد.) حضرت موسی (ع) در زمان حیات خود و پسازآن وصـی داشـت. حضرت عیسی (ع) نیز وصی داشت. پس وصی شما کیست؟ حضرت (ص) فرمود: ای ام اسلم، وصی من در حیات و مماتم یک نـفر اسـت. ای ام اسلم هر که ایـن کـار را مانند مـن انـجام دهـد، وصی من است. سپس سنگریزهای از زمـین بـرداشت و آن را با انگشتانش خُرد و نرم کرد و با انگشترش بر آن مُهر زد. پس فرمود: هر کـه چـنین کند، او وصی من در حیات و مماتم باشد.
ام اسلم میگوید: از نزد آن حـضرت (ص) بیرون آمدم و نزد امیرالمؤمنین (ص) رفـتم و گفتم: پدر و مادرم فدایت! شما وصی رسول خدا هستید؟ آن حضرت (ع) فرمود: آری، ای ام اسلم. سپس سنگریزهای از زمین برداشت و آن را خرد و نرم کـرد و بـا انگشترش بر آن مهر زد، سپس فـرمود: ای ام اسلم، هـر کـه چـنین عملی مانند من انـجام دهد، او وصی من است. ام اسلم گوید: پس نزد حسن (ع) که پسربچهای بود، رفـتم و بـه او گفتم: ای سرور من، شما وصی پدرتـان هـستید؟ فـرمود: بـله، ای ام اسلم. پس سنگریزهای بـرداشت و هـمان کار را انجام داد که آن دو (پیامبر (ص) و حضرت علی ع) انجام داده بودند. از نزد او بیرون رفتم و خدمت حسین (ع) رسـیدم، درحالیکه بچۀ کم سنّی بود. به او گفتم: پدر و مـادرم فـدایت! تـو وصی بـرادرت هـستی؟ فرمود: آری، ام اسلم. سنگریزهها را به من بده؛ او نیز همان کرد که آنها کردند.
ام اسلم عمری طولانی کرد تا پس از قتل امام حسین (ع) هنگامیکه علی بـن الحسین (ع) بازمیگشت، خدمت ایشان رسید. از آن حضرت (ع) پرسید: شما وصی پدرتان هستید؟ فرمود: بله و همان عملی را انجام داد که ایشان انجام دادند.»[4]
از این روایت نتیجه میگیریم که ام اسلم از اصـحاب و راویـان رسول خدا، امیرالمؤمنین (ع)، امام حسن (ع)، امام حسین (ع) و امام زینالعابدین (ع) بوده و خدمت ایشان رسیده و حامل سِرّ امامت بوده است.
علامه مامقانی با نقل روایت کلینی، او را در زمرۀ نساء حدیث ذکر کـرده، پسازآن مـیگوید: «حداقل نتیجهای که از این روایت گرفته میشود این است که ام اسلم امامی مذهب و دارای حالتی نیکو (حسن) و موردعنایت خاندان پیامبر (ص) بـوده است .»[5]
رسول اکرم (ع) آنـچه بر اهلبیتش در آینده میگذشت و چگونگی شهادت ایشان را برای ام سلمه گفته بود و حتی تربت مدفن امام حسین (ع) را بـه وی عـطا کرده بود
2. ام سلمه رحمهالله همسر پیامبر (ص)
وی نـامش هند و دختر ابوامیّه بود که پیش از ازدواج با پیامبر (ص)، همسر ابوسلمه (عبداللّه بن عبدالاسد از «بنی مَحزوم») بود و دو بار با او به حبشه مهاجرت کـرد. ام سلمه از اولین گروندگان بـه اسـلام و اولین زنان مهاجر بود.
ابن اثیر میگوید: اولین زنی که درون هودج وارد مدینه شد، ام سلمه بود. [6]وی زنی باوفا و بـامحبت در خـانواده بود و همسرش را بسیار دوست میداشت و همواره، چه در وطن و چه در غربت، همگام و همراه ابوسلمه بود.
ام سلمه گزارش میکند که حضرت فاطمه (ع) با غذایی که تهیهکرده بود، نزد پدرش آمد؛ زمـانی کـه رسولالله (ص) در خانه ام سلمه بود. پیامبر فرمود: «برو و دو پسرم و پسر عمهات را صدا کن.» ام سلمه میگوید: وقتی آمـدند، پیامبر آنها را زیر کساء جمع کرد، سپس گفت: «الّلهم هؤلاءِ اهلبیتی و حـامتی فاَذهِب عَنهم الرِّجسَ و طهِّرهم تَطهیرا...»[7]
مطلب بن عبداللّه بن حنطب از ام سلمه نقل میکند که گفت: روزی رسول خـدا (ص) در خانۀ من نشسته بود، پس فرمود: «لایَدخُلْ علیَّ احدٌ»، کسی بر من وارد نشود. مـنتظر شـدم. حـسین (ع) وارد شد و شنیدم که پیامبر (ص) گریه میکرد. نگریستم، دیدم حسین (ع) در دامن پیامبر یـا در کنار آن حضرت نشسته بود و رسول خدا (ص) سر او را نوازش میکرد و میگریست. گفتم: «مـن متوجه نشدم که حـسین (ع) کی وارد شد.» پیامبر (ص) فرمود: «اِنَّ جبرئیلَ کانَ فِی البیتِ فقالَ: أتُحبُّه؟ قلتُ: أما فی الدنیا، فنَعَم.»[8]
ام سلمه حافظ ودایع و محرم اسرار اهلبیت (ع) بود. علامه مجلسی به نقل از کـتاب بصائر الدرجات روایتی ذکر میکند که مضمون آن چنین است: «رسول خدا (ص) ام سلمه را طلبید و پوست گوسفندی را که مملو از علم بود[9] به او سپرد و فرمود: هر که پس از من آن را طلب کند، او امام و خلیفۀ پس از مـن خواهد بود.» همچنین روایت میکند که چون امیرالمؤمنین (ع) در حال عزیمت بهطرف عراق بود کتب و سلاح و ودایع امامت را به ام سلمه سپرد تا پس از شهادت آن حضرت، به امام حـسن (ع) بسپارد و هنگامیکه امام حسن (ع) مسموم شد، آن سلاح و ودایع را به ام سلمه سپرد تا به امام حسین (ع) بدهد. امام حـسین (ع) نـیز هنگام حرکت بهسوی عـراق، آن ودایـع را بـه او سپرد تا به امام علی بن الحسین (ع) بسپارد. [10]از این گفتار معلوم میشود که ام سلمه نزد اهلبیت (ع) چنان ارج و مـنزلتی داشـت کـه محرم اسرار و حافظ امانات ایشان بود.
رسول اکرم (ع) آنـچه بر اهلبیتش در آینده میگذشت و چگونگی شهادت ایشان را برای ام سلمه گفته بود و حتی تربت مدفن امام حسین (ع) را بـه وی عـطا کرده بود؛ بنابراین، هنگام رفتن امام حسین (ع) بهسوی عراق، ام سلمه عرض کرد: «ای نور دیدۀ من! مرا اندوهناک مکن؛ زیرا از جدت رسول خدا (ص) شنیدم کـه فـرمود: فـرزند دلبندم حسین در عراق در سرزمینی که آن را «کربلا» میگویند، به تیغ ظـلم و جـفا کشته خواهد شد.»
ام سلمه در غزوۀ خیبر و فتح مکه و حصاره الطائف و غزوه هَوازَن و ثَقیف و سپس در حجه الوداع، هـمراه رسولالله (ص) بود. او خواندن میدانست، اما نوشتن نمیتوانست. [11]
برقی، شیخ طوسی، ابن عبدالبَرّ، ابـن مـَنده و ابـونُعَیم، ام سلمه را از صحابه رسول اکرم (ص) شمردهاند که شکی در آن نیست. [12]
علامه مامقانی میگوید: «چگونگی حـال و وثـاقت وی در اخـلاص نسبت به امیرالمؤمنین (ع) و زهرا (س) و حسنین (ع) مشهورتر از آن است که دربارهاش صحبت شود و آشکارتر از آن اسـت کـه متذکر شویم.» [13]
شـیخ ذبیحالله محلاتی مینویسد: «تمام علمای اسلام اتفاق دارند که ام سلمه در عـلم و تـقوا و فـصاحت و بلاغت و وَلاء و محبت نسبت به خاندان رسالت «کَالنّور علی شاهق الطّور» است .[14]
ام سلمه در سال 62 ق در هشتادوچهارسالگی در حـکومت یزید، در شهر مدینه وفات کرد و در «بقیع» مدفون شد و آخرین نفر از امهات مـؤمنین بـود که از دنیا رفت. دربارۀ سال رحلت ام سلمه اقوال گوناگونی ذکر شده که سال 62 ق به صـواب نـزدیکتر است.
سیده امکلثوم خواهر (پدری) امام حـسین (ع) و زینب کبری (ع) است که در مصائب کربلا شریک و همراه ایشان بود و همسرش مسلم نیز در راه اباعبدالله الحسین (ع) شهید شد
3. امکلثوم الصُغری بنت علی (ع)
امکلثوم صغری، دختر امیرالمؤمنین (ع)، مـادرش ام ولد بود. [15]ابن عنبه در ذکر دختران امام عـلی (ع)، از المـُجدی نقل کرده است: «نَفیسَهُ هِیَ امکلثوم الصـُغری خَرَجَتْ اِلی عَبدِاللّهِ بنِ عَقیلِ الاصْغَرِ.» [16]وی زوجۀ عبدالله بن عقیل بود. او از پسران عقیل، فقط مـحمد و مـسلم را معرفی کرده است که مـسلم در کـوفه شهید شـد و عـبدالله را فـرزند محمد ذکر کرده. همچنین در ذیل عـقب عـقیل مینویسد: «مادر محمد بن عبداللّه، حمیده بنت مسلم بن عقیل؛ و مادر حـمیده، امکلثوم بنت علی بن ابیطالب (ع) است.»[17]
بنابراین، به نظر مـیرسد کـه امکلثوم حاضر در واقعۀ کـربلا، هـمان زوجۀ مسلم بن عقیل بوده که به دنبال همسر، همراه برادر بزرگوارش، اباعبدالله الحـسین (ع)، راهی کربلا شد و بـرخی او را «امکلثوم وسطی» نامیدهاند. [18]
طـبری، نـفیسه و امکلثوم صغری را در زمرۀ اولاد علی بن ابیطالب (ع) نـام بـرده کـه مـادر هر دو ام ولد بوده؛ اما در اینکه نفیسه همان امکلثوم صغری است، چیزی نگفته است. [19]از سال وفات و محل دفن او نیز اطلاعی در دست نیست.
سیده امکلثوم خواهر (پدری) امام حـسین (ع) و زینب کبری (ع) است که در مصائب کربلا شریک و همراه ایشان بود و همسرش مسلم نیز در راه اباعبدالله الحسین (ع) شهید شد. وی زنی صبور و مطیع خدا و امامش بود. بانویی فصیح و بلیغ بـود کـه در کوفه و شام سخنرانی کرد. کتب تاریخی و سیره و کتاب بلاغات النساء خطبهها و سخنان و اشعار امکلثوم دختر امام علی بن ابیطالب(ع) و خواهر امام حسین (ع) را نقل کردهاند. [20]
سیّد بن طـاووس مـینویسد: هنگامیکه امام حسین (ع) با خانواده وداع کرد، امکلثوم ندا داد: «وا اَحْمَداه، وا عَلیّاه، وا اُماه، وا اَخاه، وا حُسَیناه، وا ضیعَتَنا بَعْدَکَ یا اباعبدالله.» امام حسین (ع) او را تـسلّی داد و فرمود: «یا اُخْتاه، تَعْزّی بـِعَزاء اللّه، فَانَّ سُکّانَ السَّماواتِ یَفْنونَ، وَ أهْلَ الارْضِ کُلُّهُمْ یَموتونَ، وَ جَمیعَ الْبَریَّهِ یَهْلِکونَ. ثُم قالَ: یا اُخْتاه یا امکلثوم، وَ اَنْتِ یا زَیْنَبُ، وَ اَنْتِ یا فـاطِمَهُ، وَ اَنـْتِ یا ربابُ، أُنْظُرْنَ اذا أنـا قـُتِلْتُ فَلاتَشْقُقْنَ عَلیَّ جَیْبا، وَ لاتَخْمِشْنَ عَلَیَّ وجْها، وَ لاتَقُلْنَ هُجْرا»؛[21] «ای خواهر! به عزای الهی عزاداری کن. آسمانها و زمین همه نابود خواهند شد، مردم روی زمین همه خواهند مرد و همۀ موجودات هلاک خواهند شـد. سـپس فرمود: ای خواهرم، ای امکلثوم، ای زینب، ای فاطمه و تو ای رباب! بنگرید، اگر من کشته شدم گریبان چاک ندهید و صورتهایتان را خراش ندهید و سخن بیجا نگویید.»
امکلثوم بانویی بسیار باحیا و باعفت بـود؛ هنگامیکه اسرا را به همراه سرهای شهدا وارد شهر میکردند، از شمر خواست که از جهتی بـرود و سـرها را جـلوی کاروان اسرا ببرد که مردم ایشان را کمتر نگاه کنند. [22]او از امام حسین (ع) و مهران مولی نبی روایـت کرده است.
ابن حجر به سند خود، نقل میکند که شخصی (برای اسرای کـربلا) چیزی بهعنوان صـدقه آورد، امکلثوم آن را رد کرد و نپذیرفت و گفت: «غلامی از خدمتکاران رسول خدا (ص) که به او مهران میگفتند، به من گفت: پیامبر (ص) فرمود: ما اهلبیت محمد (ص) هستیم، بر ما صدقه حلال نیست.» [23]
در میان کـلمات امکلثوم با ابن زیاد جملاتی دربارۀ امام حسین (ع) وجود دارند که میتوان از آن معنای حدیث تلقّی کرد. امکلثوم گفت: «ای ابن زیاد! اگر چشمت به قتل حسین(ع) روشن شد، (بـدان کـه) چشم رسول خدا با دیدن او روشن میشد و پیامبر بهطرف حسین (ع) میرفت و لبان او را میمکید و او و برادرش (حسن) را بر پشت خود سوار میکرد.» [24]
امام سجاد (ع) دعا فرمودند که جوانی به حبابه بـازگردد و بـا انـگشت به او اشاره کردند. چنین هم شد و حبابه تا زمان امام علی بن موسی (ع) زنـده بـود و آن حضرت را ملاقات کرد
4. حَبابه الوالِبیه
حَبابه، دختر جعفر اسدیه والِبیه، [25]و کنیهاش «ام الندی» یا «ام البـراء» بود. حبابه نه ماه پس از ملاقات با امام علی بن موسیالرضا (ع)، رحلت کرد. آن حضرت وی را در پیراهن خود کفن کرد و مجموع عمر حبابه تقریباً 230 سال بود .[26]
ابوبصیر از امام صادق (ع) دربـارۀ حـبابه روایت میکند که فرمود: «هنگامیکه مردم به دیدار معاویه میرفتند، حبابه الوالبیه نزد امام حسین (ع) رفت. وی زنـی بـسیار کـوشا و عابد بود و پوستش به شکمش چسبیده بود.» [27]از حدیثی که کلینی روایـت کرده است و در بخش احادیث خواهد آمد نتیجه میگیریم که حبابه از اصحاب امیرالمؤمنین، امام حسن(ع)، امام حسین،(ع) امـام سجاد(ع)، امـام باقر(ع)، امام صادق(ع)، امام موسی الکاظم(ع) و امام رضا (ع) بود و زمـان ایـن بزرگواران را درک کرد و به خدمت ایشان رسید و به «صاحبه الحصاه» معروف شد.
هنگامیکه خدمت امام علی بـن الحـسین (ع) رسید، 113 سال داشت. امام (ع) دعا فرمودند که جوانی به حبابه بـازگردد و بـا انـگشت به او اشاره کردند. چنین هم شد و حبابه تا زمان امام علی بن موسی (ع) زنـده بـود و آن حضرت را ملاقات کرد .[28]
ابن داود حلّی، حبابه را از اصحاب امام حسن (ع)، امام حسین (ع)، امام سجاد (ع) و امام بـاقر (ع) شمرده است. [29]علامه مامقانی مینویسد: «حبابه از اصحاب امیرالمؤمنین (ع)، الحسن (ع)، الحسین (ع)، السجّاد (ع)، الباقر (ع)، الصادق (ع)، الکـاظم (ع) و الرضـا (ع) است.» وی پس از بیان حدیث حبابه، مینویسد: «هذا یَدلُّ عَلی علوِّ شأنها و جلالتها فـَوقَ الْعـِدالَهِ والوَثاقَهِ»؛ [30]«این حدیث دلالت بر جلالت و بلندی مرتبه و مقام حبابه دارند که بیش از عدالت و وثـاقت است.»
مـیرزا مـهدی استرآبادی نیز نام وی را در زمرۀ بانوانی آورده که از ائمۀ اطهار (ع) روایت کردهاند .[31]
این بانو از امیرالمؤمنین علی(ع)، امـام حـسین(ع)، امام حسن(ع)، امام باقر(ع)، امام سجاد(ع)، امام صادق(ع)، امام موسی بن جـعفر(ع) و امـام رضـا (ع) روایت کرده است.
«محمد بن یعقوب به اسناد خود از عبدالکریم بـن عـمرو خُثعمی از حبابه والبیه روایت میکند که گـفت: «رَأیـْتُ اَمـیرَالْمؤمِنینَ علیهالسلام فی شُرْطَهِ الْخَمیسِ ... (الیان قـالَتْ) فـَقُلْتُ لَهُ: یا أمیرَالْمؤمنینَ ما دَلالَهُ الاِمامَهِ یَرْحَمکَ اللّهُ؟ قالَتْ: فَقالَ عَلَیهِ السَّلام: اِئتینی بـِتِلْکَ الْحـَصاهِ وَ أشارَ بِیَدِهِ الی حَصاهٍ فَأتَیْتُهُ بـِها فـَطَبَعَ لی فیها بـِخاتَمِهِ، ثـُم قـالَ لی یا حَبابَهُ اذا ادّعی مُدَّعٍ الاِمـامَهَ فـَقَدَر أنْ یَطْبعَ کَما رَأیْتِ فَاعْلَمی أنَّهُ امامٌ مُفْتَرَضُ الطّاعَهِ، وَ الامامُ لا یَعْزُبُ عـَنْهُ شـَیءٌ یُریدُهُ. قالَتْ: ثُم انصَرَفْتُ حَتّی قـُبِضَ أمیرُالمؤمِنینَ علیهالسلام فَجِئتُ الیَ الْحـَسَنِ علیهالسلام وَ هُوَ فی مَجْلِسِ أمـیرِالمؤمِنینَ عـلیهالسلام وَالنّاسُ یَسْألونَهُ، فَقالَ: یا حَبابَهُ الْوالِبیَّهُ، فَقُلْتُ: نَعَمْ، یا مَولایَ. فَقالَ: هاتی مـا مـَعَکِ. قالَتْ: فَأعْطَیْتُهُ فَطَبَعَ فیها کـَما طـَبَعَ أمـیرُالمؤمنینَ علیهالسلام. قالَتْ: ثـُم أتـَیْتُ الْحُسَینَ علیهالسلام وَ هُوَ فـی مـَسْجِدِ رَسولِ اللّهِ صلیاللهعلیهوآله فَقَرّبَ وَ رَحَّبَ، ثُم قالَ لی: اَنّ فی الدلاله دلیلاً علی ما تـُریدینَ اَفـتُریدینَ دلالهَ الامامهِ؟ فَقُلْتُ: نَعَمْ یا سَیّدی. فـَقالَ: هـاتی ما مـَعَکِ، فـَناوَلْتُهُ الحـَصاهَ فَطَبَعَ لی فیها. قالَتْ ثـُم أتَیْتُ عَلیَّ بنَ الْحُسَیْنِ علیهالسلام وَ قَدْ بَلَغَ بِیَ الْکِبَرُ ألی أنْ اَرْعَشْتُ وَ أنا أعُدُّ یَومَئِذٍ مـِائَهً وَ ثـَلاثَ عَشَرَهَ سَنَهً فَرَأیْتُهُ راکِعا وَ ساجِدا وَ مـَشْغولاً بـِالْعِبادَهِ فـَیَئِسْتُ مـِنَ الدَّلالَهِ، فـأوْمَأَ الَیَّ بِالسَّبّابَهِ فـَعادَ الیَّ شَبابی. فَقُلْتُ: یا سَیِّدی، کَمْ مَضی مِنَ الدُّنیا وَ کَمْ بَقِیَ؟ فَقالَ: أما ما مَضی فَنِعْمَ وَ أما مـا بـَقِیَ فَلا. قالت: ثم قال لی: هاتی مـا مـَعَکِ فـَأعْطَیْتُهُ الْحـَصاهَ فـَطَبَعَ لی فیها. ثُم أتَیْتُ اَباجَعْفَرَ علیهالسلام فَطَبَعَ لی فیها، ثُمَ أتَیْتُ أبا عَبدِاللّه علیهالسلام فَطَبَعَ لی فیها. ثُم َأتَیتُ اباالحَسَنِ موسی علیهالسلام فَطَبَعَ لی فیها ثُم أتَیْتُ الرِّضا علیهالسلام فـَطَبَعَ لی فیها»؛ [32]«امیرالمؤمنین (ع) را در میان سپاه دیدم و ... به آن حضرت گفتم: خدا رحمت کند شما را، ای امیرالمؤمنین! نشانۀ امامت چیست؟ فرمود: آن سنگریزهها را بده و با دستش به سنگریزهای اشاره کرد. آن را به آن حضرت دادم و برای من روی آن مُهر نهاد. سپس به من فرمود: ای حبابه، چنانچه شخصی ادعای امامت کرد و همین کار را توانست انجام دهد، بدان که او امام واجبالاطاعه است و امامی است که هر چه را بخواهد، بـرایش مـمانعتی نیست. حبابه میگوید: از نزد آن حضرت مرخص شدم. وقتی امیرالمؤمنین (ع) رحلت کرد، نزد امام حسن (ع) رفتم. او در جایگاه امیرالمؤمنین بود و مردم از او سـؤالاتی مـیپرسیدند. فرمود: ای حبابه والبیه! گـفتم: بـله، مولای من. فرمود: آنچه به همراه داری بیاور. آنها (سنگریزهها) را تقدیم کردم، بر آنها مهر نهاد. پسازآن نزد امام حسین (ع) رفتم، درحالیکه در مسجد پیامبر (ع) بود. نزدیک آمد و مرحبا گفت، سـپس بـه من فرمود: «انَّ فی الدَّلالَهِ دَلیلاً عَلی ما تُریدینَ أَفَتُریدینَ دَلالَهَ الامامَهِ؟» گفتم: بله آقای من! پس فرمود: آنچه را به همراه داری، بیاور. شنها را تقدیم کردم. پس بر آنها مهر نهاد. حبابه مـیگوید: سـپس بر عـلی بن الحسین (ع) وارد شدم و این در زمانی بود که به پیری رسیده بودم و بدنم دچار لرزه شده بود و مـن در آن موقع، یکصد و سیزده سال داشتم. او را در حال رکوع و سجود و مشغول عبادت دیـدم. از ایـنکه مـرا (به امام) راهنمایی کند مأیوس شدم، اما با انگشت سبابه بهطرف من اشاره کرد و جوانی بـه مـن بازگشت. بعد گفتم: سرورم! چقدر از دنیا سپریشده و چقدر مانده است؟ فرمود: آنـچه گـذشته خـوب بوده، ولی آنچه مانده، نه. حبابه میگوید: سپس به من فرمود: آنچه را با خود داری بده. پس سـنگریزهها را تقدیم کردم و بر آنها مهر نهاد. سپس بر ابوجعفر (ع) وارد شدم و او نیز بـر آنها مهر نهاد. بـعد بـر اباعبدالله (امام صادق) علیهالسلام وارد شدم و او نیز برایم آنها را مهر کرد. سپس بر امام موسی ابوالحسن (ع) وارد شدم و آنها را برایم مهر کرد. آنگاه بر امام رضا (ع) وارد شدم و او نیز آنها را برایم مـهر نهاد.»
از حبابه نقل شده است که گفت: «آیا حدیثی را که از اباعبدالله حسین بن علی (ع) شنیدهام، برایتان بازگو کنم؟ گفتند: بلی. گفت: شنیدم حسین بن علی (ع) فرمود: «نحن و شیعتُنا علیَ الفـطرهِ آلتی بَعثَ اللهُ علیها محمدا ـ صلیالله علیه و آله ـ و سائرُ الناسِ منها بُرءآء»؛ [33] «ما و شیعیان ما بر فطرتی هستیم که خداوند محمد را ـ که درود خدا بر او و بر خاندانش باد ـ بر آن فطرت برانگیخت و مردمان دیگر از آن بـه دورند.»
در حدیث دیگری، او از امام حسین (ع) چنین نقل کرده است: «بر آن حضرت (ع) وارد شدم و سلام کردم و سلام مرا پاسخ داد و مرا خوشامد گفت. سپس فرمود: «ما بطأبکِ عن زیـارتنا و التـسلیمِ علینا، یا حبابه؟»؛ چه چیز تو را از دیدار ما بازداشته است، حبابه؟ گفتم: آنچه سبب کندی من در دیدار شما شده، بیماری است که بر من عارض شده. فرمود: چه چـیزی اسـت؟ حـبابه میگوید: روبندم را که منطقۀ پیـسی گـرفته مـرا پوشانده بود، برگرفتم. آن حضرت دستش را بر محل بیماری گذاشت و دعا کرد. هنوز دعایش تمام نشده بود که دستش را برداشت و خداوند آن بـیماری را از مـن بـرطرف کرد. سپس فرمود: «یا حبابهَ، انّه لیس احـدٌ عـلی ملّهِ ابراهیمَ فی هذه الاُمهِ غیرِنا و غیرِ شیعتنا و مَن سواهم مِنها برءآء.»[34]
سخنان حضرت زینب (ع) پس از شهادت سالار شهیدان و خطبههای آن حـضرت در بـازار کوفه و در بارگاه ابن زیاد و دربـار یـزید در شام، چـنان قـوی و تـکاندهنده بودند که همگان را به حیرت واداشـت
5. زینب بنت علی بن ابیطالب (ع)
پیـامآور کـربلا، زیـنب کبری، دختر امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(ع) و فاطمۀ زهرا (ع) دخت گرامی رسول خدا (ع) در حیات پیامبر (ص) به دنیا آمد. کنیهاش، امکلثوم، ام عبداللّه و ام الحـسن اسـت، ولی بـرای این مظلومه کنیههای مخصوصی مانند «ام المصائب»، «ام الرزایا» و «ام النـوائب» نـیز ذکر کردهاند. [35]پدر گرامیاش او را به ازدواج برادرزادۀ خویش عبداللّه بن جعفر درآورد که علی، عون اکبر، عباس، محمد و امکلثوم ثـمرۀ ایـن پیوند بودند.
نام مبارکش بهوسیلۀ جبرئیل (ع) بر رسول خدا (ص) عـرضه شـد و پیـامبر (ص) فرمود: «وصیت میکنم حاضران و غایبان را که حرمت این دختر را پاس دارند؛ او همانند خدیجۀ کـبری (ع)است.»[36]
سید بن طاووس مینویسد: «آنگاهکه امام حسین (ع) به شـهادت رسـید، زینب (ع) فریاد زد: «یا مُحَمداه! صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ هذا حُسَینٌ مُرَملٌ بـِالدِّماءِ مـُنْقَطَعُ الاعـْضاءِ وَ بَناتُکَ سَبایا، الیَ اللّهِ الْمُشْتَکی وَ اِلیَ مُحَمدٍ المُصطَفی وَ اِلی عَلیٍّ المُرْتَضی وَ الی فاطِمَهَ الزَهراء وَ الی حـَمْزَهَ سـَیّدِ الشُّهَداءِ! یا مُحَمداه! هذا حُسَینٌ ...»؛ [37] «ای محمد! فرشتگان آسمان بر تو درود فرستند. این حـسین اسـت کـه آغشته به خون است و اعضایش قطع شده و این دخترانت هستند که اسیرشدهاند. به خـدا و مـحمد مصطفی و علی مرتضی و فاطمه زهرا و حمزه سیّد الشهدا شکایت میبرم. ای محمد! ایـن حـسین است.»
وی در مـقامی بود که توانایی حفظ اسرار امامت را داشت و امام حسین (ع) هنگام شدت بیماری امام زیـنالعابدین (ع)، مـطالبی به زینب (ع) فرمود و آن بانو دارای منزلت نیابت امامت شد. [38]شیخ صدوق به دو سـند از احـمد بن ابراهیم روایت میکند که پس از رحلت امام حسن عسکری (ع) از حکیمه بنت محمد بن علی علیها السلام، پرسـیدند: «شیعه به که رجوع کند؟ فرمود: به ام ابی محمد(ع). پرسـیدند: زنـی مورد وصیت است؟ حکیمه گفت: آن حضرت بـه حـسین (ع) اقتدا کرده است که به خواهرش زیـنب بـنت علی (ع) وصیت کرد.»[39]
سخنان حضرت زینب (ع) پس از شهادت سالار شهیدان و خطبههای آن حـضرت در بـازار کوفه و در بارگاه ابن زیاد و دربـار یـزید در شام، چـنان قـوی و تـکاندهنده بودند که همگان را به حیرت واداشـت و مـسلمانان را از خواب غفلت بیدار کرد. وی رسالت خویش را ـ که زنده کردن دین جدش بـود ـ بـه نیکی انجام داد. سخنان وی را مورّخان و اصحاب مـقاتل نقل کردهاند.[40]
او بیشتر شـبها را بـه تهجد به صبح مـیرساند و دائم قرآن تلاوت میکرد. حتی شب یازدهم محرم با آن همه فرسودگی و خستگی و دیدن مصیبتها، بـه عـبادت مشغول شد؛ چنانکه حضرت سجاد (ع) مـیفرماید: «در آن شب، دیـدم عـمهام در جـامۀ نماز نشسته و مشغول عـبادت است.»[41]
مقامات سکینه و وقارش به خدیجه کبری (ع)، عصمت و حیایش به فاطمه زهرا (ع)، فصاحت و بـلاغت کـلامش به علی مرتضی (ع)، صبر و بـردباریاش بـه حـسن مـجتبی (ع) و شجاعت و رشادتش بـه سیدالشهدا (ع) همانندند.
ابن اثیر مینویسد: «زینب (س) زنی عاقل، خردمند و دارای منطقی قوی بود.»[42]
آیتالله خویی میگوید: «زینب (س) شـریک و هـمراه بـرادرش حسین (ع) در دفاع از اسلام و جهاد در راه خدا و دفـاع از دیـن (شـریعت) جدش سـیدالمرسلین (ص) بود؛ در فصاحت، چنان بود که گویا از زبان پدرش سخن میگوید؛ در ثبات و پایداری، همچون پدرش بود؛ نزد ظالمان و جائران خضوع نمیکرد و غیر از خدای سبحان، از کسی نمیترسید. حق میگفت و راستگو بـود. جریانهای تند او را نمیلرزاندند و طوفان و رعدوبرق (روزگار) او را از بین نمیبرد و حقیقتاً که او خواهر حسین (ع) و شریک آن حضرت در راه عقیده و جهادش بود.»[43]
شیخ ذبیحالله محلاتی مینویسد: «عقیدۀ بنده این است که پس از فاطمۀ زهرا (س)، حـضرت زیـنب افضل از جمیع زنان اولین و آخرین است و هرکسی دورۀ زندگانی این مظلومه را مطالعه کند، البته تصدیق خواهد کرد؛ چه آنکه این مخدّره جامع فضایل تکوینیه و تشریعیه بوده است.» [44]
عمر رضا کـحّاله مـیگوید: «سیّدهای جلیلالقدر و صاحب عقل برتر و رأی و فصاحت و بلاغت بود.» (کلامش بسیار فصیح و بلیغ بود .)[45]
فـرید وجـدی مینویسد: «زینب از برترین بانوان و بزرگترین برگزیدگان و جلیلالقدرترین زنان بود.»[46]
سیدمحسن امین میگوید: «زینب (ع) از برترین بانوان بود ... فصاحت زبانش و بلاغت کلامش در خطبههای کوفه و شام چـنان اسـت که گویا از زبان پدرش امـیرالمؤمنین سـخن میگوید.»[47]
علامۀ مامقانی او را از «نساء حدیث» شمرده، مینویسد: «صدوق او را در مشیخه نام برده است و من میگویم: «زَیْنَبُ و ما زَیْنَبُ؟ وَ ما اَدریکَ ما زَیْنَبُ؟ هِیَ عَقیلَهُ بَنی هاشِمٍ وَ قَدْ حازَتْ مِنَ الصِّفاتِ الْحَمیدَهِ مـا لَم یُحزْها بَعْدَ اُمها أحَدٌ حَتی حقّان یُقالَ هِیَ الصِدّیقَهُ الصُغْری، هِیَ فِی الْحِجابِ والْلِفّافِ مَزیدَهٌ لَمْ یَر شخصها أحَدٌ مِنَ الرِّجالِ فی زَمانِ اَبیها وَ اخویها الاّ یَومَ طَّفِّ وَ هِیَ فـِی الصـَّبْرِ وَ الثَّباتِ وَ قـُوَّهِ الایمانِ وَالتَّقوی وَحیدَهٌ وَ هِیَ فِی الْفَصاحَهِ وَ الْبَلاغَهِ کَاَنَّها تَفْرَغُ عَنْ لِسانِ أمیرِالمؤمنین علیهالسلام ...»؛[48] «زینب! کیست زینب؟! تـو چه دانی که کیست زینب؟ او بانوی بنیهاشم است که در صفات سـتوده، بـرترین اسـت و کسی جز مادرش بر او افتخار و برتری ندارد تا جایی که اگر بگوییم او «صدیقۀ صغری» است، حق گـفتهایم. در پوشـیدگی و حجاب، چنان بود که کسی از مردان در زمان پدر و برادرانش او را ندید، جز در واقعۀ کربلا. او در صـبر و قـوت ایـمان و تقوا منحصربهفرد بود و در فصاحت و بلاغت، گویا از زبان امیرالمؤمنین (ع) سخن میگوید.»
مجلسی نیز از آن حـضرت، حدیث نقل کرده است. [49]سخنان و اشعار حضرت زینب (ع) دربارۀ گفتار و حالات امام حـسین (ع) نیز بهعنوان حـدیث از معصوم (ع) محسوب میشوند.[50]
سکینه بانویی فصیح و بلیغ بود و از بهترین شعرای زمان خویش به شـمار مـیآمد و مـقامی رفیع داشت
6. سُکَیْنه بنت حُسین (ع)
سکینه، [51]دختر حسین بن علی بن ابیطالب و مادرش رُباب بنت امریء القیس بن عدی بن اوس بن جابر بود. نامش را أمینه، اُمَیمه و آمنه (همنام جدّۀ پدرش، آمـنه بـنت وهب) ذکر کردهاند و به «سکینه» مشهور است.[52] وی به عقد عبداللّه بن حسن (پسرعمویش) درآمد، [53]ولی عبداللّه در کربلا به همراه عمویش حسین (ع) شهید شد. پس از واقعۀ عاشورا، سکینه همراه عمهاش حضرت زینب (ع) و سـایر بازماندگان آل رسول اللّه (ع)، بهصورت اسیر به دمشق برده شد و پسازآن، راهی مدینه الرسول شد.
پسازآن، سکینه با مصعب بن زبیر ازدواج کرد و دخترش رباب ثمرۀ این پیوند بود. پس از مـُصْعَب بـا عبداللّه بن عثمان بن عبداللّه بن ... ابن خُوَیلَد ازدواج کرد و حکیم و عثمان را به دنیا آورد. پس از عبدالله، سکینه، به نکاح زید بن عمرو بن عثمان بن عفّان درآمد .[54]
طبق گفتۀ بیشتر مورّخان، سـکینه در پنـجم ربـیعالاول سال 117 ق در مدینه در زمان حکومت خـالد بـن عـبدالملک رحلت کرد. [55]خالد اجازۀ تدفین نداد و چون خود میخواست نماز میت را بخواند، گرمای هوا را بهانه کرد. مردم تا شب منتظر شدند، سـرانجام بـه مـنزلهایشان رفتند و اطراف جنازه عود و عطر پخش کردند. فـردای آن روز والی اجـازه داد و نماز برپا شد و سکینه در مدینۀ جدش رسولالله (ع) دفن شد .[56]
بـرخی گفتهاند که سیده سکینه در پنجم ربیعالاول سال 126 در مکه در راه عُمره از دنیا رفت .[57]
ابوالفرج میگوید: «سکینه در مـدینه در زمـان حکومت خالد بن عبدالملک فوت کرد و خالد به علت گرمای ظهر، نماز را بـه تـعویق انـداخت. علی بن حسین (ع) امر فرمود: به هر شخصی که برای نماز و تدفین آمـده اسـت، عطر بزنند...»[58]
سکینه بانویی فصیح و بلیغ بود و از بهترین شعرای زمان خویش به شـمار مـیآمد و مـقامی رفیع داشت. بزرگان شعرا و ادبای قریش نزد وی میآمدند و با او به مباحثه و مناقشه میپرداختند و سکینه دربـارۀ اشـعار آنها قضاوت و اشعارشان را تصحیح میکرد و به آنها دستمزد میپرداخت. حکایت دیـدار وی را بـا جـمعی از شعرا ازجمله فرزدق را[59] برخی از بزرگان در کتابهایشان یاد کردهاند .[60]
ابوالفرج اصفهانی[61] نیز گفتار و اشعار وی را در کتابش آورده است؛ ازجمله مـینویسد: «جـمعی از اهـل کوفه نزد سکینه (ع) رفتند و او را سلام و تسلّی دادند. سکینه(س) به آنها گـفت: «خـدا میداند که چقدر نسبت به شما خشمناکم! جدم علی (ع) را شهید کردید و مصعب همسرم را به قـتل رسـاندید، در نوجوانی مرا یتیم کردید و در بزرگی، مرا خانهنشین کردید. با چه رویی بـه مـلاقاتم آمدهاید؟»[62]
سـکینه (س) هـمراه هـمسرش، به دنبال پدر گرامیاش امام حسین (ع)، راهـی کربلا شد و در واقعۀ کربلا حضور داشت و در تمام مصائب و رنجها شریک بود. تو شاهد شهادت بـرادران، عموها، عموزادهها، شوهر و پدرش بود و بـا بدن پارهپارۀ پدر وداع و دوران اسارت را تحمل کـرد. او بـانویی عفیف و مستور بود. سهل بـن سـعد، که از اصحاب رسول خدا (ص) بود، نقل میکند: «هنگامیکه به دمشق رسیدم و از ورود آل رسولالله (ص) باخبر شدم، نزد ایشان رفـتم تـا شـاید حاجتی از ایشان بـرآورده کـنم. از دختری پرسیدم: کیستی؟ گـفت: سـکینه بنت الحسین. از او سؤال کردم، چیزی نمیخواهی؟ من سهل بن سعد هستم که جدت را دیـدهام و حـدیثش را شنیدهام. سکینه گفت: ای سهل، به شـخصی کـه رأس (یعنی سـر امـام حـسین ع) را حمل میکند بـگو جلوتر از ما راه برود تا مردم به تماشای سر مشغول شوند و ما را نگاه نکنند؛ زیرا مـا حـرم (بانوان) خاندان رسولالله (ص) هستیم .»[63]
سکینه بـانویی شـجاع بـود و در بـرابر لعـن بنیامیه سکوت نـمیکرد. عـمر رضا کحّاله مینویسد: «روزهای جمعه مقابل خالد بن عبدالملک میرفت و هنگامیکه خالد بر منبر بـه بـدگویی و شـتم حضرت علی (ع) میپرداخت، سکینه با خدمتکارانش او را نـاسزا مـیگفتند و نـگهبانان خـالد خـدمۀ سکینه را میزدند .»[64]
سکینه به سرکردگی زنان قریش بر هشام[65] وارد شد و شال او را از کمرش باز کرد و عمامهاش را از سرش برکَند. هنگامیکه مروان، جد سکینه (حضرت علی ع) را لعنت میکرد، سکینه، مـروان و پدرش و پدر پدرش را لعنت میکرد. دختر عثمان بن عفان در برابر سکینه گفت: «من دختر شهید هستم.» سکینه سکوت کرد. ناگاه مؤذّنی گفت: «أشهد أن مـُحَمدا رسولُ اللّه.» سکینه گفت: «این پدر من است یا پدر تو؟» آن زن گفت: «هرگز به شما فخر نخواهم فروخت.»[66]
بنابراین، سکینه (س) بانویی شجاع و باهیبت و عظمت بود و کسی جرئت توهین به او را نداشت. آنگاهکه آبروی هشام را برد، هشام قادر نبود چیزی به او بگوید. این گفتار حاکی از اقتدار و شهامت سکینه (س) است.
امام حسین (ع) دربارۀ او و مادرش فرمود: «لَعَمرُکَ انـَّنی لأحـبُّ دارا تَحِلُّ (تکون) بِها سُکَینَهُ وَ الرُّبابُ»؛ [67]به جان تـو قـسم، خانهای را که سکینه و رباب در آن باشند، دوست میدارم.
عمر رضا کحّاله مینویسد: «سکینه بانویی جلیلالقدر، با نجابت و دارای مقام و منزلت بلند است.» [68]بنت الشاطی میگوید: «به حق کـه خـانم سکینه به سبب اصـل و نـسب عالی و شرافت و منزلت بالایش، صاحب عزت بیانتها و آشکار است.»[69]
زینب بنت فوّاز آورده است: «کانَتْ سِیِّدَهَ نِساءِ عَصْرِها وَ مِنْ اَجْمَلِ النِّساءِ وَ اَظْرَفِهِنَّ وَ اَحْسَنِهِنَّ اخلاقاً»؛ [70] «سکینه سرآمد زنان زمان خویش، از زیباترین زنها و ازنظر اخـلاق، جلیلالقدرترین و نیکوترین ایشان بود.»
سکینه از امام حسین بن علی (ع) (پدرش) و امکلثوم بنت علی (ع) روایت کرده است.
7. فاطمه بنت حَبابه الوالِبیه
فاطمه دختر حبابه والبیه ـ که شرححال او ذکر شد ـ از بـانوان فـاضل، عالم محدث و راویان حدیث امام حسن (ع) و امام حسین (ع) بود.
شیخ طوسی او را در زمرۀ راویان امام حسن(ع) و امام حسین (ع) ذکر کرده است. [71]شیخ اردبـیلی و مـیرزا مهدی استرآبادی او را از راویان حدیث معرفی کردهاند. [72]علامه مامقانی مینویسد: «امامی مذهب بودنش آشکار اسـت، ولی شرححال و میزان اعتماد و وثاقتش معلوم نیست.»[73] فاطمه از امام حسن بن علی (ع) و امام حسین بن علی (ع) روایت کرده است.
فاطمه در کربلا شـاهد شـهادت پدر و برادران و بستگانش بود و ستمهایی را که بر آل رسولالله (ص) رفتند، نظاره کرد و بـه عـمهاش حـضرت زینب (ع) پناه برد
8. فاطمه بنت الحسین (ع)
فاطمه دختر حسین بن علی بن ابیطالب بن عبدالمطلب و مـادرش ام اسحق بنت طلحه بن عبیدالله تیمی است. کنیهاش ام عبداللّه و لقبش «فاطمۀ صغری» و «فاطمۀ نبویّه» است. او همسر حسن بن حسن بن علی (حسن مثنّی) و مادر عبداللّه و ابراهیم و حسن و زینب بود.[74]
فـاطمه با همسرش حسن بن حسن (ع) ـ که پسرعمویش بود ـ همراه پدر بزرگوارش امام حسین (ع) راهی کربلا شد. [75]پس از واقعۀ «طَف»[76] و شهادت پدرش، همراه عمهاش، حضرت زینب (ع) و سایر بازماندگان آل رسول (ص) بـه دمـشق برده شد و پسازآن به مدینه بازگشت.
پس از رحلت همسرش (حسن)، مدت یک سال در کنار قبر وی خیمه زد و در آن ساکن شد. [77]فاطمه (ع) قصد ازدواج نداشت و سرانجام، پس از مـدتی، بـه اصرار عبدالله بن عمرو بن عثمان و به سفارش همسرش (حسن)، با عبداللّه ازدواج کرد و قاسم و محمد و رقیه فرزندان عبداللّه بن عمرو را به دنیا آورد.
پس از فوت عبداللّه بن عمرو، عبدالرحمن بن ضـحّاک فـهری، کـه از طرف یزید بن عبدالملک حـاکم مـدینه بـود، از فاطمه خواستگاری کرد. فاطمه نپذیرفت. عبدالرحمن به آزار و اذیت او پرداخت و او را تهدید کرد که اگر قبول نکند، فرزند بزرگش (عبدالله بن حسن) را بـه تـهمت شـرابخواری تازیانه خواهد زد.
رئیس دیوان مدینه فردی به نـام ابـن هرمز بود که یزید بن عبدالملک او را برای حسابرسی به نزد خویش خواسته بود. ابن هرمز برای خداحافظی نزد فـاطمه رفـت و گـفت: «کاری داری؟» فاطمه گفت: «خلیفه را از خواستۀ ابن ضحّاک و تعرّضش بـر من آگاه کن.» و خود شکایتنامهای به یزید بن عبدالملک نوشت ... . به دنبال شکایت فاطمه، یزید بن عبدالملک، ابـن ضـحّاک را از قـدرت خلع کرد و از وی غرامت گرفت.[78]
سیده فاطمه دختر امام حسین (ع) در سـال 110 هـجری در سن هفتادسالگی رحلت کرد. [79]گفتهشده که سیده فاطمه نبویّه دختر امام حسین در مصر مدفون است.[80]
داسـتان فـاطمه بـا ابن ضحّاک حاکی از ارادۀ قوی و استقامت و شجاعت زنی است که زیر بـار زور حـکومت نـرفت و از حقّ خویش دفاع کرد. آن زمان که در کنار قبر همسرش خیمه زده بود، شبها را بـه عـبادت سـپری میکرد و روزها روزه بود.[81]
او بانویی بسیار عابد و پرهیزگار بود. ابن سعد در خبری که از راویان فاطمه نـقل کرده است، مینویسد: «با دانـههایی کـه در رشتهای جمعآوری شده بود تسبیح خدا میگفت.» [82]فاطمه بنت الحسین (ع) از خاندانی بسیار نـیکو بـود و اخـلاقی ستوده داشت. او از خواهرش سکینه بزرگتر و از همۀ افراد به حضرت زهرا (ع) شبیهتر بود.
فاطمه در کربلا شـاهد شـهادت پدر و برادران و بستگانش بود و ستمهایی را که بر آل رسولالله (ص) رفتند، نظاره کرد و بـه عـمهاش حـضرت زینب (ع) پناه برد. مصیبت بزرگی که بر وی و خانوادهاش واردشده بود، حالتی بالاتر از گریه بـرایش بـه وجـود آورده بود؛ دیگر اشکهایش خشک شده و صدایش گرفته بود. همراه سایر بانوان و بـازماندگان آل پیـامبر (ص) به اسارت به کوفه برده شد. استقبال مردان و زنان کوفه از کاروان اسرا بر حزن و انـدوه او و خـانوادهاش افزود و سرانجام، پس از خطبۀ عمهاش حضرت زینب (ع) به سخنرانی پرداخت. فاطمه بـا عـزم و ایمان و ثبات و یقین، برای مردم کوفه سـخنرانی کـرد و پرده از اعـمال زشت امویان برداشت و اهل مجلس را به گـریه انـداخت، بهگونهای که گفتند: «ای دختر پاکان! دلهای ما را پاره کردی و جگرهای ما را آتش زدی.»[83]
فاطمه امانتدار پدر بـود. کلینی به سند خود، از ابـی جـارود، از امام بـاقر (ع) نـقل کرده است که فرمود: «لَما حـَضَرَ الْحـُسَینَ علیهالسلام ما حَضَرَهُ، دَفَعَ وَصیّتَهُ الی اِبْنَتِهِ فاطِمَهَ ظاهِرَهً فی کِتابٍ مـُدَرَّجٍ فـَلَما أنْ کانَ مِنْ أمرِ الْحُسَینِ عـلیهالسلام ما کانَ دَفَعَتْ ذلِک الی عـَلیِّ بن الحُسَین علیهالسلام ...»؛ [84] «هنگامیکه زمـان شهادت حسین (ع) فرارسید، وصیتی مکتوب را آشکارا به دخترش فاطمه داد. چون آن حضرت بـه شـهادت رسید، فاطمه آن وصیت را بـه عـلی بـن الحسین (ع) سپرد.»
مـامقانی گـوید: «جلالت و عظمت شأن و مـقام فـاطمه آشکارتر از آن است که احتیاج به بـیان و اقامه دلیل داشته بـاشد.» وی پس از نقل خبر کلینی دربارۀ امانتداری فاطمه در امر وصیت، مینویسد: «ما تَضَمنَهُ الْخَبَرُ یَکْشِفُ عَما فـَوقَ رُتـْبَهِ الْوَثاقَهِ وَالْعِدالَهِ»؛ [85]از محتوای خبر نتیجه گرفته مـیشود کـه درجـۀ او بـرتر از درجـۀ وثاقت و عدالت است.
ابـن حـبّان وی را از ثقات شمرده است.[86]
او از حضرت فاطمه زهرا (ع) بهطور مرسل، حسین بن علی (ع) (پدرش)، علی بـن الحـسین (ع) (برادرش)، زینب بنت علی (ع) (عمهاش)، بـلال (مـؤذّن) بهصورت مـرسل، ابـن عباس و اسماء بنت عُمَیس روایت نقل کرده است.
ثقل الاسلام کلینی به سند خود از ابوحمزه، از عبدالله بن حسن، از مادرش فاطمه بنت الحسین روایت میکند که گفت: «قالَ رَسـولُ اللّهِ صلیاللهعلیهوآله ثَلاثُ خِصالٍ مَنْ کُنَّ فیهِ اسْتَکْمَلَ خِصالَ الایمانِ: اذا رَضِیَ لَمْ یُدْخِلْهُ رِضاهُ فی باطلٍ، وَ اذا غَضِبَ لَمْ یُخْرِجْهُ غَضَبَهُ مِنَ الحَقّ، و اذا قَدِرَ لَمْ یَتَعاطَ ما لَیسَ لَه»؛ [87]سه خصلت اسـت کـه هر که آنها را دارا باشد، ایمان او کامل شده است:
- . هنگامیکه در حال خشنودی است رضایتش او را به باطل نکشد.
- آنگاهکه خشمگین است، خشم او را از حق بازندارد.
- چون قدرت یابد بـه آنـچه مال وی نیست، دستدرازی نکند.
شیخ صدوق به اسناد خویش از محمد بن سنان از ابوالجارود زیاد بن منذر از عبداللّه بن الحسن [88] از مادرش فاطمه بنت الحسین روایت مـیکند کـه گفت: «دَخَلَتِ الْغانِمَهُ (العامه) عـَلَینا الفـُسْطاطَ وَ أنَا جاریَهٌ صَغیرَهٌ وَ فی رِجْلی خَلْخالانِ مِنْ ذَهَبٍ فَجَعَلَ رَجُلٌ یَفُضُّ الْخَلخالَینِ مِنْ رِجْلی وَ هُوَ یَبْکی. فَقُلْتُ: ما یَبْکیکَ، یا عَدُوَّ اللّهِ؟ فقال: کـَیفَ لا أبـکی وَ أنَا أسلُبُ ابْنَهَ رَسولِ اللّهِ. فَقُلتُ: لاتَسْلُبْنی. قالَ: أخافُ أنْ یَجیءَ غَیری فَیأخُذَهُ. قالَتْ: وَ انتَهَبوا ما فـِی الابـْنَیهِ حَتّی کـانوا یَنْزِعونَ المَلاحِفَ عَن ظُهورنا»؛ [89]غارتگران به خیمۀ ما آمدند، آنگاهکه من دختربچهای بودم و خلخالی از طلا به پا داشتم. مردی خلخال را از پایم درآورد و گریه میکرد. گفتم: «ای دشمن خدا چرا گریه مـیکنی؟» گـفت: «چـرا گریه نکنم، درحالیکه دختر رسول خدا را غارت میکنم؟» گفتم: «غارت نکن.» گفت: «میترسم اگر من غـارت نـکنم، دیگری بیاید و بگیرد.» فاطمه میگوید: «همهچیز را به غارت بردند، حتی پارچههای سـر مـا را بردند.»
ابوداود، ترمذی و ابن ماجه در کتابهای سنن خود و نسائی در کتاب خصائص علی علیهالسلام و مُسند علی از فاطمه بـنت الحسین روایت نقل کردهاند.[90]