کربوبلا: خیال و خیال پردازی یکی از عناصر مهم برای آفرینش آثار هنری است. در ادبیات، سه عنصر مهم برای آفرینش شعر و داستان نقش آفرینی میکنند. نخستین آن، اندیشه است. در این منظر، اندیشه را معادل نیروی تفکر در منطق تعریف میکنیم که: «نیروی پردازش ذهن است که با استفاده از معلومات پیشین، به پاسخ پرسشها میرسد و معلومات جدید تولید میکند.» بخش عمدهای از «تازگی» و «جذابیت» که در آثار ادبی موجود است و باعث گرایش مخاطب به آن میشود، همین دانستههای جدیدی است که مانند یک کتاب علمی، از طریق شعر به آن میرسیم.
عواطف و احساسات انسانی، عنصر دوم خلق آثار ادبی است. عشق، حسد، کینه، گرایش به جمع و گریز از تنهایی، شادی و غم، میهن دوستی، گرایش به پرستش، ترس و اضطراب و... مجموعهای از احساسات انسانی هستند که تحریک آنها در یک اثر ادبی منشأ گونهای از «تجربۀ شخصی بدون هزینه» میشود و از این جهت به شدت دلانگیز است.
اما قویترین نیروی ذهنی نزد هنرمندان «خیال» است. خیال عبارت است از «توانایی تصویرسازی ذهن». وقتی ما با شعر یا داستان، تصویری که الان موجود نیست را در ذهن خواننده ایجاد میکنیم از عنصر خیال بهره بردهایم. بسیاری از علمای فن شعر و بلاغت ماننده خواجه نصیرالدین طوسی «خیال» را جزء فصول ذاتی شعر برشمردهاند و حتی «وزن» شعر را به سبب خیالانگیزی برای شعر ضروری میداند. امروزه هم دانشمندان روانشناسی معتقدند در اثر موسیقی پرواز خیالی ذهن انسان بلندتر و قویتر خواهد بود.
پس اگر یکبار دیگر به عناصر مهم سازندۀ اثر ادبی یعنی «اندیشه و خیال و عاطفه» نظری بیافکنیم خواهیم دید، همۀ آنها دارند یک «نهچیز» را «چیز» میکنند! یعنی آنچه موجود نیست را به وجود و هستی در میآورند. اندیشه، معلومات جدید را به دنبال خود میآورد، عاطفه احساسات جدید را در وجود مخاطب پدیدار میسازد و خیال به خلق تصویر جدید میانجامد.
با این مقدمه میرویم سراغ یک اثر ادبی که قرار است در زمینه و بستر یک رویداد تاریخی آن هم مذهبی شکل بگیرد. آیا این اثر ادبی میتواند به سادگی گذشته هر اندیشۀ نویی را وارد ماجرا کند، هر احساسی را پدیدار سازد و هر تصویر ناموجودی را موجود کند؟ آیا شاعر و نویسندهای که معمولاً تخصص آنچنان ویژهای در مباحث دینی ندارد میتواند در بستر بیان ادبی خود از یک رویداد مذهبی اندیشۀ جدیدی را وارد دین کند و از بدعت هم به دور باشد؟ آیا ورود احساسات متناقض و نهی شدهای مانند شادی و فرحانگیزی در سوگ اباعبدالله (ع) به بهانۀ بحث وصال و عروج عارفانۀ ایشان میتواند دستمایۀ شاعرانۀ یک قطعۀ عاشورایی باشد؟ و آیا خلق تصویرهای خیالانگیزی که در واقعه رخندادهاند به راحتی جایز است؟
پاسخ بسیار دشوار است. چون کار، در این جا بسیار سخت است. از طرفی شعر و داستان عاشورایی قرار نیست کتاب روایت تاریخی از ماجرا باشد و فلسفۀ وجودیاش ادبی بودن است نه تاریخی بودن! قرار است کتاب «محتشم کاشانی» باشد نه کتاب تاریخ تحلیلی «سید جعفر شهیدی» و از طرف دیگر باید خود را از ورطۀ هلاک برهاند.
از منظر دیگر، اساساً علمای بسیاری گرچه خیال، (تصویرسازی ذهنی) را در بیان وقایع عاشورا نادرست ندانستهاند اما در تصویرسازی عینی بحثهای بسیار زیاد و دامنهداری شکل گرفته است. از ابتداییترینشان که نقاشی، نگارگری و تصویرسازی و مجسمهسازی را بالکل حرام خواندهاند تا بحثهای تخصصیتر مابعد آن که مثلا نقاشی از واقعۀ عاشورا را منع نکردهاند اما تصویرکردن چهرۀ مبارک ایشان را جایز ندانستهاند.
ما سه هنر مصور برای بیان و بازگویی واقعۀ عاشورا میشناسیم. نخستینش پردهخوانی است که به سبک پردهخوانان شاهنامه، نقالان واقعۀ عاشورا، از روی پردۀ مصور عظیمی که عمدۀ وقایع عاشورا در آن منقش شده بودند، به روایتی روضهگونه از اتفاقات و حوادث میپرداخت. هنر دوم، تعزیه و شبیهخوانی بود، که آن هم به تقلید از مراسم باستانی مانند سیاوشان و اسفندیاران و سهرابکشان و... از دورۀ آلبویه نرم نرمک در میان ایرانیان جلوۀ بارز گرفت، در دورۀ صفویه و قاجاریه به شدت قدرت گرفت و تا امروز هم زنده است و ادامه دارد. شبیهخوانان ابرار، در گذشته صورتپوشانی نمیکردند اما به تازگی حتی در تعزیههای روستایی گهگاه میبینیم که شبیهخوان امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع) و... صورت خود را هنگام اجرای تعزیه میپوشانند اما این در مورد دیگر ابرار خانوادۀ حسینی مانند حضرت علی اکبر (ع) یا حضرت قاسم (ع) همچنان رعایت نمیشود.
سومین هنر اما تئاتر و سینماست. این هنر به شدت قدرتمندتر از شعر و نقاشی و شبیهخوانی ست. در شبیهخوانی همگان میدانند قرار نیست کسی کشته شود، هیچ جلوۀ ویژۀ آنچنانی جز در مراسم «خیمهسوزی» نمیبینیم. جنگها تماما جنبۀ نمادین و نمایشی دارند و حتی شمشیرها اصلا به هم نمیخورند در جنگ... در حقیقت فقط نمایشی ضمنی از اصل واقعه است و هدفش دقیقا عزاداری است نه هیچ چیز دیگر... اما سینما اینطور نیست، در تئاتر و سینما، بازیگران دقیقا و عینا در نقش ابرار و اشرار قرار میگیرند. همه چیز به سمت این باور پیش میرود که قرار است واقعه «عیناً بازسازی شود» و همین جملۀ کوتاه، محل بحث است.
وقتی ما جنگ را آنقدر باور پذیر مصور میکنیم که مخاطب میانگارد که دقیقاً شاهد وقایع عاشوراست، عملا این شبهه در ذهن ناخودآگاهش خواهناخواه رسوخ خواهد کرد که مثلا آن جوانی که میبیند عیناً حضرت قاسم (ع) است. اینجاست که بسیاری از علما نمایان شدن چهرۀ ابرار را همانگونه که در پردهخوانی و تعزیه جایز ندانسته بودند، به طریق اولی جایز نمیدانند. صد البته استدلالهای بسیار دیگری هم از ایشان هست که بهتر است از زبان خودشان شنیده شود.